خدا به حق غروب ماه شعبان
به حق اهل بیت عصمت و طهارت
حوائج امام زمان ارواحنا فداه را برطرف
و دعاهای خیر ایشان را شامل حال همه بندگان قرار بدهد
مخصوصا برای
گناهکاران پشیمون
توبه کرده ها
مریض دارها
قرض داران
آبروداران
و ...
⛔️⛔️کارتابل⛔️⛔️
نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت سیزدهم»
اولین روز شنود
ساعت 5:30 یهو از خواب پریدم. دیدم خانمم و بچه ها خوابن اما داره صدای نماز خوندن یه مرد میاد ...
[مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ. إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ. اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ. صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ ...]
هنوز ویندوزم بالا نیومده بود ... نشستم و به دور و برم یه نگا انداختم ببینم این صدا با این همه دقت و فصاحت در نماز به اون خوشکلی که دارم میشنوم، از کجاست؟
تا اینکه متوجه شدم داره از گوشی مخصوصم صدا میاد. همون گوشی که نرم افزار شنود میکروفن دندون الف را روش نصب کرده بودم.
خانمم هم بیدار شد و با چشمای پر از خواب گفت: «قطعش کن که الان بچه ها بیدار میشن! چقدر زود صبح شد»
صداشو کمتر کردم. نمیتونستم از موفقیت یه عملیات سنگین واسه خانمم، کله صبح چیزی بگم تا بفهمه با شنیدن صدای این بابا چقدر خوشحالم و توی گُنج خودم نمیپوستم!
ینی از صدتا آخوند هم قشنگ تر نماز میخوند ... تازه این تو خلوتش بود ... کله صبحش بود ... بعد از عمل دهن و دندونش بود ...
چه سجده جانسوزی رفت لامصب ... سجده آخرش اصلا یه حالی بود که نگو ... «إلهی وَ رَبِّی مَن لِی غَیرُک، أسئَلُهُ کَشفَ ضُرِّی، وَالنَّظَرَ فِی أمرِی» داشت میگفت خدایا من فقط تو رو دارم ... ضرر و سختی رو ازم دور کن و نظر رحمتت رو به امور و کارهایی که انجام میدم بیفکن و هوامو داشته باش!!
حتی تعقیبات هم خوند ... تعقیباتش از نمازش باحالتر ... ما میگفتیم چرا هیچی نمیشه ازش شنید و دید ... میگفتیم چرا آفتابی نیست ... میگفتیم چرا ردی ازش نداریم ... پس بگو به خاطر هفتاد مرتبه ... نمیدونم ... شایدم صد مرتبه خوندن این آیه بود: «وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ»
من وضو گرفتم و نمازم خوندم و همینجور داشتم با هندزفری گوش میدادم که یه صدایی اومد و به الف گفت: [صبح بخیر! بهتری؟
الف گفت: خیلی بهترم. از دفعه قبل بهترم. اینبار دیگه کلکش کندم.
اون صدا که میخورد خانمش باشه گفت: خب خدا رو شکر! کی اومدی دیشب؟
الف گفت: تو خواب بودی! دیر نیومدم.
خانمش گفت: صبحونه بخور!
الف گفت: ببینم میتونم یا نه؟ اگه نتونستم با این دندون چیزی بخورم، نیت روزه میکنم!]
هندزفری آوردم بیرون و گوشیمو گذاشتم رو حالت ضبط صوت ... به خانمم گفتم «تا میرم یه دوش بگیرم دو سه تا لقمه بذار تا با خودم ببرم!»
رفتم حمام و همش به الف و تِمِ مذهبیش فکر میکردم. و اینکه از مجموع اذکار و اورادی که خوند و مشخص بود که هر روز صبح و شب کارش همینه و کلا میونه خوبی با مقولات و موضوعات این تیپی داره، بیشتر منو ترسوند!
آره! ترسوند. چون اینجور آدما اگه هر چی بشن و هر نوع تهدیدی بر علیه نظام و انقلاب و یک مجموعه مهم و استراتژیک محسوب بشن، با ریشه ایدئولوژیک به این نتیجه رسیدن و نمیشه به راحتی ازشون بازجویی کرد و ...
میفهمین چی میگم؟ آدمای منفی با دلایل ایدئولوژیک، کلا آدمای سختیَن و دیر میشکنن! مثل یه مشت آدم پاپتی که به خاطر مشکلات مالی و یا کمبود شخصیت و پناهندگی و ... حاضرن هر جور خیانتی بکنند، نیستند! بلکه نیشی که به انقلاب و اسلام میزنند، بسیار سنجیده و اساسی و علمی هست.
خلاصه ...
