eitaa logo
♡مُعجزهـ عشْـق♡
342 دنبال‌کننده
181 عکس
11 ویدیو
11 فایل
♡﷽♡ اینجا👇 📖داستان بخوانید داستانهای زیبا🍭 داستانهای ارزشمند✉ کانال دیگر ما مدیر کانال : @admin0313
مشاهده در ایتا
دانلود
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ ۱ ✨بزنطی✨ احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی، که خود از علما و دانشمندان عصر خویش بود، بالاخره بعد از مراسله های زیادی که بین او و امام رضا علیه السلام رد و بدل شد و سؤالاتی که کرد و جوابهایی که شنید، معتقد به امامت حضرت رضا شد. روزی به امام گفت: «من میل دارم در مواقعی که مانعی در کار نیست و رفت و آمد من از نظر دستگاه حکومت اشکالی تولید نمی کند شخصا به خانه شما بیایم و حضورا استفاده کنم.» یک روز، آخر وقت، امام رضا علیه السلام مرکب شخصی خود را فرستاد و بزنطی را پیش خود خواند. آن شب تا نیمه های شب به سؤال و جوابهای علمی گذشت. مرتبا بزنطی مشکلات خویش را می پرسید و امام جواب می داد. بزنطی از این موقعیت که نصیبش شده بود به خود می بالید و از خوشحالی در پوست نمی گنجید. شب گذشته و موقع خواب شد. امام خدمتکار را طلب کرد و فرمود: «همان بستر شخصی مرا که خودم در آن می خوابم بیاور برای بزنطی بگستران تا استراحت کند.» این اظهار محبت، بیش از اندازه در بزنطی مؤثر افتاد. مرغ خیالش به پرواز در آمد. در دل با خود می گفت الان در دنیا کسی از من سعادتمندتر و خوشبخت تر نیست. این منم که امام مرکب شخصی خود را برایم فرستاد و با آن مرا به منزل خود آورد. این منم که امام نیمی از شب را تنها با من نشست و پاسخ سؤالات مرا داد. بعلاوه همه اینها این منم که چون موقع خوابم رسید امام دستور داد که بستر شخصی او را برای من بگسترانند. پس چه کسی در دنیا از من سعادتمندتر و خوشبخت تر خواهد بود؟ بزنطی سرگرم این خیالات خوش بود و دنیا و ما فیها را زیر پای خودش می دید. ناگهان امام رضا علیه السلام در حالی که دستها را به زمین عمود کرده بود و آماده برخاستن و رفتن بود، با جمله «یا احمد» بزنطی را مخاطب قرار داد و رشته خیالات او را پاره کرد، آنگاه فرمود: «هرگز آنچه را که امشب برای تو پیش آمد مایه فخر و مباهات خویش بر دیگران قرار نده، زیرا صعصعة بن صوحان که از اکابر یاران علی بن ابی طالب علیه السلام بود مریض شد، علی به عیادت او رفت و بسیار به او محبت و ملاطفت کرد، دست خویش را از روی مهربانی بر پیشانی صعصعه گذاشت، ولی همینکه خواست از جا حرکت کند و برود، او را مخاطب قرار داد و فرمود: این امور را هرگز مایه فخر و مباهات خود قرار نده. اینها دلیل بر چیزی از برای تو نمی شود. من تمام اینها را به خاطر تکلیف و وظیفه ای که متوجه من است انجام دادم، و هرگز نباید کسی این گونه امور را دلیل بر کمالی برای خود فرض کند.» ✍شهید مرتضی مطهری ادامه دارد... @ch_bekhan
