مجتبی مجلسی
🔴پیام رهبر انقلاب به مناسبت اربعین شهادت جمعی از هممیهنان، سرداران نظامی و دانشمندان برجستهٔ هستها
وقتی انعکاس و تولید اثر ما و گفتوگو و بازخورد ما در خصوص پیام رهبری آنقدر کم است و قابل قیاس با فلان سخنرانی فلان مسئول نیست! نشان میدهد تنگه را خیلی وقت است رها کردیم و دنبال دلمشغولیهای سیاسی خودمان و تسویه حسابهای شخصی و انتخاباتیمان هستیم نه حرف رهبری! این پیام رهبری را باید با صدای بلند برای کسانی خواند که این روزها در گوشمان وز وز میکردند نباید منتظر نظر رهبری باشیم!
هفت تکلیف راهبردی را که رهبری از ما انتظار دارند را مقایسه کنید با عملکرد این چند روزۀ خودمان و کلاهمان را قاضی کنیم!
مجتبی مجلسی
هنر در شرایط جنگی / ۱۷ وقت تسلیم! در زمانه جنگ گاهی با زبانمان، گاهی با قلممان، گاهی با هنرمان، گا
هنر در شرایط جنگی / 18
چرا؟!
یک. در مسیر مشایه در یک گفتوگوی چند ساعته با چند عراقی که با کلمۀ «بالستیک» از سوی آنها وقتی فهمیدند ایرانی هستم، آغاز شد به این نتیجه رسیدم که فقدان ما در داشتن یک قصۀ واحدبرای جنگمان فقدان بزرگی است. مخاطب بیرونی که جنگ را از دور تماشا میکند برایش «چرایی» جنگ مهم است و ما در جواب این چرایی یک قصۀ چند کلمهای که بتواند مخاطب را مجاب کند هنوز نداریم. در این گفتوگو لکنت گرفته بودم در جواب چرایی جنگ گرچه چنتۀ من پر بود از گزارههای ریز و درشت اما خلأ رسیدن به یک گزاره که کارکرد و قدرت قصه را داشته باشد بدجور توی ذوق میزد.
دو. با آغاز جنگ، واکنش مردم ما - مثل هر جای دیگر دنیا - یک واکنش «غریزی» بود. در این واکنش «غریزی»، کسی به ذهنش سئوالات متفرقه خطور نمیکند، غریبهای آمده مزاحم آسایش ما شده و جانمان را به خطر انداخته، واکنش «غریزی» هر آدم عاقلی ایستادن در مقابل این غریبه و جنگیدن با اوست.
این واکنش «غریزی» محسناتی دارد مثل همدلی مردم و یکپارچگی در مقابل دشمن بیگانه. اما مضراتش هم مهم است. اینکه ما سرمست از این واکنش غریزی، یادمان برود که این واکنش اولا برای مردم داخل کشور ماست نه برای مردم دیگر کشورها و برای مردم کشور خودمان هم بعد از مدتی با گذر ایام و کمرنگشدن دیتیلها و جزییات سئوالات و ابهاماتی باقی میماند که از الان باید به فکر جواب آنها باشیم. خصوصا در مقابل سئوال مهمی مثل «چرا»یی جنگ.
سه. بارها گفتهام نمیشود در نظام پروپاگاندای غرب اتفاقی رخ بدهد و قصهای برای مجاب کردن مخاطب نداشته باشد. این جنگ هم قصه دارد و افسوس که قصهاش را برای ما دشمن نوشته است. یک قصه دارد برای مخاطب داخلی و همراه اسراییل - جنگیدن با سر مار - و یک قصه هم دارد برای مخاطب ایرانی - جنگ با جمهوری اسلامی نه با ملت ایران - هر پرتابهای که شلیک میشد، هر تروری که انجام میشد هر بانک و خدماتی که هک میشد و... تحت این قصه شکل میگرفت. شاید فکر کنید قصۀ «جنگ با جمهوری اسلامی نه با ملت ایران» قصۀ موفقی نبوده و کسی آن را باور نکرده است. شاید. اما در آینده، این قصه میشود قصۀ جنگ و در ذهن مخاطب جای میگیرد. کارکرد این قصه الان نیست. کارکردش آیندهای نه چندان دور است که مخاطب به دنبال جواب سئوال «چرا»یی جنگ خواهد گشت و با کمرنگ شدن جزییات این اتفاق و ندادن جواب از سوی ما، چه قصهای موفقتر و مجابکنندهتر از این قصه! قهرمانش مردماند، سود و زیان واهیاش به مردم میرسد، تمایز دارد و...
