eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
103.4هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
749 ویدیو
130 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و ارادت بسیار 🌷😊 ۵ قسمت از داستان منتشر شده و بازخوردهای مثبت فراوانی داشته. خدا را هزاران مرتبه شکر خیلی حیف است که همه پیام‌ها قابل انتشار نیست و الا دریایی از تجارب تلخ و شیرین در اختیار مخاطب قرار می‌گرفت. اما همین قدر هم که پیام‌ها را منتشر میکنم، گویای خیلی از موضوعات است. منتظر مطالب و کش و قوس ها و لبخند و گریه های فراوانی در این داستان باشید. حال و روزگار و اسفندتون عالی❤️
♦️قسمت‌های رمان 🔺قسمت‌اول https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/19960 🔺قسمت‌‌دوم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/19965 🔺قسمت‌‌سوم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/19972 🔺قسمت‌چهارم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/19980 🔺قسمت‌پنجم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/19991 🔺قسمت‌ششم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20002 🔺قسمت‌هفتم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20013 🔺قسمت‌هشتم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20020 🔺قسمت‌نهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20034 🔺قسمت‌دهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20038 🔺قسمت‌یازدهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20047 🔺قسمت‌دوازدهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20056 🔺قسمت‌سیزدهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20072 🔺قسمت‌چهاردهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20081 🔺قسمت‌پانزدهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20085 🔺قسمت‌شانزدهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20091 🔺قسمت‌هفدهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20097 🔺قسمت‌هجدهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20106 🔺قسمت‌نوزدهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20110 🔺قسمت‌بیستم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20118 🔺قسمت‌بیست‌ویکم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20126 🔺قسمت‌بیست‌ودوم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20133 🔺قسمت‌بیست‌وسوم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20140 🔺قسمت‌بیست‌وچهارم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20145 🔺قسمت‌بیست‌وپنجم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20151 🔺قسمت‌بیست‌وششم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20160 🔺قسمت‌بیست‌وهفتم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20176 🔺قسمت‌بیست‌وهشتم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20184 🔺قسمت‌بیست‌ونهم https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20189 🔺قسمت‌سی‌ام https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/20199 و العاقبه للمتقین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 🔹مستند داستانی ✍️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی [هر فردی حق دارد که نظر خود را بیان کند، و باید اجازه داد تا از طریق کلام و رفتار خود شناخته شود نه از طریق آنچه که دیگران درباره‌اش می‌گویند. جان استوارت میل] یک مکالمه ساده و بدون منظور، اگر به دست کسی بیفتد که دنبال پیدا کردن سوتی از آن باشد، می‌تواند مغرضانه‌ترین برداشت‌ها را از آن به نمایش بگذارد. مکالمه‌ای که دو طرف آن از برداشتی که نفر سوم دارد، اینقدر بهت زده و آمپاس بشوند که ندانند در کسری از ثانیه، چطور به آن منظور رسیده