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ ۱ ✨عقیل مهمان علی✨ عقیل در زمان خلافت برادرش امیرالمؤمنین علی علیه السلام به عنوان مهمان به خانه ی آن حضرت در كوفه وارد شد. علی به فرزند مهتر خویش، حسن بن علی، اشاره كرد كه جامه ای به عمویت هدیه كن. امام حسن یك پیراهن و یك ردا از مال شخصی خود به عموی خویش عقیل تعارف و اهداء كرد. شب فرا رسید و هوا گرم بود. علی و عقیل روی بام دارالاماره نشسته مشغول گفتگو بودند. موقع صرف شام رسید. عقیل كه خود را مهمان دربار خلافت می دید طبعاً انتظار سفره ی رنگینی داشت، ولی برخلاف انتظار وی سفره ی بسیار ساده و فقیرانه ای آورده شد. با كمال تعجب پرسید: «غذا هرچه هست همین است؟» علی: «مگر این نعمت خدا نیست؟ من كه خدا را براین نعمتها بسیار شكر می كنم و سپاس می گویم». عقیل: «پس باید حاجت خویش را زودتر بگویم و مرخص شوم. من مقروضم و زیر بار قرض مانده ام، دستور فرما هرچه زودتر قرض مرا ادا كنند و هر مقدار می خواهی به برادرت كمك كنی بكن، تا زحمت را كم كرده به خانه ی خویش برگردم». - چقدر مقروضی؟ - صدهزار درهم. - اوه، صدهزار درهم! چقدر زیاد! متأسفم برادرجان كه این قدر ندارم كه قرضهای تو را بدهم، ولی صبر كن موقع پرداخت حقوق برسد، از سهم شخصی خودم برمی دارم و به تو می دهم و شرط مواسات و برادری را بجا خواهم آورد. اگر نه این بود كه عائله ی خودم خرج دارند، تمام سهم خودم را به تو می دادم و چیزی برای خود نمی گذاشتم. - چی؟ ! صبر كنم تا وقت پرداخت حقوق برسد؟ بیت المال و خزانه ی كشور در دست تو است و به من می گویی صبر كن تا موقع پرداخت سهمیه ها برسد و از سهم خودم به تو بدهم! تو هر اندازه بخواهی می توانی از خزانه و بیت المال برداری، چرا مرا به رسیدن موقع پرداخت حقوق حواله می كنی؟ ! بعلاوه مگر تمام حقوق تو از بیت المال چقدر است؟ فرضا تمام حقوق خودت را به من بدهی چه دردی از من دوا می كند؟ . - من از پیشنهاد تو تعجب می كنم. خزانه ی دولت پول دارد یا ندارد، چه ربطی به من و تو دارد؟ ! من و تو هم هر كدام فردی هستیم مثل سایر افراد مسلمین. راست است كه تو برادر منی و من باید تا حدود امكان از مال خودم به تو كمك و مساعدت كنم، اما از مال خودم نه از بیت المال مسلمین. مباحثه ادامه داشت و عقیل با زبانهای مختلف اصرار و سماجت می كرد كه «اجازه بده از بیت المال پول كافی به من بدهند، تا من دنبال كار خود بروم». آنجا كه نشسته بودند به بازار كوفه مشرف بود. صندوقهای پول تجار و بازاریها از آنجا دیده می شد. در این بین كه عقیل اصرار و سماجت می كرد، علی به عقیل فرمود: «اگر باز هم اصرار داری و سخن مرا نمی پذیری، پیشنهادی به تو می كنم، اگر عمل كنی می توانی تمام دین خویش را بپردازی و بیش از آن هم داشته باشی». - چه كار كنم؟ . - در این پایین صندوقهایی است. همینكه خلوت شد و كسی در بازار نماند، از اینجا برو پایین و این صندوقها را بشكن و هرچه دلت می خواهد بردار!. - صندوقها مال كیست؟ . - مال این مردم كسبه است، اموال نقدینه ی خود را در آنجا می ریزند. - عجب! به من پیشنهاد می كنی كه صندوق مردم را بشكنم و مال مردم بیچاره ای كه به هزار زحمت به دست آورده و در این صندوقها ریخته و به خدا توكل كرده ورفته اند بردارم و بروم؟ . - پس تو چطور به من پیشنهاد می كنی كه صندوق بیت المال مسلمین را برای تو باز كنم؟ مگر این مال متعلق به كیست؟ این هم متعلق به مردمی است كه خود راحت و بی خیال در خانه های خویش خفته اند. اكنون پیشنهاد دیگری می كنم، اگر میل داری این پیشنهاد را بپذیر. - دیگر چه پیشنهادی؟ . - اگر حاضری شمشیر خویش را بردار، من نیز شمشیر خود را برمی دارم، در این نزدیكی كوفه شهر قدیم «حیره» است، در آنجا بازرگانان عمده و ثروتمندان بزرگی هستند، شبانه دو نفری می رویم و بر یكی از آنها شبیخون می زنیم و ثروت كلانی بلند كرده می آوریم. - برادر جان! من برای دزدی نیامده ام كه تو این حرفها را می زنی. من می گویم از بیت المال و خزانه ی كشور كه دراختیار تو است اجازه بده پولی به من بدهند تا من قروض خود را بدهم. - اتفاقا اگر مال یك نفر را بدزدیم بهتر است از اینكه مال صدها هزار نفر مسلمان یعنی مال همه ی مسلمین را بدزدیم. چطور شد كه ربودن مال یك نفر با شمشیر دزدی است، ولی ربودن مال عموم مردم دزدی نیست؟ تو خیال كرده ای كه دزدی فقط منحصر است به اینكه كسی به كسی حمله كند و با زور مال او را از چنگالش بیرون بیاورد؟ ! شنیع ترین اقسام دزدی همین است كه تو الان به من پیشنهاد می كنی... ✍شهید مرتضی مطهری ادامه دارد... @ch_bekhan
🕋بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ🕋 ۲ ⚫️شاگرد بزاز⚫️ جوانك شاگرد بزاز ، بي خبر بود كه چه دامي در راهش گسترده شده . او نمي دانست اين زن زيبا و متشخص كه به بهانه خريد پارچه به مغازه آنها رفت و آمد مي كند ، عاشق دلباخته او است ، و در قلبش طوفاني از عشق و هوس و تمنا بر پاست . يك روز همان زن به در مغازه آمد و دستور داد مقدار زيادي جنس بزازي جدا كردند ، آنگاه به عذر اينكه قادر به حمل اينها نيستم ، به علاوه پول همراه ندارم ، گفت : " پارچه ها را بدهيد اين جوان بياورد ، و در خانه به من تحويل دهد و پول بگيرد " . مقدمات كار قبلا از طرف زن فراهم شده بود ، خانه از اغيار خالي بود ، جز چند كنيز اهل سر ، كسي در خانه نبود . محمد بن سيرين - كه عنفوان جواني را طي مي كرد و از زيبايي بي بهره نبود - پارچه ها را به دوش گرفت و همراه آن زن آمد . تا به درون خانه داخل شد در از پشت بسته شد . ابن سيرين به داخل اطاقي مجلل راهنمايي گشت . او منتظر بود كه خانم هر چه زودتر بيايد ، جنس را تحويل بگيرد و پول را بپردازد . انتظار به طول انجاميد . پس از مدتي پرده بالا رفت . خانم در حالي كه خود را هفت قلم آرايش كرده بود ، با هزار عشوه پا به درون اطاق گذاشت . ابن سيرين در يك لحظه كوتاه فهميد كه دامي برايش گسترده شده خواهش كرد ، فايده نبخشيد . گفت چاره اي نيست بايد كام مرا بر آوري . و همينكه ديد ابن سيرين در عقيده خود پا فشاري مي كند ، او را تهديد كرد ، گفت : " اگر به عشق من احترام نگذاري و مرا كامياب نسازي ، الان فرياد مي كشم و مي گويم اين جوان نسبت به من قصد سوء دارد . آنگاه معلوم است كه چه بر سر تو خواهد آمد " . موي بر بدن ابن سيرين راست شد . از طرفي ايمان و عقيده و تقوا به او فرمان مي داد كه پاكدامني خود