eitaa logo
پیام نایین
1.6هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
5.7هزار ویدیو
146 فایل
اخبار و رویداد های شهرستان نایین و ایران @payamnaein پایگاه خبری پیام نایین👇 Payamnaein.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
. آرزوهاى طولانى و سوء عمل: امام(علیه السلام) در این سخن کوتاه و حکمت آمیز مى فرماید: «کسى که آرزویش را طولانى کند اعمال بد انجام مى دهد» شک نیست که آرزوها انگیزه حرکت انسان براى هرگونه فعالیت است; جوانى که آرزو دارد به مقامات عالیه علمى برسد تلاش و کوشش را در فراگیرى علم افزایش مى دهد، کشاورزى که آرزو دارد مزارع پربار و باغ هاى سرشار از برکات مادى داشته باشد در امر کشاورزى فعالیت مى کند و مادرى که آرزو دارد جوان برومندى در سنین آخر عمر در کنار او باشد در حفظ و تربیت فرزندش مى کوشد. همین معنا در حدیث معروف پیغمبر اکرم آمده است که فرمود: «الاَْمَلُ رَحْمَةٌ لِأُمَّتِی وَلَوْ لاَ الاَْمَلُ مَا رَضَعَتْ وَالِدَةٌ وَلَدَهَا وَلاَ غَرَسَ غَارِسٌ شَجَراً; آرزو براى امت من مایه رحمت است و اگر امید و آرزو نبود هیچ مادرى کودک خود را شیر نمى داد و هیچ باغبانى نهالى نمى نشاند».(1) ولى هرگاه آرزو از حد اعتدال خارج شود و انسان به سراغ امور دست نیافتنى و یا غیر ضرروى و خارج از حد نیاز برود، طبیعى است که باید تمام تلاش و کوشش خود را براى رسیدن به آن بگذارد و همه چیز جز آن را فراموش کند و شب و روز به دنبال آن بدود. چنین کسى از یک سو آخرت را به کلى به دست فراموشى مى سپارد و از سوى دیگر براى رسیدن به هدف خود هر وسیله اى را مباح مى شمرد و از سوى سوم در مقابل هر کس خضوع ذلیلانه مى کند و سرانجام گرفتار «سوء العمل» مى شود که امام در جمله حکمت آمیز بالا به آن اشاره فرمود. در حدیثى قدسى که در کتاب شریف کافى آمده مى خوانیم: خداوند به موسى بن عمران فرمود: «یَا مُوسَى لاَ تُطَوِّلْ فِی الدُّنْیَا أَمَلَکَ فَیَقْسُوَ قَلْبُکَ وَالْقَاسِی الْقَلْبِ مِنِّی بَعِیدٌ; آرزوهایت را در دنیا طولانى مکن که مایه قساوت قلب تو مى شود و شخص قسىّ القلب سنگدل از من دور خواهد بود».(2) روشن است، قساوت و سنگدلى ناشى از فراموش کردن ذکر خدا و یاد مرگ و قیامت است و افرادى که گرفتار آرزوهاى دراز هستند هم خدا را فراموش مى کنند و هم مرگ و قیامت را. قرآن مجید هم مى گوید: یکى از دام هاى مهم شیطان همین طول امل است: «(وَقالَ لاََتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصیباً مَفْرُوضاً * وَلاَُضِلَّنَّهُمْ وَلاَُمَنِّیَنَّهُمْ وَلاَمُرَنَّهُمْ... یَعِدُهُمْ وَیُمَنِّیهِمْ وَما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلاّ غُرُوراً);(3) شیطان چنین گفته که از بندگان خود سهم معینى خواهم گرفت; آنها را گمراه مى کنم و به آرزوها سرگرم مى سازم و به آنها فرمان مى دهم... شیطان به آنها وعده هاى دروغین مى دهد و به آرزوها سرگرم مى سازد و جز فریب و نیرنگ به آنها فرمان نمى دهد». پی نوشت: (1). بحارالانوار، ج 74، ص 175. (2). کافى، ج 2، ص 329، ح 1. (3). نساء، آیه 118-120.