چهار. قصه با روایت فرق دارد. در خصوص روایت تلاشهایی شده است و این که گفتم چنتۀ ما پر است از گزارهها به خاطر این روایتهاست. اما قصه، فرق میکند. ما هنوز در فهم این اولیات لنگ میزنیم. اگر روایت و روایتنویسی کار یک نویسنده است، نوشتن قصه کار یک دیزاینر است. البته با همراهی و مشورت دیگر متخصصین.
پنج. قصه قدرت دارد. قدرتی بسیار زیاد که میتواند نتیجۀ جنگ و نبرد را عوض کند. قدرتی فراتر از موشک. اما همین قدرت را اگر نهادهای قدرت حمایتش کنند. اگر نهادهای قدرت براساس آن نوع موشک، تعداد موشک، محل اصابت موشک، اعلام مواضع رسمی و غیررسمی را منطبق کنند، قدرتش چند برابر خواهد شد و به یک ایدهآل میرسیم.
شش. فردا دیر است. سرمست همگرایی و همراهی مردم در این روزها نشویم که براساس یک واکنش غریزی است. برای فردای ذهن این مردم باید «قصه» ساخت. قصۀ «چرا»یی جنگ. چرا ما با اسراییل میجنگیم؟ یک جواب کوتاه، گویا که تمایز داشته باشد، قهرمانش مردم باشند و سود و زیان محسوس برایشان داشته باشد باید آماده کرد. اول برای مخاطب داخلی و بعد هم برای مخاطب بیرونی چرا که سود و زیان این مخاطبین با یکدیگر متفاوت است.
15 مرداد 1404 / مسیر مشایه / عمود 754
مجتبی مجلسی
هنر در شرایط جنگی / 18 چرا؟! یک. در مسیر مشایه در یک گفتوگوی چند ساعته با چند عراقی که با کلمۀ «ب
هنر در شرایط جنگی / 19
و اما واژههای جنگی!
یک. واژهها و کلمات به تنهایی میتوانند قصه داشته باشند. مثال معروفی است که «بنشین، بتمرگ، بفرما» یک معنا دارند اما سه قصه! یکی قصۀ احترام دارد و خوشبرخوردی و دوستی و محبت، یکی بیاحترامی و دشمنی و عداوت و یکی هم خنثی است! واژهها بار معنایی دارند و قصهها را میسازند و یا کمک میکنند برای ساختهشدنشان.
دو. داشتم به فقدان قصهای که در یادداشت قبلی به آن اشاره کردم فکر میکردم، اولین مانعی که سر راهم قرار گرفت همین واژهها بودند. «جنگ»، «جهاد»، «مقاومت»، «دفاع»، «ایستادگی» و... دقیقا مثل مثال بالا یک معنا دارند ولی قصههای متفاوت. واژۀ «جنگ» مطمئناً نمیتواند بار معنایی خوبی داشته باشد که بتوانیم قصهای از آن استخراج کنیم که سود مخاطب ایرانی را در آن مستتر کنیم. «جنگ» در ذهن مخاطب ایرانی، همیشه بلایی بوده که باید از آن دوری جست. این واژه که خودش از دهان دشمن در دهان ما چرخیده و دارد تثبیت میشود و همه به آن اتفاق میگوییم «جنگ 12 روزه»! خودش یکی از مهمترین عواملی است که قصۀ جنگ را به مذاق قصۀ دشمن تثبیت کنیم.