است؟! حداقل سه دسته از افراد در آن لحظه فوراً و به صورت ناخودآگاه، روی پرده شکل می‌گیرند: دسته اول کسانی هستند که از سر کنجکاوی، می‌نشینند و به حرفهای کسی که شلوغش کرده گوش می‌دهند و هرجا برود، دنبال سرش می‌روند و دلشان می‌خواهد بیشتر بگوید و بیشتر بشنوند. این دسته، گناهشان کمتر از نفر اصلی نیست. چون سیاهی لشکرند و چون نفر اصلی، چشمش به آنها خورده، دور برداشته و گُر گرفته و به اراجیفش ادامه می‌دهد. دسته دوم کسانی هستند که این مسئله را نقل می‌کنند. و چون از اصل آن اطلاع ندارند، برای خالی نماندن عَریضه و جور آمدن چفت و بست روایتشان، فقط خبر نمی‌دهند. بلکه تحلیل خودشان را نیز به نام خبر به ذهن کسی که در آن صحنه و لحظه نبوده قالب می‌کنند. این ها گناهشان به آن روایت نیمه درست و نیمه غلط خلاصه نمی‌شود بلکه هرچقدر آن دردسر بزرگ‌تر شود و در دهان‌ها بیفتد، گناه آنان نیز بزرگ‌تر می‌شود. اما دسته سوم کسانی هستند که روی مُخ و اعصاب قربانی راه می‌روند و مرتب خبر از این ور و آن ور به گوشش می‌رسانند که چه نشستی که «همه دارن درباره تو حرف میزنن» و «تو هم یه حرکتی بزن و جوابشو بده!» و «اگه سکوت کنی، نشونه اینه که پذیرفتی و پشیمونی» و... اما دو دسته دیگر هم در پَس پرده و فرامتنِ قضیه شکل می‌گیرند: دسته اول کسانی هستند که جلسات خصوصی دارند و فاز آن را برداشته‌اند که در پسِ حوادث روزگار، حواسشان به همه چیز هست و خودشان را برای کارهای بزرگ خرج می‌کنند. حتی بهرام را به آن جلسه دعوت می‌کنند و دلش را قرص می‌کنند که «ما از پشت پرده حمایت می‌کنیم» و «کارَت درست است» و «شنیدیم که یه کسی در یه جایی که یه ساعتی، یه جمعی دور هم جمع بودند، نقل کرده که حضرت استاد بزرگی تا اسم تو را شنیده، گفته بهرام دلش در گروِ امام زمان است و برایت دعای خیر کرده» و «به راهی که در پیش داری و با انحراف مبارزه می‌کنی، ادامه بده که همون استاد بزرگی گفته دعات می‌کنم!» ملاحظه فرمودید؟! اژدهایی به نام بهرام که جای خود دارد. حتی اگر صالحِ بینوا هم در چنین جلسه‌ای که طلبه‌های سالهای بالاتر و مثلاً اسم و رسم دارتر هستند، دعوتش بکنند و این جملات را به او بگویند، همین که به خودش بمب نمی‌بندد و یا سر محمد را قربتا الی الله نمی‌بُرد و روی سینه‌اش نمی‌گذارد، باید خدا را شکر کرد. دسته دوم از همین قماش، کسانی هستند که فوراً گزارش این برخورد را از حوزه خارج و پای کسانی را به قضیه باز می‌کنند که حتی نام اُرگانشان هم خوف انگیز است چه برسد به نام شریف خودشان! سپس همان خوف‌انگیزها دست به کار بشوند و برای حُسن ختامِ بیلان پایان سالشان، تصمیم بگیرند که آن چه نامش را «قضیه» یا «جریان» و یا «کِیس» می‌گذارند، تا هُم فیها خالدونش را دربیاورند! ولی خب قاعدتاً همه اینطور نیستند. یعنی همه در این شش هفت دسته نمی‌گنجند. پیدا می‌شوند آدم‌هایی که کاری به خیر و شری کسی ندارند و سالم و بدون حاشیه زندگی می‌کنند. تلاش می‌کنند وارد غیبت و تهمت نشوند و گناه کسی را نشویند. تعدادشان زیاد نیست اما کاش همین‌ها گاهی به آدم دلگرمی می‌دادند. سکوتشان گاهی کمر کسی را که نباید، خم می‌کند. با این که می‌دانند حق با کیست؟ و علم دارند که جلاد و شهید کدام است؟ اما خبر ندارند که گاهی همان طرفی که می‌دانند حق با اوست، فقط منتظر و تشنه یک توجه و زبان خوش و دَمَت گرم است. نه این که در دلت بدانی که حق با اوست اما حتی در خلوت هم به او دلگرمی ندهی. معتقدم که همه آن شش هفت گروه، حداکثر می‌توانند پنبه را بنزینی کنند. آنچه که این پنبه بنزینی را شعله ور می‌کند و اگر قرار باشد چیزی برای محمد بد بشود و او را تا مرز سقوط بکشاند، کاری است که دوستان نادان، به نام دلسوزی... ادامه ... 👇 @Mohamadrezahadadpour