. در زمان هاى گذشته معمول بوده ـ و هم اکنون نیز در بعضى از نقاط جهان معمول است ـ که اهل یک کشور یا اهل یک شهر براى تعظیم امرا و سلاطین اعمالى انجام مى دادند که نشانه نهایت ذلت بود. آنها نیز از این رفتار خشنود مى شدند،چراکه علاقه داشتندهمواره شهروندانشان خود راذلیلوخوار وبى مقدار در برابر آنها بدانند تا فکر قیام در مغزشان خطور نکند و سلطه آنان باقى بماند. ولى اسلام که به انسان ها شخصیت داده و آدمى را مسجود فرشتگان و اشرف مخلوقات مى داند و جهان را مسخر او مى شمرد، اجازه نمى دهد افراد با ایمان براى بزرگداشت امرا تن به کارهاى ذلیلانه بدهند. به یقین اگر به جاى على(علیه السلام)معاویه بود آنها را به این کار تشویق مى کرد ولى امام به آنها هشدار داد و به سه دلیل آنان را بر حذر داشت. نخست این که امرا هیچ گونه نفع عاقلانه اى از این کار نمى برند، بلکه ممکن است باعث غرور و کبر آنها شود و شخصیت خود را گم کنند. دیگر این که زحمت فوق العاده اى بر دوش توده هاى مردم مى افتد و گاه ممکن است در چنین شرایطى افرادى ضعیف زیر دست و پا بمانند. سوم این که این عمل ناصالح مایه گرفتارى در آخرت مى شود، زیرا نوعى شرک محسوب مى شود. به عکس، اگر آنها به احترامات معقول قناعت کنند و به جاى این مشقت، آرامش را براى خود بپذیرند، آرامشى که امان از آتش دوزخ را نیز به همراه دارد، هم امرا گرفتار کبر و غرور نمى شوند و هم مردم مشقت توأم با ذلت را نمى بینند و هم در آخرت سربلند خواهند بود. قابل توجه است که در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: روزى امیر مؤمنان به سراغ اصحابش آمد در حالى که بر مرکب سوار بود. گروهى پشت سر حضرت به راه افتادند. امام نگاهى به آنها کرد و فرمود: با من کارى دارید؟ عرض کردند: نه یا امیرالمؤمنین ولى دوست داریم همراه تو راه برویم. امام به آنها فرمود: «انْصَرِفُوا فَإِنَّ مَشْیَ الْمَاشِی مَعَ الرَّاکِبِ مَفْسَدَةٌ لِلرَّاکِبِ وَمَذَلَّةٌ لِلْمَاشِی; برگردید، زیرا راه رفتن پیاده در کنار سوار موجب مفسده (غرور و خودبرتربینى) براى شخص سوار و سبب ذلت براى پیاده است». باید توجه داشت که هدف از این سخنان این نیست که مردم، بزرگان را احترام نکنند، بلکه منظور این است که احتراماتى که نسبت به شاهان و مانند آنها داشتند و نشانه ذلت و بدبختى احترام کنندگان بوده و مایه غرور و نخوت احترام شوندگان ترک شود.
. امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه مى فرمايد: «كارهاى مستحب اگر به واجبات زيان برساند موجب قرب به خدا نمى شود»; (لاَ قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ). روشن ترين تفسيرى كه براى اين گفتار حكيمانه امام(عليه السلام) به نظر مى رسد اين است كه هرگاه كارهاى مستحب ضررى به واجبات بزند ارزش آن كاسته مى شود و ثواب آن كم مى گردد، مثل اين كه كسى از سر شب تا بعد از نيمه شب مشغول عزادارى باشد ولى خواب بماند و نماز صبح او قضا شود. همه مى گويند آن مستحبى كه به اين فريضه لطمه زد كم ارزش است. يا اين كه به سراغ كارهاى خير و كمك به مستمندان برود; ولى در اداى ديون خود و يا حج واجب كوتاهى كند. دليل آن هم روشن است، فرائض و واجبات مصالحى دارد كه اگر ترك شود به انسان لطمه جدّى مى زند در حالى كه مستحبّات چنين نيست و به اين مى ماند كه كسى داروى اصلى درد خود را رها كرده و به داروهاى اضافى و غير ضرورى بپردازد. در حديثى كه در غررالحكم از اميرمؤمنان(عليه السلام) نقل شده مى خوانيم: «يَسْتَدَّلُ عَلى إدْبارِ الدُّوَلِ بِأرْبَع تَضييعِ الاُْصُولِ وَ التَمَسُّكِ بِالْفُرُوعِ وَتَقْديمِ الاْراذِلِ وَتَأخيرِ الاْفاضِلِ; چهار چيز است كه دليل بر سقوط دولت ها مى شود: ضايع ساختن اصول، و چسبيدن به فروع و مقدم داشتن اراذل و مؤخر داشتن افاضل».(1) تفسير ديگرى كه براى اين گفتار حكيمانه است اين كه در بعضى از عبادات اگر واجبات را رها كنند و به مستحبات بپردازند مستحب اساساً باطل است; مانند كسى كه روزه قضاى واجب بر اوست اگر روزه مستحب بگيرد از اساس باطل است. البته جمع ميان همه اين تفسيرها نيز منعى ندارد; ولى مناسب تر همان تفسير اوّل است. * پی نوشت: (1). غررالحکم، ح 7835.
