🌸بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
🔹مستند داستانی #مممحمد۳
✍️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
#قسمت_چهارم
[سادهلوحها با نیتهای پاکشان، بیشترین دردسر را برای بقیه فراهم میکنند. فریدریش نیچه]
درس «مُغنی» در پایه سوم را در دو بخش میخواندند. به خاطر همین، دو استاد داشت. استاد دومش که فقط دو پایه از خودشان بالاتر اما فوق العاده باهوش و اهل مطالعه بود و برای محمد شخصیت جذابی داشت، سید قد بلند با لهجهای بین قمی و مازنیِ مایل به تهرانی به نام آقای هاشمی بود. هاشمی از بس باهوش بود و برای وقت و زندگی و دقایقش برنامه داشت، یکبار سر کلاس گفت: «من برای درس شما هر روز یک دقیقه مطالعه میکنم. یک دقیقه تو زندگی من خیلی مهمه. آن یک دقیقه هم برای این که یادم بیاد که چی باید بگم!»
آن روز، بحث درباره مفردات یکی از آیات بود که در میان مفسران به نام آیه ارتداد معروف است. آیه میفرماید: [وَمَنْ یَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَهُوَ کَافِرٌ فَأُولَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ] تا استاد هاشمی این آیه را خواند و میخواست درباره فاءِ کلمه [فیمت] بحث کند، تا اسم کلمه آیه ارتداد از دهانش خارج شد، عده ای از بچه ها از جمله ابوذر و میثم و منوچ و میرعلی نگاهی به محمد انداختند.
ابوذر: بسم الله ... الان حداد شروع میکنه!
منوچ: بفرما! اینم از بحث مورد علاقهاش! اگه چونش گرم شد، مگه ول میکنه؟
میثم محکم به پیشانی اش زد و همین طور که زیر لب «الان شروع میکنه!» گفت، نگاه چندشی به محمد انداخت.
میرعلی اصلاً به طرف محمد برنگشت. فقط یک کلمه «خدا رحم کنه. خدا به ایمانمون رحم کنه.» گفت و همه زدند زیر خنده.
استاد هاشمی که خبر نداشت الان با شنیدن همین دو کلمه، اژدهایی به نام محمد وارد میدان بحث میشود، بی خبر از همه جا رو به بچهها کرد و پرسید: «چی شد؟ یاد چیزی افتادین؟»
منوچ گفت: نه استاد! یادش نمیفتیم. همین جاست. بفرما! نگاش کن استاد! داره میخنده!
هاشمی و بقیه به محمد نگاه کردند و دیدند که لبخند شیطنت آمیزی به لب دارد. مثل کسانی که میخواهند وارد گود بشوند و پنجه در پنجه حریفشان بیندازند، گردنش را چپ و راست کرد و دو تا صدای ریز داد و شروع کرد: «استاد میتونم یه سوال بپرسم؟»
تا این را گفت، همه بچهها یعنی حدوداً 32 تا عاقله آدم با هم فریاد زدند: نه!! نمیشه. ولمون کن!
استاد که دید انگار خیلی فضا جدی است، ماژیکی که در دست داشت را کنار تخته گذاشت و دستش را به هم مالاند و نشست روی صندلی اش و گفت: پس تا نگین چه خبره، درس بی درس!
محمد دید که بعله! استاد اهل دل است ماشاءالله! شروع کرد: استاد به اینا توجه نکنید! فقط اومدن درسها رو حفظ کنن و برن. البته نه همشونا. حالا بی خیال. استاد! سوال من اینه که مگه قرآن برای همه نازل نشده؟
هاشمی: بله. فرموده من برای [کَافَّةً لِلنَّاسِ] یعنی برای همه مردم نازل کردم.
محمد: آیا همه مردم از هوش و استعداد و توانایی برابر برخودارند؟
هاشمی: قطعاً خیر!
محمد: ینی ممکنه بعضیا دیرباور و یا بعضیا زودباور و یا بعضیا باهوش و یا بعضیا خیلی دیرفهم باشند. درسته؟
هاشمی: درسته. طبیعیه.
محمد: از طرف دیگه هم ما معتقدیم که قرآن کتاب منطقی و علمی هست و چندین بار گفته با علم و معرفت و بصیرت باشید. مگه نه؟
هاشمی: درسته؟ چی میخوای بگی؟
محمد: میخوام بگم جور در نمیاد!
هاشمی: چی جور درنمیاد!
صدا از دیوار میآمد اما از بچههای کلاس حتی صدای نفس زدن هم نمیآمد.
محمد: این آیه، به طور کلی، همه را خطاب قرار داده و به همه گفته که هر کس مرتد شد، باید کشته بشه! چرا باید کشته بشه؟ مگه همه آدما دین را انتخاب کردند که الان اگه یکی مرتد بشه، میگه باید کشته بشه؟ اصلاً خودتون گفتید که استعداد آدما برابر نیست پس چرا حکم کشتنشون برابر و یکسان صادر شده؟
همه برگشتند و به استاد چشم دوختند. میرعلی استرس گرفته بود که استاد نتواند دهان محمد را ببندد و نتواند جواب درست و خوب بدهد و به اندازه محمد قشنگ حرف بزند و برای بچهها شبهه ایجاد بشود! به خاطر همین، در همان لحظه، در دلش نذر یک ختم قرآن کرد که هاشمی کم نیاورد.
هاشمی خیلی عادی که مثلاً این که سوال خاصی نیست گفت: باید به شان نزول آیه مراجعه کنیم. باید ببینیم شان نزولش چیه؟
(شأن نزول یا اسباب النزول به علل و وقایع پیرامون نزول آیات قرآن اشاره دارد. در تفسیر قرآن، شأن نزول را میتوان از طریق مطالعه محتوای آنها و مطالعه تاریخ صدر اسلام دریافت. در بعضی موارد، پرسش یا مسئله پیش از داده شدن پاسخ مطرح میشود، مثلاً گفته میشود: «از تو درباره ذوالقرنین میپرسند» و سپس پاسخ داده میشود.)
ادامه ... 👇
@Mohamadrezahadadpour
محمد: استاد قصد بی ادبی ندارم اما برداشتم اینه که وقتی آخوندا گیر میکنن و نمیتونن به درستی منطق قرآن را درک کنند، و از طرف دیگه با حرفایی که میزنن تناقض داره، فوراً میرن سراغ شان نزول. و الا این آیه خیلی رک و پوست کنده حرفشو زده. خیلی هم واضحه. جاییش هم ابهام نداره که بخوام برم سراغ شان نزولش.
هاشمی: گوش کن. بحث شان نزول، راه فرار نیست. وقتی میریم سراغ بحث شان نزول، ینی میخوایم از فلسفه و حکمت قوانین و احکام قرآن آگاه بشیم.