اجازه بدهید جزئی‌تر شرح بدهم... میرعلی طبق آنچه خودش روایت کرده، نیمه‌های شب، خیلی حالش دگرگون شد و موقع نماز شب، وقتی می‌خواست در دعایی که برای چهل مومن می‌کنند، اسم محمد را بیاورد، یک لحظه تردید کرد! تردید کرد که آیا اصلاً محمد مستحق دعای شب زنده داران و اهل نماز شب هست یا نه؟ ولی فوراً استغفار کرد و همان لحظه فکری به ذهنش رسید که مثلاً محمد را از این مظلومیت درآورد و دفاعی از محمد بکنند. که ای کاش و صد کاش اصلاً چنین فکری به ذهنش نمی‌رسید. صبح، تا مباحثه‌اش با منوچ تمام شد، رفت و پشت ستونی که آن طرفش صنیع(همان مجتهد ادبیات) نشسته بود و مباحثه می‌کرد، چند دقیقه نشست تا مباحثه آنها تمام شود. وقتی مباحثه‌اش تمام شد، رفت جلوتر و سلام کرد. -سلام -سلام علی جان. خوبی برادر؟ -تشکر. نه. خوب نیستم. -خدا نکنه. بشین ببینم چرا خوب نیستی؟ صنیع هم بسیار احساسی و روی میرعلی حساس! -راستشو بخواید، داره واسه یکی از دوستام یه اتفاق بدی میفته. -چه اتفاقی؟ کدوم دوستت؟ -میشناسیش به نظرم. حداد! -آهان. همین پسر جهرمیه؟ که میگن شبای جمعه کتابخونه میمونه و اینا. پسر محققی هست. خب؟ خب؟ -آره. همون. بهرام افتاده به جونش و داره آبروش میبره! صنیع جلوتر نشست و چشمانش گردتر و کمی عصبانی شد و پرسید: چرا؟ چی شده؟ -انداخته سر زبونا که حداد، ضد ولایت فقیه شده! -نعوذ بالله! خدا نکنه. چرااااا؟؟!! -هیچی. چه میدونم. استاد! من خیلی دلم برای حداد میسوزه. پسر بی زبونی هست. یه کمی هم زبونش میگیره. نمیتونه جلوی بهرام ، از خودش دفاع کنه. -من نمیذارم. خاطر جمع باش! این را گفت و از سر جا بلند شد. هنوز مسجد شلوغ بود و اغلب مباحثه‌ها تمام شده بود و کسی برای صبحانه نرفته بود. عبایش را مرتب کرد و رفت و رفت تا به قسمت جلو رسید و میکروفن را برداشت با هیجان زیاد گفت؛ [بسم الله الرحمن الرحیم برادرا، علما و فضلای عزیز! یه لحظه گوش بدید. حرف مهمی پیش اومده که باید همین جا و تا تازه است، حلش کنیم...] چون اغلب به او علاقه داشتند، تا بسم الله گفت و هیجانی شروع کرد و وُلُم بلندگو هم خیلی بلند بود، همه ساکت شدند و به حرف‌هایش گوش دادند. چه برسد به این که بگوید «حرف مهمی پیش اومده» دیگه شاخکای همه تیز شد که ببینند چه خبر شده؟ [متاسفانه باخبر شدم که برای برادر عزیز، آقای حدادپور مشکلی پیش اومده و دو سه شب پیش اینجا شلوغ شده. باید به اطلاع برسونم که ایشون خیلی آدم محققی هست و اهل مطالعه است و اصلاً بنده خدا ضدولایت فقیه نیست. تاکید می‌کنم؛ ضدولایت فقیه نیست و من حرفهای آقا بهرام را قبول ندارم. بر خاتم انبیاء محمد صلوات!] فکر نمی‌کنم دیگر لازم باشد که بخواهم تشریح کنم که این دو خط جمله‌ای که این بنده خدا پشت بلندگو گفت، چقدر محمد را سر زبان‌ها انداخت! حالا خوب شد که محمد، چون هم بحث نداشت و منوچ چشم و روی خوش نشان نداده بود و محمد نمی‌خواست میرعلی در معذوریت اخلاقی قرار بگیرد، به مسجد نیامده بود. در حجره هم که فرهاد خواب بود و لابد بعدش می‌خواست برود حمام و نباید با کسی چشم تو چشم می‌شد تا آبرویش نرود. به خاطر همین محمد رفته بود به کتابخانه و برای کلاس صبح، پیش مطالعه می‌کرد و نمی‌دانست در مسجد چه خبر است و چه گذشته؟ ادامه ... 👇 @Mohamadrezahadadpour
راوی بلکه راویان متعدد نقل کرده‌اند که به محض این که صنیع میکروفن را زمین گذاشت و فکر کرد کار خیلی بزرگی کرده و شاخ فیل بهرام را شکسته و مسلمانی را از مهجوریت درآورده، می‌خواست مانند گلادیاتور پیروز از مسجد خارج شود که دید بهرام به خودش اجازه داد و حیا را قِی (استفراق) کرد و رفت پشت بلندگو و شروع کرد به ... استغفرالله ربی و اتوب الیه! [بسم الله قاصم الجبارین با حفظ احترام برای برادر گرانقدر و عالم جلیل القدر، حاج آقای صنیع، اما من مطمئنم که این بنده خدا مشکل داره. هیچ کدومتون اون لحظه نبودید و نشنیدید که این (منظورش میکروفن و در و دیوار و شیء و پرنده نیست. منظورش از این، محمد بود!) چی گفت! اما من اون لحظه اونجا بودم. خودم شاهد جسارتش به ولی امر مسلمین جهان بودم!] صدایش را بلندتر کرد و ادامه داد؛ [برادرا! ما خون میرزا کوچ خان جنگلی تو رگامونه. خون