eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
103.2هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
750 ویدیو
130 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
علیکم السلام حال پدر بزرگوارتون درک میکنم. اصولاً ما آخوندها دوس نداریم کس و کارمون اهل موسیقی و این چیزها باشه. حالا در حد گوش دادن (اگه مطرب نباشه) اشکال ندارد اما مثل شما حرفه ای بره دنبال این کار، دوس نداریم و شایسته خانواده ‌و در و همسایه نمیدونیم. حالا من معذرت میخوام که طیف ما اینجوری هست اما واقعیتی هست که باید پذیرفت و فکر نمیکنم اشتباه باشه. ینی پدر عزیزتون حق دارند. اما ... بنظرم بشین با بابات صحبت کن یه شب تو خلوت، براش بزن و بخون درباره پدر هم بخون و بهش ثابت کن که چقدر عاشقش هستی و در تمام لحظاتی که داری یواشکی آموزش میدی و آموزش میبینی، وجدانت مشتت میزنه و همش یاد بابات میفتی. بهش بگو من استعدادم اینجوریه بگو من پسر نااهلی برات نیستم ای چه بسا از بقیه هم برات اهل تر شدم. بگو اسم این کار هنر و هنرمندی هست اما نمی‌خوام جلوی بقیه آخوندا کم بیاری و روت نشه بگی بچه من قوّال شده. بهش اطمینان خاطر بده که یکی میشی مثل حامد زمانی. مثل محمد اصفهانی. مثل آدمای متعهد در این رشته. خلاصه بشین حلش کن با بابات و گرنه تا کجا میخوای یواشکی ادامه بدی و بگی ایشالله که بابام نمیفهمه؟!
هدایت شده از یک فنجان تامل
درد یعنی از قضا عشقت خرافاتی شود خواستم بوسش کنم، یک عطسه آمد ایست داد... 😐☺️🙈🌺
ببینید رفقا دعوا و تعارف نداریم این آقا با جمله «معتادا کرونا نمیگیرند» بعلاوه خنده معروفش تبدیل به یک چهره شده. یعنی پس از آن او را وارد فضای مجازی کردند و ظرف مدت چهار روز، بالغ بر ۱۲۰ هزار فالور حلال گرفت و الان هم داره پیشرفت می‌کنه و با کلی آدمای شاخ، لایو گذاشته و داره حسابی استفاده می‌کنه. حالا تصور کنین همین بنده خدا، یه کم روش کار کنن و یه دو تا مدرک هم براش بگیرن و ماهی دو سه تا جمله توپ و اعتراضی و یا حتی طنز بذارن تو دهنش و تحویل مردم بده! چی میشه به نظرتون؟ حالا اگه یواش یواش کاری کنند که ترک کنه و چند جا هم دعوتش کنن و دو سه تا کنسرت هم بیارنش روی استیج و برای مردم دست تکون بده و جملات معروفش تکرار کنه و دختر و پسرا هم غش و ضعف برن! اون وقت چی میشه؟ تصور کنین بعد از ده سال، کاندید شورای شهر یا نماینده مجلس بشه! اگه رد صلاحیت بشه، تصور عمومی نسبت به انتخابات چه بلایی سرش میاد؟ اگه هم تایید بشه، کدومتون میتونین قسم بخورین که رای نمیاره؟! حرفم اینه: خیلی کار داریم. ما به جای کلمه قلمبه و سنگین «فرهنگ سازی» از ذائقه و مزه زبون مردم داریم فاصله میگیریم و حتی براش برنامه نداریم. لطفا لطفا لطفا از این چیزای کوچیک غافل نشیم و سرسری از کنارش عبور نکنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛔️⛔️کارتابل⛔️⛔️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت سی و پنجم» الف رفت ایران. خیلی معمولی و بدون هیچ مشکل و حاشیه. مثلا توقع داشتم باهاش برخورد بکنند که چرا عکس گرفته و ... اما هیچ اتفلقی نیفتاد. تا سه چهار روز براش مهمون میومد و زیارت قبول و ... منم فردای روزی که الف اومد ایران، برگشتم. مستقیم رفتم خونه و یکی دو روز خونه بودم. خانمم و بچه ها خیلی خوشحال بودند و وقتی وارد خونه شدم، دیدم یه کیک پختند و پسرم کلی نقاشی و کلیپ طراحی کرده و دخترم یه شعر بلند بالا درباره پدر حفظ کرده بود. شاید لذتی که اون دو روزی که خونه بودم برام داشت، کم سابقه بود. همه چی خوب بود و منم آرامش داشتم. ولی آرامش و خوشحالی خانمم خیلی تابلو و ملموس تر بود. علتش هم بهم گفت که چیه؟ گفت: «چون اینبار بر خلاف همیشه، چیزیت نیست و کاملا سالمی و فقط کمبود خواب داری که اینم حل میشه. من وقتایی که یه جاییت یا شکسته یا زخمیه، دنیا رو سرم خراب میشه.» بعد از اون دو روز رفتم اداره. چون تقریبا همه گزارشاتم از همون عراق کامل برای رییسم ارسال کرده بودم مشکلی نبود و مجبور نبودم دو سه روز بشینم و گزارش بنویسم. به خاطر همین وقت گرفتم و ساعت 8 رفتم اتاقش. نیم ساعت حرف زدیم. محوری ترین حرفامون هم درباره دو تا محور بود: یکی اینکه چیکار کنیم که پول هایی که صنایع دفاعی به خاطر به هم خوردن قراردادهای اژدر از دست داده و ضرر کرده، برگرده؟ یکی دیگشم این که با الف و لیست دوازده نفریش و اینکه دنبال مجلس و کمسیون امنیتی هستند و اینا چیکار کنیم؟ تصمیمات خاصی نمیشد اون لحظه گرفت. باید میرفتم و سناریو میچیدم. به خاطر همین 24 ساعت فرصت خواستم و ادامه داستان، نتیجه سناریویی بود که با حاج حسن آقا و حاج رئوف و آقا خلیل و بقیه بچه ها ترتیب دادیم. دستور دادم دقیقه به دقیقه الف زیر نظر باشه. اینقدر که حتی بچه ها میتونستن از روی عادت های رفتاریش، زمان بندی کاراش را پیشاپیش حدس بزنند. مثلا میدونستیم که روزی سه بار دسشویی میره و دو بارش مفصل تر هست. و یا روزی حداقل چهار تا لیوان کامل آب میخوره و خیلی اهل غذا و میوه میان وعده نیست و ... تا اینکه الف یه روز عصر، خسروی یا همون واو را دعوت کرد دفترش. حالا این چیزی که دارم میگم شاید مثلا مال ده روز بعد از برگشتنش از عراق باشه. «الف: همه مقدمات بازنشستگی منو آماده کن. تقاضا نوشتم و ثبت در کارتابل کردم. واو: چرا یهویی؟ چیزی شده؟ الف: نه ... نپرس! واو: برنامه داری؟ الف: آره ... حتی احتمال داره بگم تو هم دیگه بازنشستگیت بنویس که کمک کارم باشی. واو: من بیست ساله ... حتی بیشتر از بیست سال، باهاتم. بگی بنویس، همین حالا مینویسم. الف: فعلا کارای رفتن منو انجام بده. تو هم یه ماه بعدش بنویس و بیا بیرون. واو: چشم. من که از خدامه. برنامه چیه؟ الف: مجلس! واو: جدی میگی؟ الف: آره. خیلی وقت نداریم. باید کلی هماهنگی و ... انجام بگیره. واو: از تهران میخوای کاندید بشی؟ الف: نه ... از .... واو: جالبه ... چرا از اونجا؟ الف: چون امسال میزان استقبال تهران کم هست و اصولگراها رای میارن و اونا هم لیست خودشون دارن. واو: خب تو این بیست سی سال شناختمت. شک ندارم که فقط برای رفتن به مجلس برنامه نداری.  الف: درسته ... کمسیون خاصی مدنظرمه. واو: خب اگه از لیست تهران باشی، رفتنت به کمسیونی که میگی راحتتر نیست؟ چون اینا بعیده از خارج از دایره خودشون کسی بذارن بیاد بالا و مثلا بشه رییس کمسیون. الف: نگران اونش نباش. واو: حالا کی میاد جای شما؟ اینجا را چیکار کنیم؟ الف: دیگه ربطی به من نداره. من بیست سال باید حدود هزار نفر رو در داخل و خارج از کشور نون میدادم که دادم. بقیش یکی دیگه بیاد نون بده. واو: پس زنجیره قطع نمیشه! درسته؟ الف: تا برنامه شون چی باشه؟ قرار شده دیگه من در جریان زنجیره نباشم. واو: مطمئنی من باید بکشم بیرون؟ یهو نگن تو وایسا سر جای فلانی! الف: اسم تو نبردند. نظری روی تو ندارند. میدونن که هر جا باشم، باید باشی. واو: خب حالا قدم بعد از گرفتن حکم بازنشستگیت چیه؟ الف: تا من کارای انتقال منزلم انجام میدم، تو هم همین کارو بکن و منتظر باش تا خبرت کنم. واو: میخوای بری کدوم خونت؟ الف: تصمیم دارم برم شهرک ... نزدیک لواسان هم هست و یه کم برای روحیه خانمم بهتره. واو: باشه ... پس تو کارای وزیر و دستورش رو بگیر. منم میگم بچه ها کارای تسویه رو سریعتر انجام بدن. الف: یه کاری کن که دیگه از شنبه آینده نیام. واو: باشه. شما دستورش بگیر. چشم.»