محمد: خب حالا شان نزول این آیه چیه؟ من دیدم. خیلی گشتم. تقریباً تو همه کتب تفسیری که من دیدم، درباره قطعه اول آیه که شناختن ماههای حرام هست، حرف زدند. درباره این تیکه که بحث ارتداد هست، هیچ کدوم، شان نزول خاصی ذکر نکرده بودند. شایدم هست و من ندیدم.
هاشمی دستی به صورتش کشید و وقتی دید همه طلبهها به او چشم دوختند، گفت: خب حالا کاری به شان نزولش نداریم. اما چطور میگی این آیه رو در تفاسیر دیدی؟
محمد با تعجب: چطور استاد؟
هاشمی: کجای آیه گفته که باید کشته بشه؟
محمد دوباره سر انداخت رو کتاب. دقت کرد. در آیه نوشته بود [فَیَمُت] یعنی در همان حال کُفرش بمیرد. نه این که او را بکشید. آخ عجب سوتی محمد داد.
سرش را بالا آورد و گفت: درسته استاد. دقت نکرده بودم. نگفته بکشینش! نوشته در همان حالت بمیرد. خیالم راحت شد.
هاشمی لبخندی زد و گفت: تو فکر کرده بودی که نوشته باید به قتل برسه؟
محمد: آره. البته جای دیگه تو قرآن داریم اما چون وقت کلاس گرفته میشه، همین که فهمیدم در خصوص این آیه اشتباه میکردم، خیالم راحت شد.
هاشمی همین طور که کتاب را باز میکرد و میخواست ادامه درس را بدهد، حرف جالبی زد که ناخودآگاه روی تلطیف نگاه بقیه به محمد خیلی اثر داشت. گفت: منم همین که فهمیدم دنبال جوابی و به راحتی اشتباهتو پذیرفتی، خیالم آسوده شد. آفرین.
همین آفرین گفتن، برای چند روز دهان بقیه را بست و اعصاب محمد را از دست بقیه آرامتر کرد و حرفهای ریز و درشت از بقیه نشنید. اما همه چیز، به همان گل و بلبلی نبود. چرا که استاد هاشمی، یک همکلاسی به نام بهرام داشت که هیکلی، با محاسن نسبتاً بلند، خیلی جدی و استاد فنون رزمی بود.
بهرام، سه چهار نفر دور و بری داشت که برای فرمانده بسیج شدنش تلاش میکردند. حتی صالح هم چون آشنا به فنون رزمی بود، در آموزش فنون رزمی به طلبههایی که عضو فعال بسیج حوزه بودند کمک میکرد و به خاطر همان، با بهرام دوست بود و بدش نمیآمد که کمکش کند.
در جلسهای که در حجره بهرام، شبهای دوشنبه برگزار میشد و اطرافیان خودش تا نهایتاً 10 نفر دور هم جمع میشدند و مثلاً برای آینده برنامه ریزی میکردند، وقتی صالح دیده بود که فقط حرف از «راه اندازی گروههای امر به معروف و نهی از منکر» است و «راه رفتن در خیابان» و «به خانمهای بدحجاب تذکر دادن» و «به کافی شاپها رفتن» و «خلوت دختر و پسرهای جلف را به هم زدن» و هفتهای یکبار هم «بروند لب دریا» و اسباب فسق و فجور آنجا را جمع کنند، به بهرام گفت: «اینجوری فقط بیرون از حوزه نمود و جلوه دارید. برای حوزه برنامتون چیه؟»
بهرام جواب داد: «نمیدونم. ولی قلقِ طلبهها درس و بحث علمی و این چیزاست. قلقِ آخوندا هم منبر و فن بیان و مسجد داشتن و از یک سال قبل، برای منبر محرم و صفر قول دادن و این چیزا. تو نظر خاصی داری؟»
صالح گفت: «من فکر میکنم یه گرد و خاک هم تو حوزه بشه بد نیست. ما بین خودمون طلبهها کم مشکل نداریم.»
ادامه ... 👇
@Mohamadrezahadadpour
نمیدانم صالح آن لحظه به عواقب حرفش فکر کرده بود یا خیر؟ اما تا این کلمات از دهانش خارج شد، مثل این که به یک آدم گشنه، یک پُرس چلوکباب کوبیده تعارف کرده باشی! همینقدر با اشتیاق فراوان، بهرام دنباله این حرف صالح را گرفت و گفت: میگفتی برادر! بیشتر توضیح بده! به نظرم موقعیت خوبیه. گفتی کی داره مشکل درست میکنه؟
صالح که کلاً اگر بیشتر از سه نفر به طور هم زمان به او نگاه میکردند، دستپاچه میشد، دست و پایش را گم کرد و با تعجب گفت: من نگفتم کسی داره مشکل درست میکنه. گفتم کم مشکل نداریم. کلی گفتم.
اما بهرام وِل کُنش خراب بود. اصلاً چیزی به نام وِل کُن روی نرم افزار ذهنی و روانی او نصب نکرده بودند. گفت: چرا ... یه چیزی هست ... بگو ... راحت باش ... از چی نگرانی؟
صالح که کم کم داشت عرق میکرد و یک «عجب فلانِ بلانسبتی خوردیم» در چهرهاش موج میزد، آب دهانش را قورت داد و میخواست مثلاً درستش کند اما خرابترش کرد و گفت: هیچی. من میگم مثلاً چه ضرورتی داره که یکی ذهن بقیه بچهها رو خراب کنه و حرفایی بزنه که ایمان سربازای امام زمان خراب بشه؟! واقعاً چه ضرورتی داره؟
بهرام که تا آن لحظه به بالشتش تکیه داده بود، چهارزانو نشست. دید مثل این که بحث دارد قشنگ و حساس میشود. جدی و آرام در چشمان صالح بیچاره زل زد و مثل دلسوزها پرسید: میشناسیش؟
صالح دوباره آب دهانش را قورت داد. فکرش کرد. بهرام فوراً گفت: پس میشناسیش! تو پایه شماست؟
صالح هر چه میخواست هیچی نگوید، اما نمیشد. سرش را تکان داد و زبانش را اطراف لبهای خشکش کشید و گفت: قبلاً هم مباحثه بودیم.
بهرام که انگار متخصص تخلیه و بازجویی بچههای مردم بود پرسید: قبلاً؟ چرا دیگه هم بحث نیستید؟
صالح هم دید فایده ندارد و باید تا تهش برود و مقاومت بی فایده است. گفت: به خاطر همین چیزا دیگه. حرفاش ذهن آدمو مشغول میکنه. بچه بدی نیستا. اتفاقاً بیچاره خیلی هم پسر خوبیه. اما سوالاتی که میپرسه...
بهرام فوراً حرفش را قطع کرد و گفت: پس زرنگه و حرفاشو در قالب سوال میپرسه! گفتی بچه بدی نیست؟ خب دیگه بدتر! این بابا اصل نفوذه. اصلِ مهره انحرافیه!
صالح که خیلی از این کلمات سر در نمیآورد، بدترش کرد و گفت: گیر داده به قرآن! گیر داده به فقه! گیر داده...