. آنچه امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه بیان فرموده کنایه زیبایى است درباره کسانى که سنجیده یا نسنجیده سخن مى گویند مى فرماید: «زبان عاقل پشت قلب او قرار دارد در حالى که قلب احمق پشت زبان اوست» اشاره به این که انسان عاقل نخست اندیشه مى کند سپس سخن مى گوید در حالى که احمق نخست سخن مى گوید و بعد در اندیشه فرو مى رود به همین دلیل سخنان عاقل حساب شده، موزون، مفید و سنجیده است; ولى سخنان احمق ناموزون و گاه خطرناک و بر زیان خود او. همین عبارت با شرح جالبى در خطبه 176 آمده است و در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «إنَّ لِسانُ الْمُؤمِنِ وَراءَ قَلْبِهِ فَإذا أرادَ أنْ یَتَکَلَّمَ بِشَىْء تَدَبِّرُهُ بِقَلْبِهِ ثُمَّ أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَ إنَّ لِسانُ الْمُنافِقِ أمامَ قَلْبِهِ فَإذا هَمَّ بِشَىْء أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَلَمْ یَتَدَبَّرَه بِقَلْبِهِ; زبان انسان با ایمان پشت قلب (و فکر) او است، لذا هنگامى که مى خواهد سخنى بگوید نخست در آن تدبّر مى کند سپس بر زبانش جارى مى سازد، ولى زبان منافق جلو قلب او است، لذا هنگامى که تصمیم به چیزى مى گیرد بدون هیچ گونه تدبّر بر زبانش جارى مى سازد».(1) از آنجا که على(علیه السلام) باب علم پیامبر(صلى الله علیه وآله) است این سخن را از او آموخته است. امام حسن عسکرى(علیه السلام) این سخن را با عبارت لطیف دیگرى بیان فرموده: «قَلْبُ الاْحْمَقِ فی فَمِهِ وَفَمِ الْحَکیمِ فی قَلْبِهِ; قلب (و فکر) احمق در دهان او و دهان شخص حکیم در قلب اوست!».(2) * * * مرحوم سیّد رضى پس از ذکر این کلام حکمت آمیز مى گوید: «این سخن از مطالب شگفت انگیز و پرارزش است و منظور این است که عاقل زبانش را به کار نمى گیرد مگر بعد از مشورت با عقل خویش و فکر و دقت; ولى احمق سخنانى که از زبانش مى پرد و حرف هایى که بدون دقت مى گوید بر مراجعه به فکر و اندیشه و دقت رأیش پیشى مى گیرد، بنابراین گویا زبان عاقل پشت قلب او قرار گرفته و قلب احمق پشت زبان اوست»; (قالَ الرَّضىُ وَهذا مِنَ الْمَعانِى الْعَجیبَةِ الشَّریفَةِ، وَالْمُرادُ بِهِ أنَّ الْعاقِلَ لا یَطْلُقُ لِسانَهُ، إلاّ بَعْدَ مُشاوَرَةِ الرَّوِیَّةِ وَمُؤامِرَةِ الْفِکْرَةِ. وَالاْحْمَقُ تَسْبِقُ حَذَفاتِ لِسانِهِ وَفَلَتاتِ کَلامِهِ مُراجَعَةَ فِکْرِهِ وَمُماخَضَةَ رَأیِهِ فَکانَ لِسانُ الْعاقِلِ تابِعٌ لِقَلْبِهِ، وَکأنَ قَلْبُ الاْحْمَقِ تابِعٌ لِلِسانِهِ). * پی نوشت: (1). المحجة البیضاء، ج 5، ص 195 . (2). میزان الحکمه، ح 18176
. تفاوت این دو تعبیر آن است که در تعبیر اول مى فرماید: زبان عاقل پشت قلب (عقل) اوست. در اینجا مى فرماید: در درون قلب اوست و در آنجا مى فرمود: قلب احمق پشت زبان اوست و در اینجا مى فرماید: در دهان اوست. به یقین هر دو بیان تعبیرى کنایى زیبا و صحیحى است و هر دو اشاره به یک حقیقت دارد و آن این که افراد عاقل بى مطالعه، فکر و دقت سخن نمى گویند; حسن و قبح، سود و زیان، مناسبت و عدم مناسبتِ گفتار خود را به دقت بررسیده و سپس آن را بر زبان جارى مى کنند در حالى که افراد نادان به عکس آن هستند; سخنى را بى مطالعه مى گویند و بعد که به آثار زیانبارش برخورد کردند در فکر فرو مى روند که آیا صلاح بود ما چنین سخنى را بگوییم؟ در کتاب محجة البیضاء همین مضمون کلام امام(علیه السلام) با شرح بیشترى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که مى فرماید: «إنَّ لِسانُ الْمُؤمِنِ وَراءَ قَلْبِهِ فَإذا أرادَ أنْ یَتَکَلَّمَ بِشَىْء تَدَبِّرُهُ بِقَلْبِهِ ثُمَّ أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَ إنَّ لِسانُ الْمُنافِقِ أمامَ قَلْبِهِ فَإذا هَمَّ بِشَىْء أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَلَمْ یَتَدَبَّرَه بِقَلْبِهِ ; زبان مؤمن در پشت قلب (عقل) اوست و هنگامى که اراده کند سخنى بگوید نخست با عقل خود آن را بررسى مى کند سپس بر زبانش جارى مى سازد ولى زبان منافق جلو قلب (عقل) اوست هنگامى که تصمیم به چیزى بگیرد بدون مطالعه بر زبانش جارى مى سازد». در حدیث دیگرى از امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى خوانیم: «یَسْتَدَلُّ عَلى عَقْلِ کُلِّ امْرِء بِما یَجْرى عَلى لِسانِهِ; سخنانى که بر زبان هر انسانى جارى مى شود دلیل بر میزان عقل اوست».(1) نیز در همان کتاب در عبارت کوتاه ترى آمده است: «کَلامُ الرَّجُلِ میزانُ عَقْلِهِ; سخن انسان معیار عقل اوست».(2) در ادامه همین کلمات قصار در جمله 392 خواهد آمد: «تَکَلَّمُوا تُعْرَفُوا فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ; سخن بگویید تا شناخته شوید; زیرا شخصیت انسان زیر زبان او پنهان شده است». هرگاه در مورد عبادات و طاعات و گناهان و سیئات دقت کنیم مى بینیم قسمت عمده طاعات با زبان و قسمت مهم گناهان نیز با زبان است، بنابراین زبانى که در اختیار صاحبش نباشد بلاى بزرگى است و به عکس، زبانى که در اختیار عقل انسان باشد منبع برکات و طاعات فراوانى است. * نكته: مفهوم واقعى عقل و حمق: در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه عقل و حماقت در انسان ها ذاتى ايشان است; نه عاقل را مى توان بر عقلش ستايش كرد و نه احمق را بر حماقتش نكوهش. پاسخ سؤال اين است كه منظور در اينجا عقل و حماقت اكتسابى است. كسى كه ذاتا احمق است در واقع نوعى بيمارى دارد كه در صورت امكان بايد به وسيله ديگران معالجه شود; ولى گاه انسان حماقت را با اراده خود فراهم مى سازد; با نيكان و پاكان و عاقلان و خردمندان معاشرت نمى كند و بر عكس به دنبال هواى نفس مى رود و با افراد نادان و شرور طرح دوستى مى ريزد، تحصيل علم را رها مى كند و با اختيار خود در وادى جهل گام بر مى دارد و هنگامى كه مسئله سرنوشت سازى پيش آيد با اين كه مى تواند تأمل كند، به مشورت بپردازد و از اين و آن نظر بخواهد همه اينها را ترك كرده و بى گدار به آب مى زند و گرفتار غرقاب مى شود. نكوهش حضرت از چنين حماقتى است. همان گونه كه امام(عليه السلام) در غررالحكم مى فرمايد: «اَلْعَقْلُ غَريزَةٌ تَزيدُ بِالْعِلْمِ بِالتَّجارُبِ; عقل غريزه اى است كه با علم و تجربه افزون مى شود. (و در نقطه مقابل با ترك علم و عدم بهره گيرى از تجارب ضايع مى گردد)». در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «كَثْرَةُ النَّظَرِ فِي الْحِكْمَةِ تَلْقَحُ الْعَقْلَ; نگاه كردن در حكمت باعث بارورى عقل انسان است». * پی نوشت: (1). غررالحکم، ص 209، ح 4033. (2). همان