و غیرت نواب صفوی‌ها تو وجودمونه. اینجا جای اختاپوس‌های شومِ منحرف و ذهن‌های مریض نیست. ما 14 هزار و 500 شهید تقدیم انقلاب نکردیم که اینا وقتی میخوان اسم آقاجانمون را بیارن، با خنده و لوس بازی اسم نازنین آقا رو به زبون بیارن! عموی من و شوهر عمم الان در بیمارستان جانبازان اعصاب و روان بستری نیستند تا یکی پیدا بشه و به همه مراجع بگه آقا و یادش نیاد که ما فقط یه آقا جون داریم!] و صدای بلند، تبدیل به فریاد و استارت قبل از تِی کافِ هواپیمای بویینگ شد وقتی می‌خواست بگوید؛ [ما تا زنده هستیم اجازه نمیدیم که صدایی به غیر از صدای معنویت و شهدا از حوزه‌های علمیه بلند بشه! مگه اینجا دانشگاهه که طرف هر طور دلش میخواد سوال میپرسه! البته سوال نمیپرسه. داره عقاید پوچش رو در قالب سوال به خوردِ دوستای من و شما میده! آقاااااااا .... به خدای احد و واحد این آدم خطرناکه. آقاااااااا .... به کی قسم بخورم که وقتی کسی گیر میده به بحث ارتداد و با سوالاتش مقام شهید ثانی رو زیر سوال میبره، مشکل داره! این آدم، یا باید معذرت خواهی کنه و دیگه چرت و پرت نگه! و یا ما اقدام انقلابی می‌کنیم و استاد صنیع و بقیه هم نمیتونن کاری بکنن. والسلام!] خب این جملات و این اوج گرفتن، صرفاً با یک والسلام معمولی و خشک و خالی تمام نمی‌شود. در لحظات پایانی بین الطلوعین، چنان صدای صلوات عده‌ای، و آنچنان صدای تکبیر هفت هشت ده نفر فضای مسجد و حوزه را پر کرد که هر بی خبری را خبر کرد که دارد یک اتفاقاتی می‌افتد! آن روز، محمد از همه جا بی خبر، وقتی عبایش را به دوش کشیده بود و با کتاب‌های کلاس ساعت اول و دوم، وارد غذاخوری شد، دید همه یه جور خاصی به او نگاه می‌کنند. به خودش شک کرد. فکر کرد چیزی به لباسش چسبیده و یا صورتش را درست نشسته. اما وقتی یک تکه حلواشکری و نصف قرص نان گرفت و نشست سر سفره، دید نخیر! انگار خبری هست... صبحانه را خورد و به کلاس رفت. وقتی وارد شد، هنوز استاد نیامده بود. دید تا وارد شد، همه ساکت شدند و به او نگاه کردند! رفت و سر جای همیشگی‌اش نشست. اطرافش کسی ننشست. دو سه دقیقه بعد، هنوز استاد نیامده بود که محمد دید فرهاد وارد شد و لابد او چون خبر نداشته و تازه از حمام آمده بود بیرون و فقط فرصت کرده بود که کمی به قر و فِرش برسد، مستقیم رفت و کنار محمد نشست. تا نشست، محکم روی زانوی محمد زد و با شوخی پرسید: چطوری سیاه سوخته؟! و محمد که هنوز در کفِ جوّ سنگین کلاس بود، به خودش آمد و استثنائاً از این شوخیِ فرهاد بدش نیامد و لحظه‌ای خندید. از فرهاد پرسید: فکر کنم داره چشمام ضعیف میشه. بنظرت عینک بهم میاد؟ فرهاد انگار جوابش را از قبل آماده کرده بود. لعنتی جذاب، کمی موهای روی پیشانی و چشمانش را به طرز شگفت انگیزی کنار زد و خیلی عادی گفت: آخه چی بهت میاد که عینک بیاد یا نیاد؟ اگه لازمه، برو بزن! تو خیلی تو فکر این نباش که چی بهت میاد و چی بهت نمیاد. بله، مثلاً یکی مثل من باید همیشه غصه اینو بخوره که چی بهش میاد و چی بهش نمیاد. نه تو! تو راحت باش. برو عینکی بشو! دیگه قیافه‌ات بدتر از این که نمیشه!! میشه؟ خب نه! ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹سلام آقای حداد پور همه از اون سوال پرسیدنِ شما کیف کردن که چقدر مصمم هستین ولی اون لحظه ای که توی صحبت کردن گیر می‌کردید منه طلبه ای که با تمام وجودم این چند وقته درگیرشم لحظه به لحظه درک میکردم و هیچکس تا حالا انقدر منو نفهميده بود . جمله به جمله ، کلمه به کلمه درک کردم و میکنم آقا حداد پور این مسئله تمام انرژی مو گرفته . عین یه موتوری که با تمام سرعت در طول روز میره و این مسئله عین یه ترمز محکم یه جوری چپش میکنه که تا یه هفته نمیتونه بلند شه ‌. نمیدونم چیکار کنم ؟ خسته ام امیدمو گرفته زندگی مو گرفته . چرا باید بابت چیزی کل خودم دستم نبوده انقد عذاب بکشم . حتی یه نفر هم پیدا کردم میگف دکترای تحصیل کرده از آمریکاست تضمینی خوب میکنه. دو ساعت ۲ میلیون ۶۰۰ میگرفت . منه طلبه باید ماهانه ۳ تومن از کجام در بیارم ؟ اونم ۱۷ جلسه برم اگه پولشو جور کنم زورمم بیاد برا دو ساعت بدم😂 در کل اگه پیاممو دیدین برام دعا کنید شمایی که خودتون تجربه کردین . من هر چقد کتاب بخونم ولی نتونم عین آدم توی یه موقعیت استرس زا صحبت کنم به چه درد میخورم . خسته ام ... دعا کن برامون حاج آقا بتونم دووم بیارم بتونم تحمل کنم تا شاید این روزا ام بگذره 🔹سلام. منم یه طلبه پر سر و صدا بودم و معترض با تقدیر خدا جاهای مختلف درس خوندم .بعدش هم ادیان و مذاهب خوندنم که زمان ما واقعا خوب و قوی بود. خوندن ادیان و مذاهب خیلی ذهنم رو باز کرد اما هیچی تشنگی مرا رفع نکرد. به جایی رسیدم که دیگه همه چی برام پر از تکرار شده بود.... اما چون خدا "رب" هست دست رو گرفت و در راهی قرارم داد که جواب همه سوال ها و راه همه تغییر هایی که آرزوش رو داشتم جلوی پام قرار داد.... خدا رو دوست دارم آدم های خدایی رو هم دوست دارم..... 🔹با سلام وخدا قوت قبولی عبادات مارو هم دعا کنید در مورد داستان جدیدتون کاش تو طول تاریخ بودند کسانیکه به زبان عامه اسلام رو باز می‌کردند احکام اونو ساده می‌گفتند اسلام دین راحتی است ولی سختش کردند کاش اینهمه سو تفاهم رو برا جوونای چه دوره ما چه الان رفع می‌کردند ما اسلام رو بذیرفتیم ولی خیلی از مسائلش برامون باز نشد واین باعث اشتباهات میشه به خدا اگر اینکار میشد الان آنقدر معضل نداشتیم. موفق باشید ممنون 🔹سلام حاج آقا مممحمد 3 رو دارم میخونم و خداروشکر میکنم که جرأت نوشتن دارید. داشتم نظرات مخاطبین رو میخوندم، دیدم مادری درباره پسرش نوشته که رشته ش مهندسی ولی فلسفه میخونه، اونم فلسفه غرب؛ حاج آقا من خودم هم حوزه خوندم هم دانشگاه، فلسفه محض، میدونم تو کتابای فلسفه غرب چی پیدا میشه و اگه یه جوون همینجوری بره سراغشون، ذهنش قاطی میکنه، متأسفانه برادرزاده م دچار همین چالش شده و چند ساله که راهش رو گم کرده، تمام افکار و آراء رو خونده و داره میخونه، جز اسلام! میگه مگه اسلامم فلسه داره؟ مگه آخوندا هم فلسه می دونن؟ و.. الآن داره بودا و لائوتسه و.... میخونه، خانواده ش دارن دق می کنن، میخوام بگم اگر براتون مقدوره، به اون مادر بگید بدون رودربایستی و صبر کنم ببینم چی میشه، هرچه زودتر یکیو پیدا کنن که این بچه رو نجات بده، تا وقتی که هنوز دنبال حقیقته، امید نجات هست، ولی وقتی افتاد رو ریل تفکر خطا و دیگه خواندنِ هرچیزی براش شد تفریح! و هدفشو گم کرد، شاید دیگه نشه درستش کرد، حیف این جوونای ما😔 🔹سلام آقای حداد پور تشکر از داستان زیباتون. میخواستم بگم پدر من هم بعد از رفتن ب مکه در ۴۰ سالگیش دچار یک سری سوالاتی شده بود. درمورد سنی ها و شیعه ها. ولی بیچاره هر وقت از کسی پرسیده بود محکوم شده بود ب سنی گرایی. در نتیجه این افکار همیشه تو ذهنش باقی مونده بود و با اینکه ب ائمه اعتقاد کامل داشت.سنی ها رو هم قبول داشت و برای تقریب مذاهب میگفت ک باید سنی بشیم.چون توی چند کلمه مثل "سنی"ک از سنت پیامبر اطاعت میکنن. و"شیعه " ب معنای گروه بود .گیر کرده بود.و اونا رو نزدیکتر ب پیامبر میدید. درحالی ک اگر ب چند سوال ابتدایی ایشون پاسخ داده میشد، خیلی شیعه ی معقتد تری می بود. من خودمم چند سوال در مورد شیطان دارم ک حتی نمیتونم از خیلی ها بپرسم . یا پیش کسی بکم ک نکنه در اون فرد باعث سستی توایمانش بشه. شاید جواب های ساده ای داشته باشه.مثلا اینکه براساس خلقت انسان باید کسی میبود ک انسان رو دعوت ب گناه و خلاف خواست خدا بکنه. و در جریان خلقت این شیطان بوده ک این نقش رو پذیرفته. و ب بهترین نحو انجامش میده تا انسانها غربال بشن. یا اینکه اگه فردی مثل شمر وجود نداشت آیا زیبایی های وجودی امام حسین آشکار میشد؟ پس باید اینها در این حد از رزالت وجود داشتن. پس اینجا آیا باعدالت خدا تناقض پیش نمیاد ک اونا اهل جهنم بشن؟🙄 گاهی فکر میکنم اینارو خود خود خود شیطان تو فکرم میذاره😁😁 خدایا توبه...