را حفظ كن . از طرف ديگر سر باز زدن از تمناي آن زن به قيمت جان و آبرو و همه چيزش تمام مي شد . چاره اي جز اظهار تسليم نديد . اما فكري مثل برق از خاطرش گذشت . فكر كرد يك راه باقي است ، كاري كنم كه عشق اين زن تبديل به نفرت شود و خودش از من دست بردارد . اگر بخواهم دامن تقوا را از آلودگي حفظ كنم ، بايد يك لحظه آلودگي ظاهر را تحمل كنم . به بهانه قضاء حاجت ، از اطاق بيرون رفت ، با وضع و لباس آلوده برگشت . و به طرف زن آمد . تا چشم آن زن به او افتاد ، روي درهم كشيد و فورا او را از منزل خارج كرد. ✍شهید مرتضی مطهری ادامه دارد... 🏴 @ch_bekhan
🕋بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ🕋 ۲ ⚫️اوضاع ڪواڪب⚫️ عبدالملك بن اعين - برادر زراره بن اعين - با آنكه از راويان حديث بود ، به نجوم احكامي و تأثير اوضاع كواكب اعتقاد راسخ داشت . كتابهاي زيادي در اين باب جمع كرده بود و به آنها مراجعه مي كرد . هر تصميمي كه مي خواست بگيرد و هر كاري كه مي خواست بكند ، اول به سراغ كتابهاي نجومي مي رفت و به محاسبه مي پرداخت تا ببيند اوضاع كواكب چه حكم مي كند . تدريجا اين كار برايش عادت شده و نوعي وسواس در او ايجاد كرده بود . به طوري كه در همه كارها به نجوم مراجعه مي كرد . حس كرد كه اين كار امور زندگي او را فلج كرده است و روز بروز بر وسواسش افزوده مي شود ، و اگر اين وضع ادامه پيدا كند و به سعد و نحس روزها و ساعتها و طالع نيك و بد و امثال اينها ترتيب اثر بدهد ، نظم زندگيش به كلي بهم مي خورد . از طرفي هم در خود توانايي مخالفت و بي اعتنايي نمي ديد . و هميشه به احوال مردمي كه ، بي اعتنا به اين امور ، دنبال كار خود مي روند و به خدا توكل مي كنند و هيچ درباره اين چيزها فكر نمي كنند رشك مي برد . اين مرد روزي حال خود را با امام صادق ( ع ) در ميان گذاشت . عرض كرد : " من به اين علم مبتلي شده ام و دست و پايم بسته شده و نمي توانم از آن دست بردارم " . امام صادق ( ع ) با تعجب از او پرسيد : " تو به اين چيزها معتقدي و عمل مي كني ؟ " - " بلي يا ابن رسول الله ! " - " من به تو فرمان مي دهم : برو تمام آن كتابها را آتش بزن " . فرمان امام به قلبش نيرو بخشيد ، رفت و تمام آنها را آتش زد و خود را راحت كرد. ✍شهید مرتضی مطهری ادامه دارد... 🏴 @ch_bekhan
🕋بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ🕋 ۲ ⚫️ستاره شناس⚫️ " اميرالمؤمنين علي - عليه السلام - و سپاهيانش ، سوار بر اسبها ، آهنگ حركت به سوي نهروان داشتند . ناگهان يكي از سران اصحاب رسيد و مردي را همراه خود آورد و گفت : يا اميرالمؤمنين اين مرد " ستاره شناس " است و مطلبي دارد مي خواهد به عرض شما برساند " . ستاره شناس : " يا اميرالمؤمنين در اين ساعت حركت نكنيد ، اندكي تأمل كنيد ، بگذاريد اقلا دو سه ساعت از روز بگذرد ، آنگاه حركت كنيد " . " چرا ؟ " _چون اوضاع كواكب دلالت مي كند كه هر كه در اين ساعت حركت كند از دشمن شكست خواهد خورد و زیان سختی بر او وارد خواهد شد ولی اگر در آن ساعتی ڪه من میگویم حرڪت ڪنید ظفر خواهید یافت و به مقصود خواهید رسید. _این اسب من آبستن است آیا میتوانی بگویی ڪره‌اش نر است یا ماده ؟ " - " اگر بنشينم حساب بكنم مي توانم " . - " دروغ مي گويي ، نمي تواني ، قرآن مي گويد : هيچكس جز خدا از نهان آگاه نيست . آن خداست كه مي داند چه در رحم آفريده است " . ( محمد رسول خدا ، چنين ادعايي كه تو مي كني نكرد . آيا تو ادعا داري كه بر همه جريانهاي عالم آگاهي و مي فهمي در چه ساعت خير و در چه ساعت شر مي رسد . پس اگر كسي به تو با اين علم كامل و اطلاع جامع اعتماد كند به خدا نيازي ندارد ) . بعد به مردم خطاب فرمود : " مبادا دنبال اين چيزها برويد ، اينها منجر به كهانت و ادعاي غيبگوئي مي شود . كاهن هم رديف ساحر است و ساحر هم رديف كافر و كافر در آتش است " . آنگاه رو به آسمان كرد و چند جمله دعا مبني بر توكل و اعتماد به خداي متعال خواند . سپس رو كرد به ستاره شناس و فرمود : " ما مخصوصا بر خلاف دستور تو عمل مي كنيم و بدون درنگ همين الان حركت مي كنيم " . فورا فرمان حركت داد و به طرف دشمن پيش رفت . در كمتر جهادي به قدر آن جهاد ، پيروزي و موفقيت نصيب علي عليه السلام شده بوده. ✍شهید مرتضی مطهری ادامه دارد... 🏴 @ch_bekhan
🕋بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ🕋 ۲ ⚫️شتر دوانی⚫️ مسلمانان به مسابقات اسب دواني و شتر دواني و تيراندازي و امثال اينها خيلي علاقه نشان مي دادند ، زيرا اسلام تمرين كارهايي را كه دانستن و مهارت در آنها براي سربازان ضرورت دارد سنت كرده است . بعلاوه خود رسول اكرم كه رهبر جامعه اسلامي بود ، عملا در اينگونه مسابقات شركت مي كرد . و اين بهترين تشويق مسلمانان خصوصا جوانان براي ياد گرفتن فنون سربازي بود . تا وقتي كه اين سنت معمول بود و پيشوايان اسلام عملا مسلمانان را در اين امور تشويق مي كردند ، روح شهامت و شجاعت و سربازي در جامعه اسلام محفوظ بود . رسول اكرم گاهي اسب و گاهي شتر سوار مي شد و شخصا با مسابقه دهندگان مسابقه مي داد . رسول اكرم شتري داشت كه به دوندگي معروف بود ، با هر شتري كه مسابقه داده بود برنده شده بود . كم كم اين فكر در برخي ساده لوحان پيدا شد كه شايد اين شتر ، از آن جهت كه به رسول اكرم تعلق دارد از همه جلو مي زند . بنابراين ممكن نيست در دنيا شتري پيدا شود كه با اين شتر برابري كند . تا آنكه روزي يك اعرابي باديه نشين با شترش به مدينه آمد ، و مدعي شد حاضرم با شتر پيغمبر مسابقه بدهم . اصحاب پيغمبر با اطمينان كامل براي تماشاي اين مسابقه جالب ، مخصوصا از آن جهت كه رسول اكرم شخصا متعهد سواري شتر خويش شد ، از شهر بيرون دويدند . رسول اكرم و اعرابي روانه شدند ، و از نقطه اي كه قرار بود مسابقه از آنجا شروع شود ، شتران را به طرف تماشاچيان به حركت در آوردند . هيجان عجيبي در تماشاچيان پيدا شده بود . اما بر خلاف انتظار مردم ، شتر اعرابي شتر پيغمبر را پشت سر گذاشت . آن دسته از مسلمانان ، كه درباره شتر پيغمبر عقائد خاصي پيدا كرده بودند ، از اين پيشامد بسيار ناراحت شدند . خيلي خلاف انتظارشان بود . قيافه هاشان درهم شد رسول اكرم به آنها فرمود : " اينكه ناراحتي ندارد ، شتر من از همه شتران جلو مي افتاد ، به خود باليد و مغرور شد ، پيش خود ، گفت من بالا دست ندارم . اما سنت الهي است كه روي هر دستي دستي ديگر پيدا شود ، و پس از هر فرازي نشيبي برسد ، و هر غروري در هم شكسته شود " . به اين ترتيب رسول اكرم ، ضمن بيان حكمتي آموزنده ، آنها را به اشتباهشان واقف ساخت. ✍شهید مرتضی مطهری ادامه دارد... 🏴 @ch_bekhan