. مطابق این روایت، امام(علیه السلام) هنگامى که یکى از یاران خود را بیمار مى بیند (ضمن احوال پرسى) به او مى فرماید: «خداوند این درد و بیمارى تو را سبب ریزش گناهانت قرار داد» این بشارت بزرگى بود که امام(علیه السلام) به آن یار بیمار داد که قطعا سبب شادى او شد، و فشار درد و بیمارى را براى او کاست و روحیه اى را که بیمار براى مبارزه با مرض باید پیدا کند در او دمید. مى دانیم درد و رنج ها و بلاها و حوادث ناگوار فلسفه ها متعددى دارد; یکى از آن فلسفه ها آمرزش گناهان است; یعنى خداوند مى خواهد بنده صالحش را که لغزشى داشته در همین دنیا پاک کند تا حساب او به قیامت نیفتد. اضافه بر این، انسان در حال بیمارى توجه خاصى به خدا پیدا مى کند و گاه به یاد مرگ مى افتد و از گناهان خود توبه مى کند و همین بیدارى و آگاهى و توبه نیز سبب دیگرى براى ریزش گناهان اوست. قرآن مجید در آیه 12 سوره یونس مى فرماید: «(وَإِذا مَسَّ الاِْنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً); هنگامى که به انسان زیان (و ناراحتى و بیمارى) برسد ما را (در هر حال) در حالى که به پهلو خوابیده یا نشسته یا ایستاده است مى خواند»، آن گاه امام راز این نکته را که چرا فرمود: بیمارى سبب سقوط گناهان است و نفرمود: پاداش و اجر دارد، بیان مى کند و مى فرماید: «زیرا بیمارى پاداشى در آن نیست; ولى گناهان را مى ریزد، همچون ریزش برگ درختان» سپس براى توضیح بیشتر مى فرماید: «اجر و پاداش، تنها در گفتار به زبان و عمل با دست و پاست» روشن است که پاداش مربوط به عمل است; خواه با زبان انجام گیرد و یا با اعضاى بدن انسان; ولى یک بیمارى ناخواسته که به انسان عارض مى شود کارى نیست که او انجام داده باشد تا خداوند اجر و پاداشى براى او قرار دهد. البته اگر این بیمارى بر اثر اعمال و طاعاتى باشد; مثلا سرباز مجاهدى که به سوى میدان جنگ مى رود، خسته و ناتوان و بیمار گردد این بیمارى که زاییده اطاعات اوست ممکن است اجر داشته باشد، همان طور که قرآن درباره مجاهدان فى سبیل الله مى فرماید: «(ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصیبُهُمْ ظَمَأٌ وَلا نَصَبٌ وَلا مَخْمَصَةٌ فی سَبیلِ اللّهِ... إِلاّ کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ); این به خاطر آن است که هیچ تشنگى، خستگى و گرسنگى در راه خدا به آنها نمى رسد... مگر این که به خاطر آن، عمل صالحى براى آنها نوشته مى شود».(1) مرحوم سیّد رضى در ذیل این کلام حکمت آمیز (گویا نیاز به توضیح دیده و با عبارات شیوایى آن را شرح مى دهد و) مى گوید: «آنچه امام(علیه السلام) فرموده راست و درست است; بیمارى اجر و پاداش ندارد، چرا که از قبیل امورى است که استحقاق عوض دارد (نه اجر و ثواب) زیرا عوض و پاداش را انسان در مقابل کارهاى خداوند نسبت به بندگانش مانند بیمارى ها و مانند آن مستحق مى شود; اما اجر و ثواب، در مقابل فعل بندگان است، بنابراین بین این دو فرق است; فرقى که امام با آن علم نافذ و نظریه صائب خود به آن اشاره فرموده است» * پی نوشت: (1). توبه، آیه 120.