بهرام کم کم داشت کوره آتشفشانش روشن میشد که گفت: کم کم گیر میده به تشیع ... یواش یواش به اهل بیت ... بعدش لابد گیر میده به اصل اسلام ... چرا تا الان چیزی نگفتی؟ اگه گیر میداد به ولایت فقیه و آقاجون، باید چه خاکی تو سرمون میریختیم؟
تا گفت آقاجون، صالح یاد استاد بزرگی (استاد اخلاق و عرفان) و استخاره و حرفش افتاد و گفت: اتفاقاً وقتی تردید داشتم که باهاش به مباحثه ادامه بدم یا نه، رفتم تا استاد بزرگی برام استخاره بزنه.
بهرام چشمانش ده تا شد و حالت نشستنش را به دو زانو تغییر داد و با هیچان پرسید: خب؟؟!!!
صالح شلیک نهایی را کرد و گفت: استاد بزرگی فرمایش کردند که مراقب ایمانت باش که با مصاحبت با رفیق ناصالح و حرفهایی که دل را میمیراند، مراوده نداشته باشی.
بهرام تا این را شنید، مثل گزارشگر فوتبالی که تیم مورد علاقهاش برنده و بازی تمام شده باشد، بدتر از موشک سجیل از جا پرید و گفت: و تمام!!! تموم شد. حجت بر ما تموم شد. وقتی استاد بزرگی که بزرگ همه ماست و سیمش به بالا وصله، این حرفو زده، لابد یه چیزی میبینه که اینجوری گفته! خودشه. مهره و نفوذی اول را که پیدا کنی، بقیه شون تو چَنگِتَن!
از هیجان، از سر جاش بلند شد و قدم میزد. همین طور که در طول اتاق قدم میزد و دستانش را مثل کسی که خیلی کار دارد به هم میمالاند، جلوی چشم نوچههایش گفت: از همین شروع میکنیم. بذر نفاق نباید تو حوزه علمیه رشد کنه. راستی کیه این؟ اسمش چیه؟ فامیلیش چیه؟
صالح فاتحه رفاقت و دوست و هم بحثش را خواند و خرمایش را هم خورد و گفت: محمد رضا حدادپور جهرمی!
ادامه دارد...
#مممحمد۳
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@Mohamadrezahadadpour
سلام. صبح بخیر
طاعات و عبادات شما قبول
پیام های جالبی درباره #مممحمد۳ آمده که بعضی از پیامهایی که قابل انتشار است را تقدیم میکنم👇🌷
🔹سلام
فقط خواستم بگم شجاعتتون ستودنی ست!
اینو منی میگم که از کتب خودمون دل کندم و به دنبال کشف حقیقت به هرکتابی که فکر کنید سرک کشیدم. از کتاب های دشتی و کسروی و... گرفته تا فلسفه غرب. و با وجود تحصیل در سطح3 رشته کلام، الان نمیدونم کجام و فاصله م با حقیقت چقدره. حتی جرأت پرسیدن سوالاتم رو ندارم. ذهنی که پررررررر از سواله و پرسیدن برابره با قضاوت شدن!
🔹سلام خداییش بعنوان طلبه هنوز جرئت نکرده بودم این افکارمو با بغل دستیمم بیان کنم.واسه همین هیچ وقتم حل نشد جز با ایمان نه با استدلال.واسه همین طلبه پاسخگی نسل جوان کم داریم.
نمیدونم چطوری اونم با نام و نشون خودتون دارید منتشر می کنید ولی خداییش باریک الله.حس میکنم مثل دیوید بودین .برای همینم قشنگ ترسیمش کردید.ولی از نگاه آدمایی مثل منم قصه بنویسید حاج آقا.کسی که وسط تحجر رفته حوزه .اونم حوزه متحجرا با دوستا و اساتید متحجر .شوهر متحجر ولی با تمام این سوالات.وقتی ام که سوالاتشو با یه من ترس تو قالب های خوشگل از اساتید پرسیده, کسی جوابش و نداشته و با همین بعد ایمان و ماورا برامون حل کردن
🔹سلام استاد حدادپور حلول ماه مبارک رمضان را به شما تبریک عرض کرده وبابت داستان محمد۳ از شما تشکر میکنم الهی بحق صاحب این ماه سلامت وپرتوان بنویسید وروشنگری کنید التماس دعا🙏🙏🙏🙏
🔹سلام آقای حدادپور.
چقدر موافقم با قسمت امشب داستان!
چقدر درکش میکنم و چقدر غمگینم از این که این امکان در مدارس و حوزه نیست و...
بنویسید که خوب مینویسید حاجآقا.
اصلا کسی که یهودیت و نصرانیت را مطالعه نکند، قدر عقلانیت اسلام را چطور میتواند درک بداند؟
اصلا شاید یکیشان حق بود! آیا کتب آنها و ریشه و فلسفه آنها را میدانیم که میگوییم لعنت بر فلان و فلان؟
🔹سلام وقت بخیر
داستان تا اینجاش عالی و چالشی و رومخی و زنده هست
و دوست دارم حال منو خراب تر هم بکنه و نفسم رو بند بیاره لطفا با شدت ادامه بدید
🔹سلام مجدد
شبتون بخیر
با خوندن داستان امشب محمد۳ خیلی خوشحال شدم،چون راستش من لیسانسم الهیات خوندم تا به چرایی همین سوالایی که برای شما پیش اومد برسم ولی استادی که بتونه راهنما باشه پیدا نکردم .
منتظر ادامه داستان تون هستم
🔹عده ای براشون سخته که دو تا بشن و خود جدیدشون که مولود چند ثانیهای هست با خود قدیمشون که چند ساله باهاش خو گرفتن به مباحثه و مجادله بپردازن.
🔹راجب رمان مممحمد ۳ یعنی توی حوزه به خاطر این مدل سوالات آدم هارو بازخواست میکنن ؟! خب مگه نمیگن شک مقدمه یقین است برای آدم سؤال پیش میاد اگه حوزه به این سؤالات پاسخ نده دیگه عملا به چه دردی میخوره؟
🔹سلام وقت به خیر
در زمان دانشگاه من هم با این مورد برخورد داشتم که دوست داشتم اسلام رو خودم درک کنم.
هم قسمتی از کتاب تورات(عهد عتیق) رو خودم و هم قسمتی از انجیل(عهد جدید)
و آخرش کتاب عقاید آیت الله مصباح رو که خیلی جالب بود برام.
اون زمان هم مثل الان آقا محمد کسانی از دوستان بودند که در این راه برام مانع ایجاد می کردند ولی خانواده هیچ وقت در این مورد دخالت نداشتند.
ولی آخرش باعث شد به داشتن دین اسلام مفتخر شوم.
خوشحالم که این داستان رو شما می نویسید و باعث می شوید دیگران با این مطالب آشنا شوند.
🔹سلام
حاج آقا
جسارتا...
