eitaa logo
مکملِ‌من ؛
444 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
450 ویدیو
2 فایل
• ربمايكملني؛ شاید من را کامل کند!❤️‍🩹 • مینویسیم این‌جآ ، محتواهایی در عین بی‌محتوایی؛ • ظاهراً روشنفکر؛ باطناً الله اعلم...
مشاهده در ایتا
دانلود
مکملِ‌من ؛
من اینجا خیلی قشنگ وایساده بودم ولی مجنون منو ننداخته تو قاب😐💔
این عکس خودش گواهی میده اصن🤧😂 هنوز یاد این عکسه میوفتم بغضی میشم 😔
این زنه تو زخم کاری چرا موجیه؟😶💔
هدایت شده از طرقبه سلام
11.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با عزت و افتخار گوش کنید یوسف سلامی در سالگرد۳۴سالگی رهبری حضرت آقا به میان مردم رفت..ببینید جالبه اگه انرژی مثبت میخواین پیشنهاد دانلود میکنم کلی انرژی میگیریم اصلا خودانرژی منبع کل انرژی مثبتهای دنیا 🌍 ابوالفضل علمدار خامنه ای را نگهدار @torsalam1💞🌱🤲
از این شوخی مسخره‌ها😂
3.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وضعیت عربی حرف زدن اکثر ایرانیا در عراق 🤣🤌🏼
اونجایی که داشتن عقل پخش میکردن؛ ایشون احتمالا تو سرویس بهداشتی بوده . اونایی هم که لایک کردن از خود طرف اسکل ترن.
مکملِ‌من ؛
😂😂😂
خدایی عقل ندارن راحتن میدونی عین چی میمونه حرفش؟ اینکه من بگم اردیبهشت ؛ شهریوره😐 چطوری میشه دو تا ماه قمری بیفتن داخل هم😑؟ اربعین تو ماه صفره ماه رمضان کلا بحثش جداست و تو یه ماه دیگه‌ست🤦🏻‍♀ از الطاف خدا به شیعه‌ها ؛ خنگ آفریدن دشمن‌های شیعه بود🚶🏻‍♂
هدایت شده از . پنـاھ .🇮🇷
🌿 - خانوم دکتر من واسه اینکه بتونم ببینمتون ؛ سه روز توی نوبت بودم . سعی میکنم خلاصه بگم حرفامو که زیاد وقت نگیرم . گوش میکنم . راستش همه چیز برمیگرده به سیزده سال پیش . وقتی عاشق بوی دخترونه ی مقنعه ی مدرسش بودم . من نقشه کشی میخوندم و دیوونه ی بازیگری . اونم ریاضی میخوند اما جای معادله وعدد ؛ دوست داشت بدونه تو سر آدما چی میگذره ! سال اخر دبیرستان بهترین روزای زندگیمون بود . نیم ساعت قبل از زنگ آخر ؛ از دیوار مدرسه میپریدم بیرون و هنوز زنگشون نخورده . جلو در مدرسه منتظرش بودم . اون هیچ وقت نفهمید که من واسه هزینه ی فلافل و سمبوسه ی مسیرِ مدرسه تا خونه ؛ تمام طول هفته تکالیف نقشه کشی بچه ها رو انجام میدادم و پول میگرفتم ازشون . . حالمون خوب بود که خوردیم به کنکور . من از کنکور متنفرم خانوم دکتر . از تغییر مسیرای یهویی متنفرم . به هم قول دادیم هر جفتمون توی یه شهر قبول شیم انتخابمونم شیراز بود . من قبول نشدم اما اون قبول شد و رشته ی مورد علاقشو به دوری مون ترجیح داد و رفت . منم باید میرفتم سربازی . این دوری منو عاشق تر میکرد و اونو دلسردتر حق داشت خب . اختلاف مدرک تحصیلی رو میگم . اخه من وقتی از سربازی برگشتم ؛ مجبور بودم برم سرکار