سه. اینکه این اتفاق را چه بنامیم و عنوان «جنگ» را بر آن تثبیت نکنیم، همانگونه که آن هشت سال را دفاعمقدس و جنگتحمیلی خواندیم، کاری است که از اراده و توان ما خارج است. نهادهای رسمی و قدرت و رسانهها باید هماهنگ و یکصدا این اتفاق را رقم بزنند و با مشورت اهل فن واژهای را برای آن تثبیت کنند که بتوان برای مخاطب ایرانی قصهای ساخت.
چهار. تثبیت عنوان «جنگ» به این اتفاق، ارادۀ مشکوکی است که باید تا دیر نشده و این تثبیت رسوب نکرده، نهادهای مسئول به فکر تغییر و جایگزینی آن باشند.
هدایت شده از یک لیوان شطح داغ
قدرت واژهسازی از کف میدان
در یادداشت اخیر برادر عزیزم استاد مجتبی مجلسی با عنوان «هنر در شرایط جنگی / 19» نکتهای مطرح شده بود که تغییر یا جایگزینی واژه «جنگ» برای روایت یک اتفاق، کاری است که فقط از دست نهادهای رسمی، صاحبان قدرت و رسانه برمیآید.
من با اهمیت نقش این نهادها موافقم، اما تجربههای میدانی نشان میدهد که همیشه اینطور نیست و گاهی تغییر واژه از دل میدان و توسط جریانهای مردمی اتفاق افتاده است.
نمونه روشن آن ماجرای عنوان «مدافعان حرم» است. اوایل حضور رزمندگان ایرانی در سوریه، برای شهدا و مجاهدان عناوین مختلفی به کار میرفت؛ اما از یک مقطعی، در مراسمهای مردمی به ویژه برنامههای میدان امام حسین تهران با محوریت هیأت عبدالرضا هلالی، عنوان «مدافعان حرم» بر زبانها افتاد. این واژه بهمرور در هیأتها، محافل فرهنگی و فضای مجازی تکرار شد، تا جایی که رسانههای رسمی هم آن را پذیرفتند و تثبیت کردند.
فارغ از اینکه این عنوان خوب بود یا نه، این تجربه نشان داد که جریانهای مردمی و میدانی هم میتوانند با خلاقیت، استمرار و قدرت روایت، واژهای را بسازند و به سطح ملی برسانند. بنابراین، در موضوع فعلی نیز میتوان امیدوار بود که واژهای جایگزین برای «جنگ» از همین مسیر مردمی متولد و ماندگار شود.
🔸 یک لیوان شطح داغ
@Asheykh_ir
نامه.pdf
حجم:
71.7K
سلام خدمت همۀ دوستان گرامی. ممنون میشوم این نامه را مطالعه کنید و حتی اگر نوشتن را هنوز تمرین نکردهاید سعی خودتان را بکنید تا بنویسید. نویسندههای بزرگ هم از همین زمینهای خاکی شروع کردهاند. تمام تلاش ما در نشریۀ سواد پرکردن خلأ نوشتن و مباحث نظری در جبهۀ هنر انقلاب است.
هدایت شده از میز کار حسن روح الامین
24.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قدم ابتدایی یک خادم هنری، تکنیک است...
بخش اول صحبت های حسن روح الامین و امیرحسین مدرس در برنامه ایرانِ امام رضا علیه السلام
@roholamin_atelie
مجتبی مجلسی
قدم ابتدایی یک خادم هنری، تکنیک است... بخش اول صحبت های حسن روح الامین و امیرحسین مدرس در برنامه ا
خداوند خیر و برکت بدهد به قلم و توان استاد روحالامین بابت این حرف. الان هر کسی از راه رسیده و نرسیده سرگرم هوش مصنوعی شده و دارد کار مذهبی تولید میکند! یادمان رفته رسالت و هدفمان چه بوده و چه هست. یادمان رفته باید هر روز رشد کنیم و پیشرفت، یادمان رفته خلاقیت و نوآوری را. یادمان رفته به قول شهید آوینی موضوع کار ما شأنیت دارد. یادمان رفته ... خیلی چیزها یادمان رفته و مثل بچه ها ذوق کردهایم و سرگرم شدهایم با هوش مصنوعی! ای کاش تحریم میشدیم آنوقت میفهمیدیم فرق کاربر را با هنرمند.
