مُنیب .
وای از ضربهی دوازدهم . . ضربهای که سنان پسندتر است شمر با دستهای لرزان گفت : چهکسی نیزهاش بلند
مرا شنیدن این نَقل، بیشتر لرزاند ؛
که قاتلان تو دیشب، نماز شب خواندند .
مُنیب .
شبهای بلهبرون ؛
وقتئ اون بعثی ، رزمندهٔ چهاردهساله
ما رو به اسارت گرفت ؛ با طعنه بهش
گفت : مگه سنِ سربازی هجدهسال نیست ؟
نکنه خمینی سن سربازیرو پایین آورده . . ؟
جواب داد نه ؛ سنِ سربازی همون هجدهساله ،
خمینی سن عشقوعاشقی رو پایین آورده : )
- حاجحسینیکتا ؛
مُنیب .
تمام میشود و آفتاب میتابد ، غمی نبوده به عالم که ماندنی باشد . . [ الا غم ِحسینع : ) . ]
کنج ِحجره نشسته بود و میگفت : ماها خیلی نامردیم . همهٔ هستیمون مال امامزمان ِ. اما قلبمون مال ِیکی دیگهس ! حاجت گرفتن از حضرت خوبه ؛ ولی مطمئن باش اگه زندگیت بر مدار ِمغناطیسی مهدیفاطمه بچرخه ، [ خود به خود همهچی برات ساخته میشه . ]