بهشون هم حق میدادید در مورد شما اینجور فکر کنند؟ یا نه؟ اینو بگید لطفا. .
چه الان( نظر الان شما) وچه اون زمان
من که خودم بودم میگفتم آره . .
ما هم صاف و ساده ایم
الان شما رو میشناسیم حق میدیم ولی اون زمان حسابتون با اون بالایی ها بوده انگار
چی بگم
جز یه هوووووف بزرگ و بلند و بالا
به نظرم کم هم نبودن آدمایی عقایدشون یواشکی نگه میداشتند و پنهان میکردند
چقدددددر هم عاقبت بخیر شدند❤️
🔹سلام
طاعات قبول
بیا ییدبشینید روبروی من تا کمی چشمتون بزنم
هزارماشاء الله دوبرابرسن خود تجربه وماجرا دارید😅
نه شوخی کردم چشمم شورنیست
اما خیلی زیرکانه وقشنگ توی هادی فرز انواع تفکر مراجع رو گفتین
اینجاهم طرح سوالها وترسها و اعتقادات عجیب مثل اون استاد اخلاق
خوزه هم عریض وطویله هم سرشاراز آدمهایی که برای هدفی اونجا هستند
ولی من اون روحانیی رو دوست دارم که به روز باشه و صهیونیست ستیز باشه و برای فضای مجازی هم فکری بکنه و احکامی که میده پویا وپیشرفته باشه
خسته کننده نباشه
اون استاد اخلاق خسته کننده است صالح ترسوعه منوچهر هم دلش می خواد جدید فکرکنه وحق رو به محمد میده شاید توی دلش به محمد حسادت می کنه ولی ترسهای درونیش نمیزاره خودش باشه واین بصورت خشم بروز می کنه
🔹سلام
کتابش بیاد حتما میخرم.
خیلی جالبه.
وقتی محمد ۱ و ۲ رو گرفتم، فکر کردم اصلا چیز جالبی نیست یک نفر درباره خودش بنویسه 🙄
اما بعد خوندن متوجه شدم واقعا ارزش نوشتن داشته 👌🏻
حالا هم محمد ۳... از همون قسمت اول فهمیدم داستان جالب و جذاب و ذهن درگیر کننده ای پیش رومونه.
خدا به قلم تون برکت بده
🔹سلام وقتتون بخیر
وای خدای من پسر من محمد هست محمد واقعی واقعی واقعی این داستان
اما از مدل هشتادی اش
که تو محیط حوزه هم نیست تو جامعه
امروز هست و مسیرش مسیر درست نیست
رشته دانشگاهی اش مهندسی هست
اما فلسفه می خونه
همه کتابهای فلسفه را خوانده به جز اسلام
چون می گه منبعی پیدا نکردم
که همه چیزش از قرآن نباشه
من اول باید خود فلسفه وجودی را قبول کنم
اما کتابهای اسلامی همه از قرآن گفتند
نمی دونم درست می گه یا نه
من بی سواد نیستم
اما سواد اینها را ندارم
نمی دونم داستان محمدچی می شه ولی حتماً
خوب تمام می شه
که امروز آقای حدادپور جهرمی را داریم
اما نمی دونم
بچه من چی می شه
این شبهای عزیز براش دعا کنید
من یه مادرم عاشق بچه ام
می شناسمش دوستش دارم باهاش مدارا می کنم
اما دلم می خواد تو مسیر حق باشه
هم
خوشحالم که اینقدر آگاه هست
هم به شدت غمگینم
که تا این لحظه اسلام را قبول نکرده
خیلی برای جوانهامون دعا کنید
🔹سلام آقای حدادپور
من چند سالی هست که عضو کانالتون شدم و تا به حال هیچ وقت فکر نمی کردم که یک روزی بهتون پیام بدم
من از اول به خاطر دیدگاه متفاوت و جالبتون به مسائل جذب کانال و کتابهاتون شدم و تقریبا اغلب کتاب هاتون را خوندم.
لازم میدونم که بگم من یک طلبه ی خانم هستم که البته بعد از دانشگاه( رشته ی مهندسی) وارد حوزه شدم و با نهایت علاقه ای که داشتم دچار مشکلاتی از نظر تفاوت دیدگاه با بعضی خواهر های عزیز حوزوی شدم.
اما دلیل این پیامم :
وااااقعا ممنونم ازتون که دارید این داستان را می نویسید. شاید بهتون بگم برای من یکی از قشنگترین داستان هاتون بوده و صد البته یکی از نزدیک ترین هاش از نظر دغدغه به خود من.
امیدوارم پاسخ خیلی از شباهت خودم را داخل داستانتون بگیرم
امیدوارم سایه ی امام زمان بر سرتون و دست محبت و عنایتشون بر قلب و فکر و قلمتون باشه.
یا علی
🔹سلام حاج آقا...
نمیدونم ته این داستان یا روایت قراره چی بشه... اما میدونم توی این برهه از تاریخ، این مساله ی خیلی از جووناست که چرا ما باید بدون تحقیق اسلام رو بپذیریم چون مسلمان زاده ایم...
من بارها به این قضیه فکر کردم...
حقیقتش دست و دلم نرفت که بخوام تحقیق کنم... اسمش تنبلیه، ترسه، عشقه، هرچی که هست نمیدونم... ولی نخواستم برم دنبالش.. ولی دیالوگاتون یه روزایی خوره ی مغزم بود !!
🔹سلام رفیق خوبم
چقدر با این کتاب جدیدت همذات پنداری دارم
منم زمان نوجوانی از این سوالات و تناقضات داشتم
از خانواده فوق مذهبی خودم طرد شدم (از نظر معنوی و نه فیزیکی)
و هرگز جواب سوالهامو پیدا نکردم
و در نهایت همه اون سوالهارو به علاوه دینم رو ریختم سطل آشغال 😭😭
🔹سلام حاج آقا
خداقوت
قسمت دو مممحمد ۳ رو که خوندم شوکه شدم...
چون از ۱۴ سالگیم تا الان ده سال هست که سوالات مثل خوره به جونم افتاده
و هیچکس و جایی رو سراغ ندارم و تو این سالها پیدا نکردم یا نشد که جواب سوالاتمو بگیرم...
اگر این داستان جواب سوالاتمو باشه
که الهی عاقبت به خیر بشید
الهی هر چی از خدا می خواید و به صلاحتون هست براتون مقدر بشه
الهی روز محشر روسفید باشید
الهی خدا شب اول قبر کمکتون کنه
الهی خدا عزتتون بده...
🔹سلام وقتتون بخیر
ممنون از قلم گیرا و داستان هاتون که به موضوعاتی که در معرض توجه نیستند اما از اهمیت بالایی برخوردارند پرداخته ان شاالله خدا به شما توفیقات روز افزون عنایت کند .
درباره اینکه نظر استاد اخلاق باعث جدایی دو دوست و اینها شده
ممکن است صحبت های شما را دوستتان به خوبی به استاد منتقل نکرده باشد که در اینصورت خرده ای به استاد نمی توان گرفت مثلا اینطور بیان شده باشد که فلانی به فکر تغییر دین است و اینگونه عرایض.