تو راه که میرفتم اداره، کاملا گوش میدادم ببینم چی میگه و چیکار میکنه؟ دیدم با رانندش دارن تلاوت صبحگاهی رادیو قرآن گوش میدن! و تا محل کارشون، حتی یک کلمه هم با هم حرف نزدند.
تا اینکه مسیریاب، نشون میداد که وارد خیابون ...... شدند ... از درب اول و دوم عبور کردند ... از درب ماشین رو وارد محل کارشون شدند.
منم دیگه رسیده بودم اداره ... رفتم بالا و وارد اطاقم شدم ... در را بستم و گوشیو متصل کردم به سیستمم و همینطور که به الف گوش میدادم، نشستم لقمه های حاج خانممو خوردم.
چند دقیقه نگذشت که مدیر خبره 221 اومد داخل و سلام کرد. گفتم: «الحمدلله نقشمون گرفت! آمارشو دارم. الان داره چایی میخوره و قراره ساعت هشت جلسه داشته باشند.»
مدیر خبره 221 که فکر کنم از اظهار نظراتش در صفحات قبل، فهمیده باشین چقدر آدم عاقل و پخته ای هست، گفت: «خب خدا رو شکر. چتر چند ساعته میخواید کار کنید؟»
گفتم: «نمیدونم... من مجوز حداقل 100 ساعت کاری و حرفه ای دارم. ینی یک هفته تا ده روز کاری ... میتونم بیشتر بگیرم. پیشنهاد شما چیه؟»
گفت: «من دیشب چند تا سناریو چیدم و همه احتمالاتش رو بررسی کردم. از هر راهی که میرفتم میدیدم خیلی کار داریم با این بابا. به نظرم در قید زمان نباشیم. ضمنا شما تجربه خوبی دارید. پیشنهاد میکنم کلا از همه مسئولیتاتون فاصله بگیرید و تمرکز کنید.»
گفتم: «نظر خودمم همینه. ذهنم یه جوریه که از چند مسئله، فقط میتونم یکی یا نهایتا دو مورد رو خیلی عالی و همه جانبه پیگیری کنم.»
گفت: «یه چیز دیگه هم میخواستم بهتون بگم ... اونم اینه که فهمیدم این بابا خیلی مذهبیه و جانماز آب میکشه! از جوونیشم همینطور بوده. اما دیگه الان بیشتر شده. نمیدونم واقعا حربه و روشش اینه و داره ظاهر سازی میکنه و یا حقیقتا آدم مذهبیه و با توجه به مبانی ایدئولوژیکش داره این راه رو میره؟ اما هر چیزی که هست، تیپ شخصیتیش اینجوریه!»
گفتم: «آره ... فهمیدم ... از صبح و نمازش و تعقیباتش و ... فهمیدم. اینم که شما به این نتیجه رسیدین، برام جذابتر شد.»
گفت: «بسیار خوب. پس فعلا برنامتون اینه که رصد و شنود کلی و آنالیز و ...؟ آره؟»
گفتم: «آره دیگه ... چاره ای ندارم. میشه زحمت بکشید و ظرف یک هفته پیش رو، شما مسئولیت تجمیع تحقیقات دوستان و اینا رو به عهده بگیرید تا من با خیال راحتتر ...؟»
گفت: «حتما ... اتفاقا میخواستم همین پیشنهادو بدم و بگم پرونده قبلی من به نتیجه رسید و رفته برای صدور احکام! میشینم پای همین پرونده تا زودتر جمعش کنیم.»
خیلی عالی شد. من کلا از کار کردن با پیرمردها ضرر که نکردم هیچ! بلکه کلی هم چیز یاد گرفتم و آرامشم بیشتر بوده.
قرار مدارها رو گذاشتیم و رفت و مشغول شد. اسم مدیر خبره 221 حاج حسن آقاست. از اون قدیمی های باصفا و رزمنده و مقیّد و اهل برنامه.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
دقت کردین؟🤔
که چرا عصر جمعه های ماه شعبان و رمضان دلگیر نیست و خیلی سخت نمیگذره☺️
جالبه ها
⛔️توجه⛔️
ضمن آرزوی قبولی طاعات، مدت زمان پذیرش تبلیغات تمام شده و خواهشمندم دیگه مراجعه نکنید.
ما حداکثر تا دوشنبه آینده، باقی مانده کانالها را معرفی میکنیم و تمام.
لذا لطفا مراجعه نکنید تا شرمنده نشم.
تشکر🌺
بچه ها من که تا الان #کارتابل را هر شب گذاشتم، چرا یه عده از رفقا میگن یک شب در میان میذاری؟!
اشکال کار کجاست؟🤔
ینی واسه اونا بروز نمیشه؟