. مجاهدى وارسته: امام(عليه السلام) در اين گفتار پرمايه خود تعريف و تمجيدى از يكى از مجاهدان اسلام و مسلمانان راستين به نام «خبّاب بن الارتّ» دارد، اوصافى كه مى تواند براى همه الگو باشد و از آن پند و اندرز گيرند. امام(عليه السلام) در اينجا پنج وصف مهم براى خبّاب به دنبال طلب رحمت الهى، براى او ذكر مى كند: نخست اسلام وى از روى عشق و علاقه و رغبت است نه از روى ترس و نه از روى طمع و نه به سبب تقليد كوركورانه. آرى او اسلام را به خوبى شناخت و به آن عشق ورزيد و مسلمان شد و بهترين دليل براى عشق و علاقه او به اسلام اين بود كه بارها مشركان او را شكنجه كردند كه دست از اسلام بر دارد، شكنجه ها را تحمل كرد و دست از دامان پيامبر نكشيد. وصف دوم اينكه او جزء مهاجران بود و مهاجرتش براى اطاعت خدا صورت گرفت. شايد هجرت بعضى از مكه به مدينه براى ترس از مشركان يا طمع در آينده اسلام بود; ولى اين مرد مجاهد تنها به موجب اطاعت خداوند هجرت كرد و مى دانيم هجرت مهاجران فصل جديدى در تاريخ اسلام گشود، زيرا آنها با انصار مدينه دست به دست هم داده لشكر نيرومندى براى اسلام فراهم شد كه در سايه آن توانست در مبارزات خود با دشمنان پيروز گردد و حكومت اسلامى به كمك آنها تحقق يابد. جالب اين كه در حالات خبّاب نوشته اند كه او در ميدان بدر و تمام غزواتى كه بعد از آن صورت گرفت از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) جدا نشد. سوم اينكه او مرد قانعى بود و زندگى ساده و زاهدانه اى داشت و مى دانيم افراد قانع افرادى عزيز و سربلندند و در برابر ثروتمندان از خدا بى خبر هرگز سر تعظيم فرود نمى آورند. در حقيقت او در اين كار از پيغمبر گرامى اسلام الگو مى گرفت. در چهارمين جمله خشنودى او را از تقديرات الهى بيان مى كند با اين كه او دوران هاى سخت و طوفانى اسلام را از نزديك مشاهده كرد و زجر بسيار كشيد و تحمل شدائد نمود; اما با اين حال هميشه از خدا راضى بود; راضى از مقدرات الهى و به پاداش هاى نيك. قرآن مجيد درباره گروهى از مؤمنان راستين مى فرمايد: «(رَضِىَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْه); هم خدا از آنها راضى بود و هم آنها از خدا» (1) و درباره صاحبان نفس مطمئنه مى فرماید: «(راضِیَةً مَرْضِیَّةً); هم آنها از خدا خشنود بودند و هم خدا از آنها خشنود».(2) در پنجمین و آخرین توصیف مى فرماید: او در تمام عمر مجاهد بود; در مکه جهادى آمیخته با شکنجه داشت. مشرکان آتش افروختند، او را به پشت بر آتش خواباندند به گونه اى که قسمت زیادى از پشت او سوخت; ولى هرگز از اسلام باز نگشت. در دوران مدینه که دوران جهادهاى سخت و سنگین اسلامى بود در تمام میدان هاى نبرد حضور داشت و مى جنگید و در دوران حکومت امیر مؤمنان على(علیه السلام) گفته اند در جنگ صفین و نهروان حضور داشت، هرچند بعضى از مورخان معتقدند او در اواخر عمرش بیمار بود و نتوانست در صفین شرکت کند و پیش از جنگ نهروان از دنیا چشم پوشید. صفات بالا نشان مى دهد چه کسانى مى توانند محبوب اولیاء الله باشند و چه صفاتى انسان را به خدا و معصومان(علیهم السلام) نزدیک مى کند. * خباب بن ارتّ كه بود؟ خبّاب پسر أرت، از مسلمانان صدر اسلام است كه در مكّه آسيب فراوان ديد تا آنجا كه مشركين پشت او را داغ كردند، در جنگ صفّين در ركاب امير المؤمنين عليه السّلام بود و در سال 37 هجرى در كوفه در گذشت. * پی نوشت: (1). مائده، آیه 119. (2). فجر، آیه 28.