و جایگزین پدر کار افتادم باشم . لا به لای سختیای زندگی داشتم دست و پا میزدم ؛ که برگشت بهم گفت : من و تو راهمون خیلی وقته سوا شده بهتره دچار سوتفاهم نباشیم . به همین راحتی گفت سوتفاهم و رفت پی تفاهمی که توی همه چی دنبالش میگشت ؛ الا دلِ من که براش لرز میگرفت . بعد از سیزده سال هفته ی پیش جلوی محل کارم یه نفر زده بود به ماشینمو کارت ویزیتشو گذاشته بود و رفته بود . اسمشو که روی کارت دیدم، اول باورم نشد ؛ اما بعد از کلی پیگیری فهمیدم خودشه . ماشینم قراضه تر از این حرفاس که برم پی خسارت ؛ اما به عنوان مریض وقت گرفتم . مریضش بودم خب . انقدر تو کارش بزرگ شده که واسه دیدنش ؛ سه روز توی نوبت بودم . انقدر فکرش پرته که بعد از این همه حرف زدن ؛ هنوز داره نگام میکنه و نفهمیده من همون سوتفاهمی ام که بزرگترین تفاهم زندگیمو ازم گرفت . اینا همه حرفای من بود خانوم دکتر ؛ اما نیازی به نسخه نیست . شما سیزده سال پیش نسخه ی منو پیچیدی . یه ماه پیش وقتی توی بلیط فروشی سینما دیدمت ؛ همه ی اون روزامون از جلو چشمم ردشد . اون تصادف ساختگی رم ترتیب دادم که ببینمت که شاید بتونیم دوباره دچار اون سوتفاهم بشیم . میخوام فردا ظهر جلوی مدرسه ی دوران دبیرستانمون ببینمت . . فردا قول دادم زن و بچم رو ببرم سینما . بعدش بریم فلافلی . همون فلافلیه نزدیک مدرستون . راستش من هنوز دیوونه ی بازیگری ام . بازیگر خوبی ام شدم . سیزده ساله دارم زندگی رو بازی میکنم . یه بازی بی نقص . . : )!♥️'🔓 علی سلطانی
1.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
• . شرط عشق جنون است ما که ماندیم ؛ مجنون نبودیم ... • . [ @Mokamel_ir ]
بزرگ شدم . . خیلی بزرگ‌تر از عروسک بازی کردن . . ولی بچگیِ من یکم با دخترای هم سن و سالم فرق میکرد عاشق ماشین بودم ؛ عاشق لباسای پسرونه ؛ نمیدونم شاید چون با خالم اینا هم خونه بودیم ؛ بخاطر هم بازی بودن با پسرخالم خلق و خوی پسرونه گرفته بودم ؛ اما به هر حال دختر بودم . . مگه میشد خاله بازی و عروسک داشتن رو دوست نداشته باشم . . اصلا یادمه وقتی تازه به سن تکلیف رسیده بودم ؛ شوق هدیه گرفتن عروسک برای گرفتن روزه‌هام بود که تا آخر ماه روزم رو کامل میگرفتم . . مثل تموم دخترای دیگه ؛ با عروسکام حرف میزدم؛ بغل میگرفتمشون و گاهی هم باهاشون درد و دل میکردم . . من حتی عروسکامم یادمه...یادمه احساس میکردم اونا هم الان سردشونه و به بغلم نیاز دارن . . خلاصه دخترا از همون بچگیاشون مادرن . . از همون بچگی لطیف و دلسوز به‌فکرن . . اولش با عروسک شروع میشه و در نهایت ؛ میشن تربیت کننده‌ی چند نسل با تمام محبت‌ها و دلسوزی‌هاشون :) آینده‌ی چندین نسل به تو وابسته‌ست...پس بچه‌هاتو خوب تربیت کن مادر آینده . . ــ ادمین نوشتِ یهویی !