🕋بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ🕋 ۲ ⚫️نصرانی تشنه⚫️ امام صادق علیه السلام راه میان مكه و مدینه را طی می كرد. مصادف، غلام معروف امام نیز همراه امام بود. در بین راه چشمشان به مردی افتاد كه خود را روی تنه ی درختی انداخته بود. وضع عادی نبود. امام به مصادف فرمود: «به طرف این مرد برویم، نكند تشنه باشد و از تشنگی بی حال شده باشد. » . نزدیك رسیدند. امام از او پرسید: «تشنه هستی؟ » . «بلی. » . مصادف به دستور امام پایین آمد و به آن مرد آب داد. اما از قیافه و لباس و هیئت آن مرد معلوم بود كه مسلمان نیست، مسیحی است. پس از آنكه امام و مصادف از آنجا دور شدند، مصادف مسأله ای از امام سؤال كرد و آن اینكه «آیا صدقه دادن به نصرانی جایز است؟ » امام فرمود: «در موقع ضرورت، مثل چنین حالی، بلی. » ✍شهید مرتضی مطهری ادامه دارد... 🏴 @ch_bekhan
🕋بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ🕋 ۲ ⚫️مهمانان علی⚫️ مردی با پسرش، به عنوان میهمان، بر علی - عليه‏السلام - وارد شدند. علی(ع) با اكرام و احترام بسيار آنها را در صدر مجلس نشانيد و خودش روبروی آنها نشست. موقع صرف غذا رسيد. غذا آوردند و صرف شد. بعد از غذا، قنبر غلام معروف علی(ع)، حوله‏ای و طشتی و ابريقی برای شستن دست آورد. علی (ع) آنها را از دست قنبر گرفت و جلو رفت تا دست میهمان را بشويد. میهمان خود را عقب كشيد و گفت: مگر چنين چيزی ممكن است كه من دست هايم را بگيرم و شما بشویيد. علی(ع) فرمود: برادر تو، از سر تو است، از تو جدا نيست، می خواهد عهده دار خدمت تو بشود، در عوض خداوند به او پاداش خواهد داد، چرا می خواهی مانع كارثوابی بشوی؟" باز هم آن مرد امتناع كرد. آخر علی(ع) او را قسم داد كه: من می خواهم به شرف خدمت برادر مؤمن نائل گردم، مانع كار من مشو. میهمان با حالت شرمندگی حاضر شد. علی فرمود: خواهش می کنم دست خود را درست و كامل بشويی، همان طوری كه اگر قنبر می خواست دستت را بشويد می شستی، خجالت و تعارف را كنار بگذار. همين كه از شستن دست مهمان فارغ شد، به پسر برومند خود محمد بن حنفيه گفت: دست پسر را تو بشوی. من كه پدر تو هستم دست پدر را شستم و تو دست پسر را بشوی. اگر پدر اين پسر در اينجا نمی بود و تنها خود اين پسر میهمان ما بود من خودم دستش را می شستم، اما خداوند دوست دارد آنجا كه پدر و پسری هر دو حاضرند، بين آنها در احترامات فرق گذاشته شود. محمد به امر پدر برخاست و دست پسر میهمان را شست. امام حسن عسكری(ع) وقتی كه اين داستان را نقل كردند، فرمودند: شيعه حقيقی بايد اين طور باشد." ✍شهید مرتضی مطهری ادامه دارد... 🏴 @ch_bekhan 🏴