اون روز الف با وزیر جلسه داشت. بعد از جلسه با وزیر مطرح کرد و دلایلی از جمله مریضی خانمش و کارای شخصیش و ... را بهانه کرد و با کلی آب روغن تحویل وزیر داد تا اینکه تونست بعد از 48 ساعت، امضای وزیر هم بگیره. یه روز خلیل زنگ زد و باهام مشورت کرد. گفت: مجموعه ما چیکار کنه؟ نامه تسویه اش اومده حفا. گفتم: اگه ازش آتو و پرونده باز و مشکل سراغ دارین که میتونین ازش بکَنین و یا دادگاهیش کنین بسم الله! خلیل گفت: نه ... چک کردم ... چیز خاصی نداره و در اولویت هامون نبوده. گفتم: پس بگو مانعش نشن و از مجموعه هر چه سریعتر منفکش کنند تا بیشتر از این بیت المال متضرر نشده. خلیل گفت: باشه اما ... گفتم: میدونم میخوای چی بگی! وقتش که شد، من و تو میدونیم چیکار کنیم... اون موقع میسپرمش به مجموعه شما. بگو خیالشون راحت باشه. نمیذاریم الکی در بره. از این گنده ترش، گوشتشون به دندون کشیدیم ... چه برسه به این بابا که تا توی حلقشم نفوذ کردیم.
3.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نطق محمد عزیزی نماینده اصولگرا در مجلس در اعتراض به قیمت خودرو ‼️ 🔹این بزرگوار به جرم معاونت اخلال در نظام توزیعی خودرو به ۶۱ ماه حبس محکوم شده است. 👈 فقط اونجاش که میگه: نهادهای نظارتی چه میکنند؟!!😐
25.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺مناجات خوانی بسیار جذاب🌺 از حسین و علی رضا جعفرزاده
غروب موقع افطار یاد من هم باش دلت که دامن اَمَّنْ یُجیب می‌گیرد 🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛔️⛔️کارتابل⛔️⛔️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت سی و ششم» خیلی بی سر و صدا و بی حاشیه، حتی با ی جشن کوچیک خدافظی، الف از وزارت کنده شد. با کنده شدن الف از وزارت، خیالش راحت شد که همه چیز تحت کنترلش هست و اصلا ایران و دستگاه های امنیتی خواب هستن و کسی نیست مچش بگیره و این حرفا. من کل اون روزها و هفته ها را صبر کردم فقط برای دو تا سر نخی که میخواستم ازش بگیرم. سر نخ هایی که اگه پیدا میکردم، چنان کلاهی براش میدوختم که تا نافش بیاد. یه روز عصر ... حوالی ساعت 17 که گوشی و خط ماهواره ایش زنگ خورد. برداشت و نمیدونم دستش کجا بند بود که گذاشت رو آیفن: «سلام. شما؟ سلام. منم. آهان. بفرمایید. امشب ساعت 23 یه نفر با خط خودتون تماس میگیره به نام طالبی. با شما برای خرید زمین قرار میذاره. شما وقت بذارین و باهاش هم در تهران و هم در مشهد باشید تا زمین ها خریداری بشه و به وقف دربیاد و شما هم به عنوان وکیلِ شرعیِ کلیه مخارج و منافع موقوفات معرفی بشید. باشه. منتظرم.» موندم تا ساعت 23 ببینم چه خبره؟ داشت همینطور اتفاقات مهم پشت سر هم رخ میداد و فقط باید صبور بود و فورا به معرکه نزد. راس ساعت 23 ... تاکید میکنم راس ساعت ... چون از اولین خصوصیات اینجرو آدما آن تایم بودنشون هست ... زنگ زد ... به شماره همراه معمولیش زنگ زد ... نه به خط ماهواره ایش! «-بفرمایید -سلام ... طالبی هستم. -سلام. درخدمتم. -پول های زمین ها را در سه نوبت میتونیم پرداخت کنیم ... البته در دو نوبت هم میشه اما حساسیت برانگیز هست و ممکنه دردسر بشه. -بله. اینو قبلا هم گفته بودند. -میتونید برای پس فردا قرار بذارید تا به اتفاق هم به برای خرید زمین اقدام کنیم و بعدش هم کارهای مربوط به وقف و ... -خوبه ... پس فردا خوبه ... -پس من آدرس دقیق دفترخونه و ساعتش رو براتون میفرستم. -باشه. مدارکی هم که لازمه بگید تا بیارم. -خدانگهدار -خدانگهدار» خیلی هم عالی. همون لحظه الف با گوشیش برای یه نفر زنگ زد به نام آزادیخواه که بعدش فهمیدیم که همون فروشنده زمین هست. یه پیرمرد 82 ساله و فرهنگی بازنشسته. «-سلام جناب آزادیخواه! -سلام ... حال شما؟ -به لطف شما. شما خوب هستید؟ -تشکر. شما چطورین؟ -کربلا دعاگوی شما استاد گرامی بودم. -کربلا مشرف بودید؟ -بله. ببخشید برای خداحافظی تماس نگرفتم. -خواهش میکنم. همین که به فکرم بودید و دعا کردید تشکر میکنم. -انجام وظیفه بود. جناب آزادیخواه اگه موافق باشید برای پس فردا بیام دنبالتون و بریم محضر و کارهای مربوط به انتقال زمین را انجام بدیم. -باشه. ساعت چند؟ -عرض میکنم خدمتتون. شب قبلش تماس میگیرم. -باشه. ان شاءالله.» بعدش هم خدافظی کردند. به بچه ها گفتم فورا روی دو شماره کار کنید. شماره آزادیخواه که بررسی کردیم، دیدیم یه معلم بازنشسته و اخلاقی و بسیار پولدار که پدرش از انجمن حجتیه ای های قبل از انقلاب بوده و خودش هم تقریبا همونجوریه اما محور نیست و پرونده و مشکلی هم نداشته ... خوش نام ... در بعضی جلسات محفلی که داشتند با الف آشنا شده و ... ولی طالبی که زنگ زده بود، دیدیم ماشالله برای خودش دریایی از اطلاعات هست ... خط متعلق به مردی 37 ساله ... شغل ثابت نداشت ... فامیلی واقعیش هم طالبی بود ... دو سه فقره چک برگشتی داشته اما معمولا چک هاش با رقم های بالا پاس میشده ... بیشتر شاکی بوده تا متهم ... جدیدا به شهرخری رو آورده بوده و اون لحظه که بچه ها حسابش چک کردند سر از رقم های نجومی درآوردیم ... اما اون چیزی که برای ما مهم بود این بود که چرا سرویس به صورت مستقیم باهاش ارتباط داره و این قراره پول بده؟! به حاج رئوف زنگ زدم: «گفتم: در چه حالی؟ گفت: درخدمتم. گفتم: یه زحمت برات داشتم. گفت: رحمتید شما. امر؟ گفتم: صبح که میخوای بیایی، سر راهت، یه نفر هست که میخوام با خودت بیاریش ... گفت: چرا صبح؟ گفتم: پس کی؟! گفت: همین حالا ... گفتم: زحمتت نمیدم ... میخوام صبح بشه که تا صبح، مجوزش و اینا هم بفرستم برات. گفت: بازم هر جور صلاحه ... توی خونه است؟ مسافرخونه است؟ کجاست؟ گفتم: فعلا که خونه است. حالا ببینیم تا صبح چی میشه؟»
بیداری؟