در غیر فرض بالا که چندان هم دور از واقع نیست فکر میکنم ایشون ظرفیت فرد رو در نظر گرفتن و خب چون مشورت گیرنده اون فرد بود منطقا همه جوانب یعنی وضعیت دوستشون رو درنظر نگرفتند. ممکن هست بعضی شبهات برای بعضی افراد هیچ وقت پیش نیاید یا حداقل در آن شرایط فعلی اگر با اون شبهات برخورد کند دچار انحراف شود و استاد فرض گرفته اند که بهتر باشد در زمان مناسبتری با اینگونه شبهات برخورد کند چون در هر صورت برخورد با اینگونه سوالات ناگزیر است اما در هر زمان و با هر میزان کوششی لزوما به پاسخ جامع و قانع کننده ای نمی رسیم و ممکن است باعث هلاکت شود.
🔹سلام استاد
حلول ماه مبارک رمضان 🌙 بر شما مبارک، درود خدا بر شما به خاطر ممد ۳ و نکاتی که قبلش گفتيد. همان خدایی که حضرت عیسی مسیح عليه السلام را در محاجه با يهوديان متعصب، حفظ فرمود ، با شماست. إنني معكما أسمع و أري
🔹سلام حاجی رمان قشنگیه ولی دیگه زمونه عوض شدن و واقعا این نوع طلبه اهل کتاب غربی ....شده طلبه آرمانی و دیگه طلبه ناجور شده اونهایی که ریش میزنن سایه میندازن و اهل دود و هزار بدبختی دیگه هستن....
🔹سلام و عرض ادب
شروع ماه پربرکت رمضان بر شما استاد گرامی مبارک
آقای حداد پور ،من جهرمی و ساکن شیرازم
وصفتون از دسته های سینه زنی و محله های شهرمون ما رو به دوران کودکی و خاطرات دوست داشتنی اون زمان ها برد و بسیار لذت بردم
ممنون از اینکه وقت میذارید و این داستان های زیبا رو می نویسید
مانا و سربلند باشید 🌺
🔹سلام به همین سادگی گفتند ترک معاشرت با رفیق
پس اصلاح رفیق کجا رفت
یا مواظب رفیق باشی که راه کج نره کجا رفت
اصلا در دوران امامت امام مگر یهود و ادیان دیگر سوال و جواب از امامان نداشتند تا درستی راه خودشان یا نادرستی آن مشخص شود
مگر سلمان فارسی تمام مناطق را نگشت تا دین درست را پیدا کنید
ای وای از اینکه با یه کلام حرف فکر دوست شما تغییر کرداصلا مگر حوزه طلاب مگر کارشان شناخت ادیان نیست یا دلیل و منطق را یاد بگیرند که اگر یکی یه سوال در مورد ادیان و علاقه شان در مورد تغییر دین زد بلد باشند توجیع کنند آن بینوا را یا راحتتر هستند بگن عیسی به دین خود موسی به دین خود
🔹سلام حاج آقا
عباداتتون قبول
کم کم دارم میفهمم تون
یادمه تو نوجوونی یه کتاب از پدرم خوندم
توش یه توصیه از امام خمینی بود
اینکه اخبار بی بی سی رو گوش بدین
همیشه این مطلب تو گوشه ذهنم بود نمیدونم راسته یا دروغ
اما برام سوال بود که چرا
آدم اگر بی بی سی رو گوش بده بی دین نمیشه ؟
مسئله بعدی بحث دین
چیزی که من چندین ماهه درگیرشم
تو گروه های مختلف راجبش پرسیدم ...شما بهتر میدونین جواب چی بوده
امیدوارم داستان تون کمکم کنه ...
🔹سلام حاج آقا
وقت بخیر
چقد این داستان جالبه
خیلی باهاش ارتباط گرفتم
یه جورایی خودم هم همین بودم
تو عقیده ام و مخصوصا جریان ولایت فقیه و ولایت رهبرم خانواده هم حتی مخالفت داشتند و مسخره می کردند و حتی الان متاسفانه همسرم هم مسخره ام می کنه ( البته به غیر از پدر و مادرم )
اما چون خودم با مطالعه و تحقیق به این اعتقاد رسیدم خیلی برام جذابه و الحمدلله روز به روز هم بیشتر میشه آتش عشق به این مکتب و مسیر نوری.
همه اش را هم مدیون یه استاد بزرگوار هستم که همیشه ما را با معرفت و دید درست و روشن کردن مسیر بدون هیییبچ تذکری و هیییییچ اجباری راهنمایی کرد و دستمان را گرفت و نجات داد از ظلمات تقلید در اصول دین و دینداری ظاهری
و حتی من به واسطه ی ایشون با شما آشنا شدم و توصیه کردند همه ی کتاب های شما را بخوانیم
🔹سلام حاج آقا نماز روزه هاتون قبول حضرت حق
من از زمانی که تلگرام داشتین مطالبتون دنبال میکنم
با اینکه در بعضی از موارد افکارم با شما در یک راستا نیست ولی همیشه مطالبتون برام جذابیت خاصی داشت
الان که این رمان خوندم مثل اینکه برق گرفتتم
یعنی هنگ کردم
صحبت های آقا محمد داستان با آقا صالح کپی افکار چند مدته من که هنوز هم جواب قانع کننده برا خودم پیدا نکردم
کدوم دین و مکتب هست که ادعا نکنه اون تنها ترین و بدون خطا ترین راه سعادت بشر هست؟!
من اگه الان اورشلیم یا مکه یا مکزیک یا هند یا تبت هر کدوم از اینا بدنیا اومده بودم میتونستم از اعتقادات و تعصباتم دست بکشم و مسلمان بشم یا مهمتر از اون شیعه بشم؟؟؟؟؟؟
چه دلیلی داره چون جغرافیای من اینجا هست نتونم همونطور که به سایر مکاتب و نحله ها نگاه نقادانه دارم به اسلام و تشیع نداشته باشم؟
🔹سلام وقت بخیر
طاعات و عبادات قبول
میشه از شما خواهش کنم از این رمان های پر معنا و عالی که نوشتین برای صدا و سیما بفرستین که فیلم بسازن
دیگه خسته شدیم ازبس از این فیلم های بی معنی که میزارن
🔹حاج آقا طاعات قبول
مثل همیشه عالی
مخصوصا که من وقتی فضای لکنت محمد رو میخونم خوب میتونم ارتباط بگیرم
لکنت ندارم و نداشتم و منم چشمام خیلی ضعیفه و همیشه بابت این موضوع اریت شدم و نگاه خیلی یه جور دیگه بوده بهم
خدا رو شکر که انقد موفقین و قطعا موفق تر هم خواهین شد
🔹استاد ما مثل شما انقدر اهل مطالعه نبودیم.