با افتخار در جریان رویداد استاد فرشچیان هیچکدام از دوستان آیه شأنیت استاد را با هوش مصنوعی خدشهدار نکردند. افتخار میکنم به چنین فهمی از جانب دوستانم.
نقد و نقد و نقد
در یک دورهمی چند روز پیش نشسته بودیم و داشتیم از «نقد» حرف میزدیم و اینکه نقد چقدر این روزها جایش بین ما خالی است و اگر «ناقد» تربیت کرده بودیم وضعمان این روزها چقدر بهتر بود که همۀ ما احتیاج داریم به نقد آثارمان که همۀ ما احتیاج داریم به رشد و پیشرفت کارهایمان. جو فضای کنونی - خصوصا با فضای مجازی و لایک و... - شده است فقط و فقط فضای به به و چه چه! هر کسی هر زبالۀ تصویری هم که تولید کند کسی جرأت ندارد بگوید بالای چشمتان ابرو است! لایک و بازدید و... شده است ملاک ما برای خوب و بد بودن آثارمان و ملاکهایمان عوض شده است و این ما را متوقف میکند، راکد میکند و بوی گندمان در نهایت بالا میرود!
توی همان جلسه ذکر یادی کردم از حدود 10 سال پیش که به آقاسیدهادی قادری (دخمه) اصرار کردم برای من و کارهای صفحهآراییام نقدی بنویسد. نمیدانم چه شد که سید ناپرهیزی کرد و این متن را نوشت. من هر چند وقت یکبار می خوانمش و کلی استفاده میکنم. گفتم اینجا به یادگار بماند که هم یادبگیریم نقد بنویسیم و هم دعوت کنیم از دیگران برای نقد اثرهایمان. من همینجا دست کسانی که نقدی بنویسند را میبوسم و با افتخار منتشرشان خواهم کرد.
این نقد در دو قسمت نوشته شده است.
برادر ارجمندم جناب مجلسی تواضع کردند و امر فرمودند دربارهی این چند اثرشان. در حد توان چیزی بنویسم.
وقتی میخواهی در جمعی از اهالی هنر مثل جمع خوبِ آیه حرفی بزنی یا بنویسی با خودت میگویی، مستمعین من چه کسانی هستند؟چه افرادی در این گروه با چه سطحی از آشنایی هنری حضور دارند؟ بین تازه واردترین هنرجو تا ریش سفیدها با چه شیبی از توان و درک و آشنایی فنی با گرافیک طی میشود؟ چند نفر در ابتدای راهاند؟ چند نفر در حال آزمون و خطا و چند نفر در مقام معلم در حال خدمتاند؟
چه بنویسم و چه بگویم که
ابتدایش، برای همه قابل درک
امتدادش، برای همه قابل استفاده
و پایانش، برای همه قابل ادامه باشد!...
شاید بهترین انتخاب، پرداختن به مسائل کلی و اساسی به جای مثالهای موردی باشد و بعدتر برای در امان ماندن از خطر کلیگویی و فکرهای انتزاعی، استفاده کردن از آن نمونهها و مثالهای جزیی در جهت کاربردی و قابل درک کردن مسائل اساسی.
به تجربهی کاریات، به مسائلی که در رشتهات با آنها مواجه بودی و هستی و همیشه خواهی بود،به آثار هنرمندان دور و نزدیک داخلی و خارجی، به سوالهای مداوم دوستانت وقتی از تو دربارهی کارشان نظر میخواهند، به قضاوتهای اساتید رشتهات، به شیوهی داوری جشنوارهها، به نظراتی که درمورد آثار هنری میشنوی و خیلی چیزهای دیگر، نگاهی دوباره و از سر دقت میاندازی و مینویسی:
وارد مطب پزشک میشوم
به آقای دکتر میگویم:حالم بد است
میگوید: از کجا میدانی؟
میگویم: تب دارم
دکتر دستش را روی پیشانی یا دستانم میگذارد،
نهایتاً یک clinical thermometer یا همان دماسنج معروفش را دهانم میگذارد
و میگوید: آفرین درست میگی، واقعاً تب داری.
میگویم: تب بالایی هم دارم
دکتر باز هم تایید میکند.