🔹حاج آقا سلام وقت بخیر یک چیزی دیدم انصافا از ما که مبلغ دین و کلام اهل بیت علیهم السلام هستیم نباید بشویم بگوینده و مروج کلام امثال فروید و ژان پل سارتر و... بشه و از اونا بگه ما اومدیم کلام اهل بیت علیهم السلام را برسونیم نه اینا کمی دلم بدرد اومد هرکسی انتظار داشتم غیر شمااا شاید انتظار بیجاست اما روحانیت نباید بشود مجرا رساندن کلام امثال آقایان غربی من دوستدار ویژه شما و طرف دار پروپا قرص کتب های شمام اینجوری که هر موقع کتاب میزارید خوندم تقریبا 90 درصد کتب شما رو خوندم اینجوری نیست که ندونم شما چطوری هستید و چه دغدغه های بزرگی دارید انشاالله که چیز بدی نگفته باشم و تونسته باشم منظور رو برسونم التماس دعا 🔹سلام خدمت حجت الاسلام حدادپور گرانقدر از اینکه با جسارت و استواری وارد عرصه ای می شوید که عواقب سخت و خطرناک هم دارد، باید به شما تهنیت گفت. قدم مبارک و واجبی است جنگ با تحجر. بنظرم آخرین جنگی که جبهه حق باید برای آن به تمام و کمال خودش را آماده کند، صفوفش را مستحکم و سلاح هایش را بروز نماید، جنگ با تحجر است. همان مارقین هستند که امام علی فرمود جز من کسی حریف اینها نبود. چقدر اسلام و مسلمین، دین و متدینین واقعی از این جماعت آسیب دیده اند و می بینند. مخصوصا ما زنان مسلمان از ناحیه اینها خیلی صدمه دیده ایم. بحول و قوه الهی قدم تان را استوار کنید و قلم تان را در این‌میدان خطیر بی واهمه بکار گیرید. خدا نگهدارتان باشد و امام زمان پشتیبان تان 🙏🌱🙏 🔹سلام حاج اقا وقتتون بخیر، من تا قسمت چهارم داستانو خوندم، بعنوان یه مادر که یه پسر نوجوون هجده ساله داره سوال میکنم: یعنی از نظر شما نباید نگران حرفها و ذهنیات و تفکرات پسرم باشم که مدام میگه من اسلامو قبول ندارم، دلیلی نداره چون شما مسلمون و شیعه هستین منم حتما باشم، دلم میخاد مسیحی باشم. پیامبر شما فقط یه آدم خیلی باهوش و باسیاست بوده که تونسته با زیرکی خودش بنام دین پیروانی برای خودش جمع کنه و دین جدید بیاره😭😭😭😭😭😭. و الانم که توی ماه مبارک هستیم میگه من روزه میگیرم ولی دینتونو اصلا قبول ندارم. حاج اقا تمام این حرفها جگرمو میسوزونه و دلمو به آتیش میکشه، شب و روزم شده دعا برای تنها فرزندم. مدام دعام اینه که خدایا پسرمو هدایت کن و حب علی و اولاد علی رو تو دلش بنداز و عاقبت بخیرش کن😭😭😭😭😭 خیلی وقتها با خودم میگم ایکاش این حرفها که از پسرم میشنوم فقط یه خواب و خیال بود، الانم که داستانتو خوندم با خودم میگم ایکاش حالا که خواب وخیال نیست، آخر و عاقبت پسرم مثل خودتون باشه 😭😭😭😭😭 حاج اقا قسمتون میدم، تو نمازاتون مخصوصا نماز شبهاتون تو این شبهای عزیز برا پسر منم دعا کنین قسمتون میدم😭 🔹سلام پسرم من طلبه ی سال ۱۳۶۱ هستم...... و..... و... تا الآن بارها، پا جلوی پام کردند و با مغز زمین خوردم و فقط عنایت و یاری خدا و امام زمان عج کمک کرده که باز هم بلند شدم و هر بار گفتم،بی خیال تو که میدونی داری راه درست و میری،بقیه رو ولش کن الآن در شصت سالگی هنوز عَلَمم بالاست 😃✌️ شما هنوز مونده تا به ما برسی🫢 🔹سلام حاج اقا