اما یادمه تو حوزه وقتی فلسفه میخوندیم تمام شبهات دوران کودکی و جوانی تو ذهنم اومده بود ورفتم با استادم مباحثه کتاب شهید مطهری
خداخیربده استاد به جای جواب دادن سوالات منو بیشتر کرد.
قشنگ در یه عالم بدی سیر میکردم یه چیزی بین کفر و اسلام
نماز میخوندم اما اعتقادی نداشتم.
حالم بد وخراب بود.
تا اینکه قسمت شد رفتیم مشهد بماند که برای زیارت هم حالم دگرگون بود
اما قربون آقا امام رضا علیه السلام بشوم با اولین زیارتی که رفتم و جامعه کبیره ای که روبروی ضریح خوندم به طور کامل خوب شدم
سبک شدم تمام شک وشبهه ها رفت واقعا به زندگی برگشتم.
🔹اون منوچهر واون یکی لیاقت نداشتند که باشما هم مباحثه بشن شایدم حسودبودند 😎
بااینکه نه اسم کتابا رو تونستم بخونم نه اون مطلبی که ازجواهر ومختصر گفتید دلم خواست حوزه می رفتم کاش
سینما وتلویزیون اونهمه ازطلبه ها فیلم ساختند
ماجرای محمد واون بقیه وشوخی های فرهاد رواگه بسازند محشرمیشه
🔹استاد
محمد امشب عالییییییییییی بود، انگاری حوزه خودمونه در تایم مباحثه.
ولی خوشبختانه برخلاف محمد تنها نبودیم، ما سه تا دوست بودیم که عاشق مباحثه بودیم، کل کلاس فوقش نیم ساعت هم نمیشد همه دروس رو مباحثه میکردند و تمام.
مباحثه ما تا غروب طول میکشید و تا تکتک کلمات رو کالبدشکافی نمیکردیم، به دلمون نمینشست😂 یادش بخیر مباحثه حلقات شهیدصدر و منطق و فلسفه، حتی میتونم بگم بینظیرترین ساعات عمرمون بود👌
حلقات شهیدصدر فوقالعاده برام جذاب بود و هست
ممنون بابت زنده کردن خاطرات 🙏
🔹سلام علیکم حاج آقا
لکنت استرسی... نمیدونم از کجای بچگیم شروع شده بوده ولی...
من سخنرانی های شما رو گوش نکردم. ولی وعظ و خطابه روی منبر با وجود لکنت استرسی بنظرم خیلی موفقیت بزرگیه.
البته خودم تجربه یه سخنرانی روی سن یه سمینار توی دانشگاه شیراز رو(با اینکه دانشجوی اونجا نبودم) دارم، اما دیگه خیلی اراده نکردم که حلش کنم.
🔹سلام. یادم باشه کاری نکنم نویسنده جماعت رو دلخور کنم که بعدا تو رمانشون اسمم رو نصفه بنویسند و حالم رو بگیرند.
منوچ؟ آخه این قدر رو مخ بوده🤣
🔹قسمت سوم عالی بود
یعنی از خوندن بخش هم مباحثه پیدا کردن و نحوه ی توصیف اشخاص و مدل مباحثه، کیف کردم
🔹سلام حاج آقا، خدا قوت
چقدر با محمد همزاد پنداری کردم ، به خاطر سوالات و نحوه ی تفکرم از دوران ابتدائی همیشه از طرف معلم ها و بچه های درسخوان ترد شدم ، این ترد شدگی تا دوران راهنمایی و اول دبیرستان ادامه داشت ، به خاطر چندین سال جنگیدن و سوالات بی جواب و ترد شدن دچار سرخوردگی و افسردگی شدم که مغزم برای حالت دفاع از خودش در برابر فروپاشی شخصیتی تمام خاطراتم پاک شدن ، شاید باور نکنید ولی حتی اسم مدیر و معاون و معلم هیچ مقطعی از دوران تحصیلم را یادم نمیاد، فقط احساسات اون دوران رو یادم هست ، یادم هست که وقتی سوم ابتدائی بودم وقتی به همه ی بچه ها جایزه برای ساکت بودن در کلاس دادند وقتی پرسیدم آیا این جایزه است یا باج دادن ، آیا درسته برای نظم دادن به بچه ها به اونها باج بدید ؟ اما به جای توجیه من و پاسخگویی هم از طرف بچه ها هوو شدم و هم معلم منو از گرفتن جایزه محروم کرد و از کلاس انداخت بیرون ، این فقط یه لحظه از تحقیر های اون دوران بود ، منی که دختری باهوش بودم و با سوالاتم همه را به چالش میکشیدم ،دچار افسردگی شدم که هنوزم بعد از گذشت سالها با وجود داشتن دو فرزند هنوز گریبان گیرمه،
وقتی داستان محمد رو میخونم ،عرق کردنش ،لکنتش ، تردشدگیش ،سوالات بی جوابش باعث میشه تا مغز استخوانم بسوزه ، الان تو آموزش و پرورش کار میکنم ، دنبال بچه هایی میگردم که مثل منِ اون دوران تنها شدن ، باهاشون ارتباط میگیرم ،سوالاشون رو جواب میدم ،وقتی پشت سرشون ازشون بدگویی میشه ازشون دفاع میکنم ، سعی میکنم همون کسی باشم که اون دوران بهش نیاز داشتم ،
الانم همون عقاید رو دارم ، و همون چالش ها ولی فک کنم به خاطر سختی های اون که کشیدم خداوند بهم پاداش داده و همسری دارم که راحت بدون ترس از قضاوت باهاش حرف میزنم و اونم صبورانه با من همراهی میکنه ، و این نهایت عاقبت بخیری برای منه که همسرم تمام خاطرات بدم رو میشوره میبره ،
شرمنده خیلی طولانی شد
🔹سلام
خداقوت بهتون
در رابطه با داستان جدید
از الان داره عصبانیم میکنه
هنوز هیچی نشده و اتفاقی هم نیوفتاده
از اون نوع عصبانیت هایی که خیلی نامحسوسه و ادم نمیدونه حتی از خودش عصبانیه یا از دیگری
فقط میدونم نظم ذهنم بهم ریخته
شاید چون از این نظر که توقع داشتم به مطالعه خودتون بیشتر اهمیت بدین تا به درسای حوزه ، اما حالا که دیدم درسای حوزه رو به خوبی تسلط داشتین و درعین حال اهل مطالعه بودین عصبیم کرده
خدا عاقبت هممونو ختم بخیر کنه
🔹😂😂😂😂حاج آقا عجب قسمتی بود این قسمت ،منتقداتون دقیقا مثل بهرام منتظرن قسمت بعد یه حالی از شما بگیره این بهرام کییییف کنن نامردا 😂😂🤣🤣🤣🤣
پس از اول لج درآر بودین 😅😂🤣
ولی دلم میخواد یه جایی حال صالحو بگیرین 😠
🔹سلام
ممنون بابت محمد سه
خدا رو شکر که قصه ی خودتونه وگرنه ما تا فردا شب استرس این رو داشتیم که حدادپور جهرمی زنده میمونه یا نه؟
🔹سلام وادب 🌺 طاعات و عبادات شما قبول انشاالله
با خواندن این قسمت ازداستان محمد یاد بیست سال پیش تو شهر خودمون افتادم که گروه ی دقیقا کارشون همین کارای بچه های بهرام شما بود((بگیر و ببند و بزن ))🥴🥴 الان اکثرا کرک وپر شون ریخته و آروم شدن .
🔹آخه چرا اینقدر دردسر درست میکنید ؟!!
الان باید استرسشو ما بکشیم !
🔹برام جالبه که چقدر خوب از یک کلاس درس معمولی و سوال جواب دانشجو استادی و رابطه ی همکلاسیها با هم همچین داستان جذابی دراوردید
🔹عه ؟!!! داستان داره جالب میشه جناب حداد
دقیقا خود شمایید
الانم نظراتتون همین مدلیه
🔹سلام آقای جهرمی
زندگینامتون برام خیلی جذابه وقتی کتاباتون رو خوندم فکرنمیکردم نویسنده همچین گذشته ای رو گذرونده باشه
هم داستان قبلی باخانومتون
هم این داستانتون که به نظرم پرچالش ترم باشه
اما گفتین از لکنتتون که تجربه نکردیم
من لکنت ندارم بماند مشکل من چیه اما حرفاتون و اون موقعیتی که توش گیر کردین رو هزاران بار درک و تجربه کردم،میکنم و تا آخر عمر هم باهامه و نمیدونم از بخت بد یا خوب شغلی رو انتخاب کردم که مشکلم هربار بیشتر بهم یادآوری بشه از طرف پچ پچ و نگاه و...اطرافیان
هزاران بار شکستم و خودمو ترمیم کردم زمین خوردم و پا شدم
دعا کنید منم عاقبتم به خیر بشه و وسط راه زمین گیرم نکنه
داستانتون رو میخونم اینبار برای امید خودم
🔹سلام
آخی....
شهر غریب سخته....من کشیدم بین مذهبی ها این حس رو...دقیقا همین واژه نفوذی رو درموردم بکار میبردند...دوران لیسانسم بچه های بسیج که اتفاقا خودم جزو کادرشون بودم منو متهم به نفوذی بودن میکردن و خون به دلم کردن...
ولی خیلی خوبه اگه آدم بدونه برای چی هزینه میده و تکلیفش با خودش روشن باشه و بدونه داره چکار میکنه....من اونموقع درست میرفتم جلو و مطمین بودم دارم چکار میکنم الحمدلله..
الان ولی ی کم احساس میکنم شک میکنم ...اسمش رو هم میزارم پختگی 😁😅
خدا حفظتون کنه
🔹سلام آقای حدادپور
این قسمت اخر امشب یه چیزی رو تو قلب و وجودم مچاله کرد...اونم اینکه توجامعه ی مذهبیا هم قضاوت خیلی زیاده هم اینکه فرد شبهه دارو طرد میکنن...😪
🔹سلام
بگم آه
بگم هیییییی برادر
چی بگم که ته دلم و برسونه که انگار دارید من و به اسم محمد تعریف میکنید
یادتون قبلاً هم گفتم
تازه من ی دونه نیستم چند تا از دوستام که محکوم هستن به ضدولایت فقیه بودن
باز من بچه زرنگم کسی نمیتونه برچسب بزنه بهم
🔹سلام
وقت بخیر من چند سال مسئول برق و دستگاه صوت هیئت بودم
واقعا چقد ریز بینانه گفتید توی اون سالها و محرم سرد همیشه حواسمون یا به کابل بین گاری ها بود یا مواظب طبل و دهل زنای جلومون یا سوت نکشیدن صدای صوت یا تموم نشدن گازوئیل موتور برق
یادش بخیر
واقعا جمع کردن سیم بین چرخ ها معضل بزرگی بود هم توی برفو گل هم اینکه هرکسی این کارو قبول نمیکردو کسر شان داشت
🔹سلاااامممم
اونی که دوست داشت جمال باشه چرا باز بهش میگی منوچ بهش احترام بذار😐
ازین که هر کسیو که دوست نداری با خاک یکسان میکنی خوشم نمیاد یه حالت خود بزرگ بینی و تکبری توش هست... 😁
ما هم طلبگی خوندیم در حد سطح سه
اکثرا زیبایی میدیدم توی این سالها بچه ها با معرفت اهل خنده روشن فکر ... نمیدونم مثلا اونجوری که توی فضای شما هست که بچه ها دینشون تقلیدیه نه تحقیقی من ندیدم اکثرا قبل اینکه بیان حوزه مسئله براشون توی نوجوونی روشن شده بود
در کل دمت گرم دغدغه داری شاید بعداً در ادامه نظرم عوض بشه
در ضمن من از اون گروهای خاصی که قبولت ندارن نیستم کانالت رو از زمانی که کتاب حیفا رو نوشتی دارم و همیشه کتاباتو خوندم و لذت بردم.
🔹نماز و روزه هات قبول درگاه حق
آقا با این داستان جدید به انبار باروت نزدیک نشدید؟؟
سوالات دائمی و تکراری که باهاش روبه رو هستیم ولی جرات پرسیدن نداریم
البته میدونم با تحمل و مشقت صبر کردند علاوه بر گرسنگی و تشنگی ماه مبارک صبر صبرااا 🙄 بر داستان شما هم جواب خواهیم گرفت
دعا جهت سلامتی و فرج امام زمانم را دارم و در کنارش همسلامتی و حفظ جان مال و آبروی شما را هم از خداوند منان مسئلت می نمایم 🙏
🔹آخ آخ آخ جناب حدادپور دست روی چه موضوعی گذاشتین! منم از نوجوانی درگیر موضوعی به همین بغرنجی هستم و هنوزم جواب درخوری براش پیدا نکردم. از خیلی روحانیون هم پرسیدم جواب درستی براش نداشتن. و اون این بوده که آیا صدر اسلام و یا حتی همین حالا، غیر مسلمانی که میاد و مسلمان میشه باید همه ی نمازهای دوران جاهلیتش رو قضا کنه؟ مطمئنم که اینطور نبوده چون هر کی اینو بشنوه ب بسم الله از مسلمون شدن پشیمون میشه و جا میزنه! اونوقت من چون تو خانواده مسلمون به دنیا اومدم و تو شناسنامه دینم رو اسلام نوشتن، از ۹سالگی که یا واقعا عقلم نمیرسیده و برام زود بوده، یا اعتقادم به اسلام کامل نبوده و تا چهارده سالگی به همین وضع بودم و نماز نمی خوندم، باید این پنج سال رو قضا کنم! اتفاقا یه چی هم بگم، من زودتر از چهارده سالگی هم عذاب وجدان داشتم و دوست داشتم نماز خوندن رو شروع کنم اما فکر قضا کردن اون همه نماز دوباره بهم فشار می آورد و ترجیح میدادم برگردم تو دریای غفلت خودمو غرق کنم و راحت باشم! خلاصه اینکه در سن سی و پنج سالگی هنوز هم دوست دارم یه فتوایی صادر بشه و بگه قضا کردن نمازهای دوران جهالت لازم نیست تا من ازش تقلید کنم!