تا اینجای کار فرقی بین من که هیچ تحصیلاتی در زمینهی پزشکی ندارم با دکتری که حداقل هفت سال درس خوانده، حداقل یک سال کشیک شبانه داده، دو سال در مناطق محروم خدمت کرده و چهل سال طبابت را پشت سرگذاشته و نام نیکش مرا قانع کرده که او را به طبابت دردهایم برگزینم نیست.
میگویم: دکتر جان فکر کنم سرمای بدی خوردم. در نتیجه برایم یک ادالت کلدی، کلداستاپی بنویس بروم بخورم خوب شوم.
و دکتر میگوید: نه عزیزم. متاسفانه شما مشکوک به مالاریا یا هپاتیت یا.. یا.. یا... هستی و برای درمان باید بستری شوی.
فرق دکتر با من درست در همین قسمت دوم مکالمهی ما و «نتیجهی» حاصل از آن است.
من چیزی را «میفهمم». اما «دلیلش» را نمیدانم یا اصلاً اشتباه میدانم. پس «نتیجهی» اشتباهی هم میگیرم و درخواست اشتباهی هم دارم. و حالا اگر خودم با اطمینان به همان درک اولیهام از وضعیت جسمیام، اقدامی برای درمان انجام بدهم مطمئناً بینتیجه خواهد بود و از این بدتر اگر میخواستم برای هر افزایش دمایی که در بدن اطرافیانم تشخیص میدهم خودم را جای آقای دکتر بگذارم و همان تجویز حاصل از تشخیص اولیۀ خودم را داشته باشم، بیشک عاقبت خوشی در انتظار خودم و اطرافیانم نیست.
چه اثر زیبایی
لذت برم
دستمریزاد
ای ول
عالیه استاد
خلاقانه است
ضعیفه
ابتداییه
بی روحه
خوشم نمیاد
دانشجوییه
و...
جملات آشنای بالا و چیزهایی شبیه این، در بهترین حالتشان، همان تشخیص اولیه هستند. همان که فرقی بین من به عنوان یک بینندهی عادی، با شما به عنوان یک دانشجوی گرافیک، با شما به عنوان یک هنرمند و با شمابه عنوان استاد همه چیز تمام ِرشتۀ گرافیک نمیگذارد.
چرا این کار به نظر عالیه؟
چرا این اثر به نظر ضعیفه؟
چرا این کار به نظر ابتدایی است؟
کجای این اثر خلاقانه است؟
چرا از این اثر خوشم نمیآید؟
اصلاً، چرا از این اثر لذت میبرم؟
پاسخ به این سوالهاست که فرق بین، یک گرافیست درست و درمان را با من مبتدی مشخص میکند.
نه تنها این فرق را مشخص میکند بلکه جستجوکردن و در ادامه، سعی در پاسخگویی به این سوالها «نتایج» جدیای دربر دارد که آن «نتایج» میتواند و باید بتواند روی روند کاری هر گرافیست و هنرمندی اثر بگذارد.
در دیدن نمایشگاهها، تماشای کارهای دوستان، در دیدن کارهای شاگردان، موقع داوری آثار هنرمندانی که در جشنوارهها به ما برای داوری اعتماد کردهاند و... باید پاسخی برای این سوالها و دهها سوال دیگر داشته باشیم.
اصلاً اینها بخشی از ابتداییترین سوالاتی است که در پایان هرپروژهی شخصی، باید از خودم هم میپرسیدم!
شاید قرار است گرافیستها، پزشکان عالم هنر باشند و با تشخیصهای صحیحشان، برای نیازهای مخاطبانشان نسخه بپیچند.
فاصلهی بین یک گرافیست موفق یا اصلاً هنرمندی موفق در هر رشتهای با یک علاقهمند به هنر که گهگاه کارهایی هم انجام میدهد در چیزهای بسیار زیادی است اما یکی از ابتداییترین چیزها، «سعی» در داشتن پاسخ برای سوالهای آشنایی شبیه سوالهای بالاست و بعدتر و مرحله به مرحله، یافتن پاسخ برای سوالی جزئیتر و جزئیتر...