نمیدونم چرا ولی وقتی این داستان محمد ۳ رو که میخونم احساس ارامش بهم دست میده حقیقت درد مگو یی دارم که نمیدونم با کی در میون بزارم جز خود خوری استرس و عداب وجدان و شرمندگی پیش امام زمان کاری ازدستمون بر نمیامد پسرم سطح سه حوزه تمام کرد چند سالی است میگه چه اشی چه کشکی با کدوم منطق کلن همه چیزو بوسید و کنار گذاشت با نصبت دادن ما به تعصب و تحجر و بعد از اون دختر م که خیلی هم معتقد بود بعد از دانشجویی در کلاسهای طرح ولایت مشهد شرکت کرد که پایان دوره دست از پا دراز تر برگشت و اینکه نتوانستند مجابمان کنند و قانع نشدم نماز و چادر رو بوسید و کنار گداشت ما ماندیم و کوهی از درد و غصه که چکار کنیم به کی بگیم البته با چند نفری پیشنهاد مشاوره و مباحثهشان دادیم که اونم بی فایده بود پدرشان خوش بین هستند برا دلداری من میگن بر میگردن ولی من ماندم و کوهی از غم و غصه این بچها 😭 براینان نوشتم تا شاید کمکی پیشنهادی چه از طرف شما چه مخاطبینتان باشد برای حقیر 🔹سلام حاج آقا مثل همیشه عالی نوشتید و درد افرادی که مشابه موقعیت شما داشتند را بیان کردید ولی حیف وصد حیف از جایی مثل حوزه که اینگونه برخوردها با طلبه ای میشود که دنبال حقیقت وبرطرف کردن سوالهای خود است اگر اینجا مطرح نکند کجا بپرسد وجواب بگیرد؟؟؟!!!! وجودتان سلامت و قلمتان پر برکت بحق این ماه شریف
🔹نظرات همیشه کنار داستان یه شیرینی خاصی ایجاد میکرد ما طلبه پایه اول هستیم و دهه هشتادی قبل ورود به حوزه راجب ادیان دیگه و فرقه های مختلف تحقیق کرده بودیم تا حدی بشدت هم علاقه داشتیم و داریم که عقلانی و استدلالی یه چیزو قبول کنیم اتفاقی که افتاده تو حوزه ما رفتار و برخورد دوستان خیلی خوبه اما ما هم دم نزدیم از همه فکرایی که تو کله امونه😁 یکی از دلایل برخوردای خوب هم همینه ! یه برنامه ای داشتیم هرهفته، که دو ساعت برامون روشنگری میکردن، از چی؟ چرا ما اسرائیل رو نمیزنیم ، سپاه فلان و بهمانه و... خلاصه که ما اعصاب این صحبتارو نداشتیم( چون خیلی تند داشت برخورد میشد) و خیلی یواشکی کتابای شهید مطهری و کتابای دیگه میبردیم تو این برنامه و میخوندیم ... یبار متوجه شدن و بعد کلی سرزنش ، گفتن کسایی که به این حرفا گوش نمیدن نفوذین😐 همینقدر واضح و مستقیم😶 ماهم تو دوره تثبیت کتاب مممحمد ۱و ۲ رو خونده بودیم که با این حرفا آشنا باشیم ، لذا تاثیر نکرد و به راهمان ادامه دادیم و داریم ادامه میدهیم تا خدا چی بخواد😌 🔹سلام اقای جهرمی نمیدونم ارسالی مخاطبین همینجاهست یا نه من قبلا کلی از کتاباتونو خونده بودم حیفا ،حجره پریا ،نه ،اردیبهشت و... تا اینکه چند وقت پیش دوباره اومدم تو کانال تون خیلی تو نخ خریدن شمعون جنی بودم اما قسمت نشده هنوز از ۴ روز پیش شروع کردم به خوندن خط سوم خوندم امروز محمد۳ رو خوندم بعد محمد ۲ رو خوندم اصلا بدجوری دلم لرزید محمد۳ که همش سوالای خودم بود که هنوزم من باهاشون درگیرم هنوزم به هرکسی میرسم میگم چرا من باید شیعه باشم چون اینجا به دنیا اومدم من دوس دارم شیعه ای باشم که خودم انتخاب کرده باشم چرا باید نماز بخونم