. امام(علیه السلام) در این سخن حکمت آمیزش به حقیقتى قابل توجه اشاره مى کند که آثارش در طول تاریخ زندگى امام(علیه السلام) دیدنى است. از این حدیث شریف استفاده مى شود که وجود مبارک امیرمؤمنان على بن ابى طالب(علیه السلام) با آن معرفت بالا و آن صفات والا، معیار سنجش مؤمن و منافق بود. مؤمنان که صفات خود را پرتوى از صفات آن بزرگوار مى دیدند به مناسبت تجانس روحى و اعتقادى و اخلاقى به آن حضرت عشق مىورزیدند و منافقان که صفات و اعتقاد خود را در تضاد با صفات و معارف اعتقادى على(علیه السلام)مشاهده مى کردند بغض و کینه او را در دل مى پروراندند. راستى شگفت انگیز است که عالمان معروف اهل سنّت این حدیث را در اکثر منابع خود آورده اند و در عین حال، غیر على(علیه السلام) را بر او ترجیح داده اند. اینکه امام(علیه السلام) مى فرماید: «اگر خیشوم مؤمن (خیشوم به معناى نقطه بالاى بینى است که اگر قطع شود در واقع تمام بینى قطع شده) را با شمشیر بزنم مرا مبغوض نخواهد داشت» براى این است که مؤمن مى داند به یقین در آن مصلحتى بوده و نیز اینکه مى فرماید: «لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیا بِجَمّاتِه(1) عَلَى الْمُنافِقِ...» مفهومش این است که منافقان به قدرى تعصب و کینه و عداوت دارند که تمام دنیا را هم اگر به آنها بدهند دست از راه و روش زشت و انحرافى خود بر نمى دارند. امام(علیه السلام) به کلام پیغمبر(صلى الله علیه وآله) استناد مى جوید و حدیث معروف آن حضرت را بازگو مى کند، زیرا همه مدعى اند که سخن پیغمبر(صلى الله علیه وآله) براى آنها قول فصل و آخرین سخن است. جالب توجه این که روایات فراوانى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و صحابه آن حضرت درباره شناختن مؤمنان با محبت على بن ابى طالب(علیه السلام) و منافقان با بغض و کینه او در کتب معروف اهل سنت و شیعه به طور گسترده نقل شده است. از جمله «بلاذرى» در انساب الاشراف (ج 2، ص 96) و «ترمذى» در سنن (ج 5، 635 در باب مناقب على بن ابى طالب) از «ابوسعید خدرى» نقل کرده اند که مى گفت: «کُنّا لَنَعْرِفُ الْمُنافِقینَ نَحْنُ مَعاشِرُ الاْنْصارِ بِبُغْضِهِمْ عَلىَّ بْنَ أبى طالِب; ما جمعیت انصار، منافقان را به سبب بغضشان به على بن ابى طالب مى شناختیم». این بیان را با سخنى از ابن ابى الحدید پایان مى دهیم. او مى گوید: استادم من «ابوالقاسم بلخى» مى گفت: «قَدِ اتَّفَقَتِ الاْخْبارُ الصَّحیحَةِ الَّتِی لارَیْبَ فِیها عِنْدَ الْمُحَدِّثینَ عَلى أنَّ النَّبىَّ قالَ: لایَبْغِضُکَ إلاّ مُنافِقٌ وَلا یُحِبُّکَ إلاّ مُؤمِنٌ; اخبار صحیحى که اتفاق بر این در نزد راویان اخبار شکى در آن نیست متفق است که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) فرمود: دشمن نمى دارد تو را جز منافق و دوست نمى دارد تو را جز مؤمن.(1) جمله «قُضِیَ فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِیِّ...» اشاره به این است که این حقیقت که مؤمنان هرگز على را مبغوض نمى دارند و منافقان هرگز او را دوست نخواهند داشت نخست در علم الهى گذشته و مقدر گشته سپس بر لسان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)جارى شده است. * پی نوشت: (1). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 4، ص 83 .
. بلاى عُجب: امام(علیه السلام) در این سخن کوتاه و پرمحتوا به نکته مهمى اشاره مى فرماید که در سیر و سلوک انسان به سوى خدا بسیار تأثیرگذار است. مى فرماید: «کار بدى که تو را ناراحت (و پشیمان) مى سازد نزد خدا بهتر است از کار نیکى که تو را مغرور مى کند» دلیل آن روشن است، زیرا انسان معصیت کارى که از عمل زشت خود ناراحت مى شود به سوى پشیمانى و توبه و جبران آن گام بر مى دارد حال آنکه آن کس که از کار نیک خود مغرور مى گردد گامى به سوى ریاکارى بر مى دارد. توبه آثار شوم آن معصیت را مى شوید در حالى که غرور عُجب و ریا از کارهاى نیک، انسان را به پرتگاه گناهان کبیره مى کشاند. در حدیثى از پیغمبر اکرم مى خوانیم: «مَنْ رَأى أنَّهُ مُسىءٌ فَهُوَ مُحْسِنٌ; کسى که خود را بدکار مى داند او نیکوکار است».(1) در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «خداوند متعال به داود وحى فرستاد: «بَشِّرِ الْمُذْنِبینَ وَانْذُرِ الصِّدیقینَ; گنهگاران را بشارت ده و صدیقین (والا مقام) را بیم ده» (داود تعجب کرد و) عرض کرد: اى پروردگار چگونه چنین چیزى ممکن است؟ خداوند فرمود: گنهکاران (پشیمان و نادم) را بشارت ده که من توبه آنها را مى پذیرم و از گناهانشان صرف نظر مى کنم و صدیقین را بیم ده که از اعمالشان عُجب به خود راه ندهند».(2) * پی نوشت: (1). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 317، ح 641. (2). کافى، ج 2، ص 314، ح 8.
