هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
خدایا به همه سربازان گمنام امام عصر در تمام نقاط زمین و آسمان و به همه رزمندگان علی الخصوص رزمندگان خط مقاومت و تمام بچه هایی که این روزها و شبها در حال آماده باش هستند، نصرت عنایت بفرما ... خدایا حق همه آن عزیزان بر گردن ما حلال بفرما
*ای خدا همه حاجاتومن برآورده به خیر بفرما، هر چی ناله داری خدارو قسم بده:*
👈 ده مرتبه: “الهی: بالْحُجَّةِ…… صلوات الله و سلامه علیه”
سلام بر همگی☺️🌺
خوبین؟
از پنجشنبه تا حالا همش دلم میخواد بهتون بگم:
فرزندانم ... پسرانم ... دخترانم ... 😂
کلا احساس کهولت که ... نه
نمیدونم اسمش چیه؟
حالا هر چی
فلذا لهذا اگه دلم خواست، ممکنه از حالا بهتون بگم:
فرزندانم
پسرانم
دخترانم
اما شما حق ندارین به من بگین: بابایی😡
همون «گل باغا» بگین بسه😌
راستی
این سه شب قدر، خیلی از برنامه ها مخصوصا پرسش و پاسخ ها استقبال شد.
خدا را شکر
حتی گفتین که در طول سال، پرسش و پاسخ داشته باشیم.
قول نمیدم اما منم بدم نمیاد و اصلا اصالت طلبگی و آخوندی خودم میدونم که به همین سبک و سواد، به سوالات جواب بدم.
پس قول نمیدم اما تا جایی که بتونم چشم.
⛔️⛔️کارتابل⛔️⛔️
نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت سی و سوم»
مفاد و محتوای تمام مذاکرات را به ایران منتقل کردم. کانال امنی تعریف کرده بودیم که فقط حاج حسن بهش دسترسی داشت و پس از اینکه یه دست به سر و رو گزارشات میکشید، تحویل مقامات میداد.
برداشتم و یه پیام برای رییس نوشتم و بعد از رمزنگاری ارسال کردم. متنش این بود:
سلام
موضوع: پروژه واو - الف
لطفا دستور احراز هویت چند نفر که با الف ملاقات داشتند صادر کنید.
ضمنا برای کشف لیست ده نفره نظامی که برای انتخابات آینده و به منظور تصاحب کمسیون امنیت ملی تلاش میکنند و برنامه دارند، دستور لازم صادر فرمایید.
اسمی از آنان در این مذاکرات برده نشد.
امضا
محمد
.......................................................
بعد از اون دو سه تا جلسه سنگینی که الف با اونا داشت، به مدت دو روز در اتاقش موند و از هتل بیرون نیومد. میشد حدس زد که فکرش مشغوله و داره چرتکه میندازه.
ولی ... وقتی برای آرامش و تمرکزش به قرآن و ادعیه پناه میبرد، بیشتر ازش متنفر میشدم. تناقض تا این حد؟ دشمنی و نفوذ به اسم خدا و اهل بیت و با این همه کشش معنوی؟! والا هر که به جای ما بود هنگ میکرد.
یه شب پیامی برام اومد و بعد از اینکه رمزگشایی کردم نوشته بودم:
بسم الله النور
با تحقیق از منابع برون مرزی و با توجه به نظر کارشناسان، به نظر می رسد که هویت این تیم و کلیه وابستگان به آنان به سیای آمریکا باشد. آنان در حال حاضر مشغول آموزش و تقویت سیستم به جا مانده از حزب بعث و استخبارات می باشند.
امضا
تاریخ
...................................................
الف در اون روزها نه با کسی تماس گرفت و نه جایی رفت و فقط و فقط فکر کرد. تا اینکه شب آخری که فرداش جلسه نهایی داشتند، نیمه شب ساعت 2 یه ماشین سفارش داد و با یه نفر دیگه رفتند کربلا.
به محض اینکه از ماشین پیاده شد، صدای اشک و گریه اش میشنیدم. چیزی حدود 45 دقیقه راه رفتند تا به حرم برسند. چون اون روزها کربلا میزبان زائران اربعین بود و خیلی شلوغ بود و به خاطر همین اینقدر طول کشید.
شاید دو ساعت دعا و زیارت و نماز خوند. بعد از نماز صبح هم رفت تو بین الحرمین و در جمعی که یه عده سینه زنی میکردند ایستاد و فکر کنم سینه زد.
اون کسی که باهاش بود گفت: هوا روشن شده. کی قصد دارید برگردید هتل؟
الف گفت: بگو برای پس فردا برام بلیط تهران بگیرند. باید برگردم.
اون گفت: باشه. هماهنگ میکنم.