🔹ولی خدا را شکر جناب حدادپور عزیز که این داستانهای شما مثل سریالهای دهه ۶۰ و ۷۰ نیست که هفته یک شب باشه و الا قشنگ دق میکردیم.
میشه قسمتهای حساس داستان تموم نکنید؟؟؟
🌸بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
🔹مستند داستانی #مممحمد۳
✍️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
#قسمت_پنجم
[آموزش واقعی تنها زمانی رخ میدهد که یادگیرنده آزادانه به جستجو و تحقیق بپردازد و در دنیای واقعی به تفکر و تجربه پردازد. جان دیویی]
معمولاً کلاسها تا ظهر پنجشنبه ادامه داشت و طلبههای مازندرانی از ظهر پنجشنبه به خانه میرفتند تا آخر هفته را زیر سایه پدر و مادرشان سپری کنند. به خاطر همین، حوزه و خوابگاهها به طور عجیبی خلوت میشد و شاید مثلاً از 350 تا طلبه، نهایتاً پنجاه شصت نفرِ شهرستانیها میماندند.
مجید که دو سه پایه از محمد بالاتر بود و بعدها یعنی در تابستان همان سال، برای محمد درس الموجز (کتاب «الموجز فی اصول الفقه»، یکی از آثار و تالیفات آیت الله استاد شیخ جعفر سبحانی است که به زبان عربی نوشته شده است. این کتاب، در پایه چهارم حوزههای علمیه به عنوان متن درسی تدریس میشود و جایگاه ویژه خود را پیدا کرده است. در این اثر، مهمترین مسائل اصول فقه به گونه موجز مورد بحث قرار میگیرد.) را گفت و انصافاً قشنگ توانست در طول کمتر از 50 روز، با تلاشهای شبانه روزی محمد و البته تدریس عالی مجید، کل کتاب را با هم بخوانند و محمد با بهترین نمره آن درس را بگذراند.
مجید مسئولیت کتابخانه حوزه (حدوداً با بیش از هفت هزار عنوان کتاب و بسیار غنی و شیک، با عنوان بندی مناسب) را هم به عهده داشت. اهل شاهرود و بسیار پسر عزیز و متینی بود. وقتی دید که محمد برای ده دقیقه بیشتر ماندن در کتابخانه، صادقانه التماس میکند تا چراغها را خاموش و او را بیرون نکنند، فهمید که میشود روی او حساب کرد و حرص و ولع مطالعه و علم باعث شده که هر شب، آخرین نفری باشد که کتابخانه را ترک میکند و باید او را به زور از کتابخانه خارج کرد.
یکی از بهترین توافقاتی که محمد در زندگی اش کرد، این بود که در ازای جاروبرقی کشیدن کل کتابخانه، که حدوداً یک ساعت و نیم طول میکشید و باید ماهی یک بار انجام میشد، مجید اجازه بدهد که شبهای جمعه و حتی جمعه شبها محمد بتواند تا اذان صبح در کتابخانه بماند و به شرط رعایت صرفه جویی در مصرف برق، مطالعه کند. به خاطر همین، اکثر شبهای جمعه، محمد از ساعت حدوداً 22، دستشویی مفصلی میرفت و وضو میگرفت و قلم و کاغذ و کیفش را برمیداشت و میرفت داخل کتابخانه و مجید هم در را روی او قفل میکرد و میرفت.
بدون شک و اغراق، شیرینترین لحظات مجردی محمد، پس از محضر مادر و پدرش، همان ساعات شبهای جمعه و خلوت و تنهایی در اقیانوس کتابهای حوزه علمیه مازندران بود. محمد در آن ساعات، مثل گشنه و تشنهای بود که پس از یک هفته فراق و غش و ضعف، دستش به سفره پر از نعمتی رسیده که میتواند از اول تا آخرش را شخم بزند.
ساعت اول را اختصاص داده بود به ادبیات عرب. در آن شبها یک بار کل جامع المقدمات (کتاب «جامع المقدمات»، مجموعهای از کتابهای صرف، نحو، منطق و اخلاق به زبان فارسی و عربی است. کتاب، مشتمل بر دو مقدمه از ناشر و محقق و پانزده کتاب است که در یک جلد تنظیم شده است. مباحث کلی کتاب را میتوان به یک کتاب اخلاقی، یک کتاب منطقی، شش کتاب در علم صرف و هفت کتاب نحوی تقسیم کرد.) سپس کتاب مختصر المعانی در علم بلاغت را به طور دقیق و تحقیقی مطالعه کرد.
ساعت دوم را اختصاص داده بود به تجزیه و ترکیب. اما از آنجا که علاقه وافری به تجزیه و ترکیب آیات قرآن داشت، استادی به نام استاد فهیم زاده (که در پایههای هشت و نه و ده تدریس داشت) به او کتاب تفسیر جوامع الجامع (از تفسیرهای شیعی قرآن است که اثر فضل بن حسن طبرسی (قرن ۶ قمری) میباشد.) را معرفی کرد. این کتاب، کل قرآن را در دو جلد و بیشتر از منظر ادبی بررسی کرده است.
خب این کتاب برای محمد اندکی دشوار بود. به خاطر همین، وقتی مشکلش را با استاد فهیم زاده مطرح کرد، استاد فهیم زاده بزرگواری کرد و در طول یک سال، هر روز به مدت نیم ساعت تا چهل دقیقه، در گوشهای از حوزه، بخشهایی از آن دو جلد را خصوصی به او تدریس کرد.
ساعت سوم، اختصاص داده بود به کلام و عقاید. اکثر کتب تراز اول شیعی تا قبل از این که تالیفات استاد ربانی گلپایگانی و استاد جعفر سبحانی چاپ شود و با زبان ساده و امروزی، موضوعات را روشن کنند، به زبان عربی بودند. محمد گشت و گشت و گشت تا این که متوجه شد که تا طلبهای کتاب کشف المراد (کَشفُ المُراد فی شَرحِ تَجریدِ الاِعتِقاد از کتابهای کلامی شیعه، اثر علامه حلی به زبان عربی. این کتاب را نخستین و بهترین شرح بر کتاب تجریدالاعتقاد، نوشته خواجه نصیرالدین طوسی میدانند. کشفالمراد از مباحث فلسفی، همچون وجود و ماهیت آغاز میشود و سپس دورهای از اصول عقاید مذهب فهیم زادهه را از توحید تا معاد بیان میکند.) را درس نگرفته باشد، اصلاً نباید دم از کلام بزند.
@Mohamadrezahadadpour