که مامانم ناراحت نشه خب خدا میگه اون نماز بخوره تو سرت ولی محمد ۲ اصلا یه جور دیگه بود ۵ قسمت اخرش من فقط زار زدم اقای جهرمی اجرتون با حضرت موسی 🔹سلام و عرض ادب حاج آقا حدودا ۱۵ سال پیش با بهائیت آشنا شدم از طریق یه بهایی چند تا از کتابهاشون رو خوندم حال صالح رو درک میکنم چون منم وقتی شروع کردم نفسم بند اومد و ترسیدم ترسیدم مرتد بشم اما توکل کردم به خدا کتابهاشون که شکر خدا چرت و پرت بود و خنده دار و پرونده بهائیت رو با جلد ۱۲ بحارالانوار بستم کم و بیش راجع به مسیحیت هم مطالعه کردم به یقین رسیدم که اسلام ما خیلی سرتر و بی نقصه اما متاسفانه تو اسلام موندم تو دفاع تمام قد از دینم تو دفاع جانانه و بدون لکنت حاج آقا لطفا بعد اینکه داستان شما تمام شد به تمام سوالاتی که توی ذهنتون بود و مطمئنا جواب قانع کننده و مستدلی ب اش دارین جواب بدین و بذارین امثال ما هم جواب متقن داشته باشیم 🔹سلام چجوری دلشون میومد به یه پسر مو مشکی غریب وکنجکاو شهرستانی بگن نفوذی 😑 چیطوری نفوذی ؟😬 اشکال نداره خودشون باترسها وسخت گیری ها و وسواسشون ضرر کردند وگرنه می تونستند بامحمد دوست بشن و اون شب رویایی درکتابخانه رو تجربه کنند می تونستند باهمدیگه برن اون دستگاه رو بخرند می تونستند یه جایی درجنگلهای مازندران پیداکنند وپاتوق درست کنند اونجاباهم دنبال جواب سوالهاشون باشند وکلی روزگارشون شیرین بشه اما حالا چی هی تلخی وشک وتردید و خودشیفتگی😏 من هنوز به بابای محمد فکر می کنم متوجه نشدم از پسرش راضی شد یانه 🔹سلام .طاعات قبول. داستان محمد رو تازه شروع کردم.عالیه. چقدر سخته با یه مشت آدم تعصبی و بی منطق آدم حشر ونشر داشته باشه. خدا حفظتون کنه.پس از همون اول حقجو و حق‌پژوه بودین که الانم کارتون گل کرده. این بهرام خشک‌مغز و سطحی نگر رو آدم دلش می‌خواد سرشو به تیزی دیوار سنگی بکوبه. چقدر اذیت شدین تا این سالها رو گذروندین وماشالا چقدر پشتکار داشتین. مویّد باشید. 🔹هادی دختران و پسرانِ لب دریا و کافی شاپ‌ها از جهنم به طرف بهشت خیلی باحال بود این تیکه😂😂😂.... یاد حسن روحانی افتادم 🔹سلام چقدر میپسندم این توجه شمارو... به طلبه ها و علاقمند ها انگیزه مطالعه میدید و کاملا در متن داستان کتب معتبر رو معرفی میکنید... احسنت به شما...منم بشینم کتاب هارو لیست کنم...فکر کنم در محمد های قبلی هم کتاب معرفی کردید...از اساتیدم بپرسم کدوم ها الان به دردم میخورن... پس صمدی آملی خوبه 😁☺️ چقدر حرف شنیدم ازش‌‌‌...ممنون. 🔹حاج آقا اونجا که از وضعیت مالی محمد نوشتید...با تمام وجود حس کردم 🥲 از خاصیت های ازدواج با طلبه پایه پنجم 😃 چقدر امشب دلم برا همسرم سوخت...خیلی نداری و شرمندگی کشید اما خدا می‌دونه میتونم قسم بخورم...نذاشت کسری ببینم...از خودش می‌زد برای من... چقدر بهم مثل فقرا نگاه کردن....یادمه تو جمع فامیل، یکی از خانمای بزرگ فامیل رو صندلی تکیه زده رو عصاش وقتی همه رو زمین نشسته بودن یهو بهم گفت دختر روزی نمی‌خوری انقد لاغری؟!!😒 ولی من به اینکه با یک طلبه ازدواج کردم راضی بودم. خدا همه شمارو حفظ کنه..‌