الف: به اندازه 150 نفر هم تربت و جانماز مخصوص کربلا بخرید که با خودم ببرم.
نگا به تقویم کردم. دیدم دو سه روز قبل از اربعین میخواد برگرده. اما تعجب کردم که چرا میخواد بدون هماهنگی با اونا داره تصمیم بگیره برگرده!
برگشتند هتل. تا ظهر استراحت کرد. ظهر بهش اطلاع دادند که عصر جلسه است. اما اون پیشنهاد داد که فردا صبح باشه چون سردرد دارم و باید استراحت کنم.
اونا هم پذیرفتند و الف اون روز رو به طور کامل استراحت کرد و به کاراش رسید.
تا اینکه زمان جلسه آخر فرا رسید ...
اینبار فقط همون اصلیه اومد و با الف صحبت کرد. دو سه ساعت توی اتاق الف با هم تنها بودند و حرف میزدند. مطالب زیادی گفته شد که بعضی از اونا را بازگو میکنم:
اصلیه: «من و شما سن و سالی ازمون گذشته و اهل ماجراجویی و این حرفها نیستیم. شما دیگه لازم نیست اینقدر در کارها خودتونو خسته کنید. شما به یک جایگاه و شان سیاسی نیاز دارید که اهداف خودتون و اهداف ما رو پیش ببرید. وقتی برای بار اول شما را دیدم فهمیدم که قرار نیست نه پولی خرج کنم و نه به نیازی از جانب شما پاسخ بدم. به خاطر همین مناعت طبع و کشش های معنوی که دارید تونستید اینقدر در این رژیم بمونید و لو نرید و کاری که لازمه انجام بدید و با رژیم مبارزه کنید. آدمایی
مثل شما لنگه ندارن و حتی بعد از مرگشون هم برای رژیم خطرناک هستند. چون معمولا مثل یه اسطوره میمیرند.
الان شرایط خاصی وجود داره. رژیم خیلی باهوشه. دیگه به راحتی اعتماد نمیکنه. به محض اینکه به کسی شک کنند باهاش برخورد میکنند. از طرف دیگه، ما نمیتونیم بیشتر از این صبر کنیم و شاهد مانور بیشتر رژیم در منطقه باشیم.
ما قراره دوباره داعش را فعال کنیم. اما نه الان. حداقل یکی دو سال دیگه. وقتی که خیالمون از بابت دو چیز راحت شد: یکیش قاسم سلیمانی و یکی هم قطع ارتباط دفاعی ایران با گروهک های نیابتیش.
من در جریان پروژه سلیمانی نیستم ولی میدونم که دوستان ما دنبالش هستند و پشیمونن که چرا تا الان اقدام نکردند. ولی وقتی دست سلیمانی از منطقه و دست ایران از تغذیه دفاعی گروه های شبه نظامیش قطع بشه، زبونش هم توی مسائل سیاسی منطقه کوتاه میشه و نمیتونه اینطوری جولان بده.
حذف سلیمانی یک هدف بزرگ اما با نتایج کوتاه مدت هست. به خاطر همین هزینه هنگفتی باید بپردازیم. دارن مطالعه میکنند که ببینن اگه سرآغاز تحولات بزرگ میشه، عملیاتیش کنند وگرنه باید با زدن سلیمانی، به جریحه دار شدن غرور ملی ایرانیان اکتفا کنیم.
ولی قضیه شما فرق میکنه.👈 شما اگه به مجلس برید و کمیسیون امنیت ملی را بگیرید، در طول فقط چهار سال نمایندگی و حضورتون در کمسیون، تصمیمات و قوانینی میشه از درون خانه ملت ایران وضع کرد که تا مدت ها نشه تغییرش داد. و به نظر من، این حتی از ریختن خون سلیمانی هم اثرش بیشتره. چون ریختن خون سلیمانی برای ما بیشتر مصرف داخلی و انتخاباتی و درون حزبی داره. وگرنه کدوم احمقی نمیدونه که رهبر ایران، حتی اگه صد تا سلیمانی هم بزنیم، قبل از پیام تسلیت و نماز میت، صد نفر دیگه رو به همین سمت و با همون برنامه ای که دنبال میکنند منصوب میکنه؟
پس شما میتونید تاریخ و جغرافیای تمدنی ایران را عوض کنید. تمدنی که ایران دنبال احیاش هست و داره همینطور منطقه رو میبلعه و به سرعت به طرف اسراییل پیش میاد، فقط با تغذیه دفاعی و معنوی گروهک های نیابتیش امکان پذیره. و این شما هستید که فقط یک ماموریت رو در کارتابل دوران نمایندگیتون دارید: فراهم کردن زمینه قطع کمک های مالی و معنوی ایران!»
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه