49.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍👈مجلهی دختر خانم
یه مجله رنگی رنگی دخترونه و نوجوان پسند با محتوای عالی برای روز ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها
🔸️ویژه دختران ۱۳ تا ۱۸ سال
🔸️گزینهای بسیار عالی برای توزیع در جشنهای خیابانی و خانوادگی، مدارس، مساجد و هیئات، مواکب و هدیه دادن در روز دختر و برگزاری مسابقه
🔸️فروش به صورت pdf: با کیفیت عالی برای پرینت
🔸این محصول به صورت pdf رنگی همراه با پاسخنامهی جداگانهی مسابقهی مجله در اختیار شما قرار میگیره و ۱۰ پوستر رنگی با کیفیت بالا هم در رابطه با موضوعات مجله به صورت هدیه تقدیمتون میشه.
💳 قیمت: ۴۰ هزار تومان
⬅️ آیدی ثبت سفارش @z_farhadiiiii
✨#نبراس
📁#نوجوان
ــــــــــــــــــــــــ
💡نبراس؛ نوجوان پیشران
🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید:
@nebras_nojavan
41.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☺️👈مینی کتاب حیا
کتابی کوچک و بامزه با یه طراحی جذاب دخترانه
🔸️ویژه دختران ۱۳ تا ۱۸ سال و دانشجو
🔸️گزینهای بسیار عالی برای توزیع در جشنهای خیابانی و خانوادگی، مدارس، مساجد و هیئات، مواکب و هدیه دادن در روز دختر و روز عفاف و حجاب
🔸قابل استفاده در کلیه فعالیتهای حوزه حجاب و عفاف
🔸️فروش به صورت pdf: با کیفیت عالی برای پرینت
🔸این محصول به صورت pdf رنگی در اختیار شما قرار میگیره که قابل چاپ به صورت رنگی، سیاه و سفید و گلاسه می باشد.
💳 قیمت: ۲۰ هزار تومان
⬅️ آیدی ثبت سفارش @z_farhadiiiii
✨#نبراس
📁#نوجوان
ــــــــــــــــــــــــ
💡نبراس؛ نوجوان پیشران
🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید:
@nebras_nojavan
اینم یه مقدار محتوا👆👆
به مناسبت میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها(روز دختر)
📌شما فقط لب تر کنید...
✨#نبراس
📁#نوجوان
ــــــــــــــــــــــــ
💡نبراس؛ نوجوان پیشران
🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید:
@nebras_nojavan
نبــراس
#شبیه_مریم #قسمت_سوم يا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ وَمَا مُحمد إِلَّا رَسُ
#شبیه_مریم
#قسمت_چهارم
فصل یکم
آسمان شب را ستاره های پرنور تزئین کرده بودند و ماه در پس ابر پنهان بود. کلبه های چوبی جای جای دهکده در تاریکی شب در سکوتی سهمگین خفته بودند خواب از چشمان مریم رفته بود. روی لبه چوبی بیرون کلبه به ستون چوبی تکیه داده بود. خیره به آسمان پرستاره از سبد کنار دستش خرده نان بر می داشت و در دهانش می گذاشت. صدای بم داوود او را به خود آورد. این وقت شب اینجا چه میکنی؟ باز کابوس دیده ای؟
چشم مریم به کوزه آب در دست داوود افتاد. داوود مدت ها بود با خواهر و مادرش در همسایگی آنها زندگی میکرد داوود همیشه حامی مریم و آنا بود و این مریم و آنا را که دخترانی نوجوان بودند در مقابل دیگر دختران و پسران نوجوان دلگرم و مغرور می کرد. مریم لقمه نان را فروبرد و آهی کشید.
- آری باز هم کابوس آن روز را دیدم. روزی که مادرم را به اسارت بردند.
بغض گلویش را گرفت.
✨#نبراس
📁#نوجوان
ــــــــــــــــــــــــ
💡نبراس؛ نوجوان پیشران
🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید:
@nebras_nojavan
نبــراس
#شبیه_مریم #قسمت_چهارم فصل یکم آسمان شب را ستاره های پرنور تزئین کرده بودند و ماه در پس ابر پنهان
#شبیه_مریم
#ادامه_قسمت_چهارم
- فقط پنج سالم بود.
بغضش را به سختی فروبرد و خواست که اشک هایش سرازیر نشود. صلیب کوچک چوبی گردنش را دست گرفت و با چشم هایی نم زده آن را بوسید. داوود کنار مریم نشست ظرافت مریم در کنار شانه های پهن داوود به چشم می آمد داوود زیرچشمی به صورت گندمگون و نمکین مریم نگاه کرد و نگاهش از روی موهای مشکی و مجعدش هم گذشت. او مریم را از کودکی اش دوست داشت.
من هم دوازده ساله بودم. با آنا و مادرم پنهان شده بودیم.
به کوه های سربرافراشته که در تاریکی شب تیره تر شده بود، خیره شد.
پدرم و هر چه مرد و زن جوان را که در دهکده بود به زور بردند.
مریم با چشمانی که دیگر پر از اشک بود به داوود نگاهی انداخت و لبخند تلخی روی لبش نشست اشک از چشمانش راه گرفت و سرازیر شد.
تاجران برده به دهکده ریختند و به زور شمشیر همه را جمع کردند
و بردند. فقط نوزادان کودکان و پیران دهکده را باقی گذاشتند و برای اینکه تعقیبشان نکنند دهکده را به آتش کشیدند. دیگران در دهکده باقی ماندند تا آتش را خاموش کنند تا همان کودکان و پیران زنده بمانند.
همه این سالها در ترس زندگی کردند و از چشم هر غریبه ای پنهان می شدند میدانستند که آنها دوباره خواهند آمد و آن اتفاق شوم تکرار خواهد شد. مریم نمیخواست برده کسی باشد. با داوود و
پدرش فکرهایشان را روی هم ریختند و راهی مخفی کف خانه هایشان درست کردند که از زیر کلبه به بیرون دهکده راه داشت.
1.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از خدا غیر ممکن هارو بخواه
چگونگی با خودشه!
🌙شبتون بخیر
✨#نبراس
📁#نوجوان
ــــــــــــــــــــــــ
💡نبراس؛ نوجوان پیشران
🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید:
@nebras_nojavan
💫✨افرادی که منتظر میمانند تا اوضاع و شرایط عالی از راه برسد، هیچوقت کاری را به انجام نمیرسانند؛ زمان مناسب برای اقدام به کار، همین حالاست ...
✨#نبراس
📁#نوجوان
ــــــــــــــــــــــــ
💡نبراس؛ نوجوان پیشران
🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید:
@nebras_nojavan
16.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نبــراس
#شبیه_مریم #ادامه_قسمت_چهارم - فقط پنج سالم بود. بغضش را به سختی فروبرد و خواست که اشک هایش سرازی
#شبیه_مریم
#قسمت_پنجم
راه مخفی مریم را دلگرم می کرد. دیگر هراسی در دل احساس نکرد. می دانست هر زمانی که با خطر روبه رو شود به راحتی از آنجا خواهد گریخت و اسیرو برده کسی نخواهد شد
***
اشعه طلایی خورشید به دهکده می تابید. دهکده کم جمعیت و آرام بود. جوانان پیدا نبودند و بیشتر در کلبه وقت می گذراندند. ترسی که سال ها در جانشان ریشه دوانده بود باعث می شد کمتر رغبتی به بیرون آمدن داشته باشند، حتی به قیمت دوری از آفتاب و روشنایی روز در سکوت و خلوتی دهکده مرد میان سالی بی هیچ دغدغه ای اسب پیرش را تیمار میکرد دو دختر جوان هم کمی دورتر شتابان با دلو از چاه آب میکشیدند و به کلبه می بردند. آنها چنان در رفتن عجله داشتند که گویی سوارانی در پی آنان هستند.
سختی زمانه کمر پدر مریم را خم کرده بود و به کمک عصای چوبی راه می رفت. او به چهره شادمان مریم که موهای آنا را می بافت نگاه کرد و با شادمانی مردانه ای لبخند زد تمامی امیدهایش در مریم خلاصه می شد. آنها شانزده سال قبل وقتی او بعد از سال ها چشم انتظاری به دنیا آمده بود به یاد مریم مقدس او را مریم نامیده بودند. مریم تنها یادگار همسرش بود که ناجوانمردانه از او جدایش کرده و به ناکجا آباد برده بودند.
مریم و آنا روی گنده های چوبی پشت کلبه نشسته بودند. مریم از روی علاقه به پدرش لبخندی زد پدرش با بوسه ای بر موهای مجعد او لبخندش را پاسخ داد. قلب مریم مالامال از عشق پدر بود.
📗#کتاب
✨#نبراس
📁#نوجوان
___________
💡نبراس؛ نوجوان پیشران
🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید:
@nebras_nojavan
نبــراس
#شبیه_مریم #قسمت_پنجم راه مخفی مریم را دلگرم می کرد. دیگر هراسی در دل احساس نکرد. می دانست هر زمانی
#شبیه_مریم
#ادامه_قسمت_پنجم
با بوسه های گرم پدر چشم هایش را به روی دنیا باز کرده بود و شب ها با لالایی های او که یادگاری مادر مهربانش بود با آرامش، چشم به روی دنیا بسته و با رویای خوش و امید به فردایی روشن به خواب رفته بود.
هنوز هم دیدن چهره پدر او را غرق شادی می کرد. مریم به آرامی روی موهای مشکی و ابریشمی آنا دست می کشید و آن را با دقت می بافت اشعه طلایی خورشید موهای آنا را براق تر و زیبایی چهره اش را چند برابر میکرد مریم عاشق چهره زیبای آنا بود و همیشه به زیبایی او غبطه میخورد آنا لبهایی کوچک و سرخ رنگ و بینی خوش تراش با چشمهایی مشکی و کشیده داشت. چهره اش هر بیننده ای را مجذوب خود میکرد زیبایی اش با غرور بیجایی همراه شده بود. گمان داشت تمام پسران جوان دهکده باید عاشق او باشند.
این فکر آنا همیشه باعث خنده مریم بود.
داوود کنار کلبه خودشان با تبر هیزم میشکست و تمام حواسش به آنها بود. او هر بار که تکه های چوب را برای خرد کردن جا به جا می کرد به آنها نگاهی می انداخت و لبخند میزد. شهامت و جرئت مریم که بدون ترس در روشنایی روز در دهکده رفت و آمد داشت و با همه مهربان بود باعث تحسین همیشگی داوود بود. داوود هر بار که به مریم می اندیشید احساسی خوشایند تمامی وجودش را در بر می گرفت. شاید روزی می توانست با مریم ازدواج کند و با او خانواده ای تشکیل دهد و فرزندانی بیاورند میدانست که مریم نیز به او بی میل نیست. اگر بیمار می شد نگرانیهای مریم در پرستاری و رسیدگی به او بیشتر از آنا بود.
بی اختیار لبخند کش داری بر لبانش نقش بست. مردی اسب سوار با صورت پوشیده در فاصله بسیار دور و میان درختان ایستاده بود و دهکده را زیر نظر داشت. او خیره به دهکده تمامی رفت و آمد هارا با وسواس میسنجید. افراد دهکده را تخمین زد و با خود اندیشید که در این دهکده تعداد جوانان و نوجوانان از پیرها بیشتر است. چشم هایش از شادی و امید برقی زد.
📗#کتاب
✨#نبراس
📁#نبراس
_______
💡نبراس؛ نوجوان پیشران
🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید:
@nebras_nojavan
3.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫✨شروع همیشه سخته اما وقتی شروع به حرکت کنی، دیگه کسی نمیتونه متوقفت کنه ..
✨#نبراس
📁#نوجوان
ــــــــــــــــــــــــ
💡نبراس؛ نوجوان پیشران
🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید:
@nebras_nojavan