. چهار فضيلت مهم اخلاقى: امام(علیه السلام) در این چند جمله حکیمانه به رابطه چهار موضوع مهم با چهار موضوع دیگر از صفات انسانى اشاره فرموده است. نخست مى فرماید: «ارزش هر کس به اندازه همت اوست»; (قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ). منظور از همت تصمیماتى است که انسان براى انجام کارهاى مهم مى گیرد و به دنبال آن تلاش مى کند. هر اندازه این تصمیمات والاتر و این تلاش ها گسترده باشد همت انسان بلندتر است و این که امام مى فرماید: ارزش هر کسى به اندازه همت اوست براى آن است که اشخاص والا همت معمولاً تلاش مى کنند تا به مقامات عالى برسند پس نباید ارزش وجودى ظاهرى آنها را امروز ملاحظه کرد بلکه آن نیروى نهفته در درون آنها که نامش همت است باید مقیاس و معیار شمرده شود. به گفته شاعر: همت بلند دار که مردان روزگار از همت بلند به جایى رسیده اند در دومین جمله پرمعناى خود مى فرماید: «راستگویى و صداقتِ هر کس به اندازه شخصیت اوست»; (وَصِدْقُهُ عَلَى قَدْرِ مُرُوءَتِهِ). زیرا انسان با شخصیت این کار را براى خود ننگ مى داند که به دیگران دروغ بگوید. اضافه بر این، غالبا دیده شده است که دروغ ها بعد از مدتى فاش مى گردد; انسان با شخصیت حاضر نمى شود کارى انجام دهد که در آینده آبروى او را ببرد. سپس در سومین سخن حکمت آمیز خود مى فرماید: «شجاعت هر کس به اندازه بى اعتنایى او (به ارزش هاى مادى) است»; (وَشَجَاعَتُهُ عَلَى قَدْرِ أَنَفَتِهِ). روشن است وابستگى هاى انسان به مقام و مال و شهوات دنیا از شجاعت او مى کاهد و او را به اسارت مى کشاند; اما هنگامى که خود را از این امور آزاد سازد، با شجاعت حرف خود را مى زند و راه خود را مى پیماید و در برابر کسى ذلیلانه سر تعظیم فرو نمى آورد و با توکل بر خدا در برابر حوادث سخت مى ایستد. در لسان العرب آمده است که «أنَفْ» (بر وزن هدف) به معناى کراهت داشتن چیزى و خود را برتر از آن دانستن است، بنابراین «أنف» در جمله بالا مى تواند اشاره به بى اعتنایى نسبت به ارزش هاى مادى باشد. آن گاه امام(علیه السلام) در چهارمین و آخرین سخن حکیمانه اش مى فرماید: «عفت هر کس به اندازه غیرت اوست»; (وَعِفَّتُهُ عَلَى قَدْرِ غَیْرَتِهِ). «غیرت» به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه عبارت از انزجار طبیعى انسان نسبت به تصور شرکت دیگران در امورى است که مورد علاقه اوست و به تعبیر دیگر غیرت به معناى حفظ ارزش هاى مربوط به خود و جلوگیرى از تجاوز دیگران به حریم اوست که غالباً در عرف ما در امور ناموسى به کار مى رود. بدیهى است کسى که نسبت به نوامیس خود غیرت دارد هرگز حاضر نمى شود به نوامیس دیگران چشم خیانت بدوزد، بنابراین هر اندازه غیرت انسان بیشتر باشد عفت او هم بیشتر خواهد بود.
. راه پيروزى: امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه و پرمایه در سه جمله کوتاه رمز پیروزى را در کارها بیان مى کند. نخست مى فرماید: «پیروزى در گرو تدبیر است»; (الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ). «حَزْم» که به معناى دوراندیشى و مطالعه عواقبِ کار است، یکى از مهم ترین عوامل پیروزى است، زیرا افراد سطحى نگر که گرفتار روزمرّگى هستند در برابر حوادث پیش بینى نشده به زودى به زانو در مى آیند و رشته کار از دستشان بیرون مى رود و شکست مى خورند. در حدیث دیگرى در غررالحکم امام مى فرماید: «مَنْ أخَذَ بِالْحَزْمِ اسْتَظْهَرَ وَمَنْ أضاعَ الْحَزْمَ تَهَوَّرَ; کسى که حزم و دوراندیشى بر گیرد پیروز مى گردد و کسى که آن را ضایع کند به هلاکت مى افتد».(1) سپس امام(علیه السلام) در جمله دوم مى فرماید: «حزم و دوراندیشى در گرو به کار گرفتن فکر است»; (وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْیِ). «اجالة» به معناى جولان دادن و «رأى» به معناى فکر است و منظور از جولان دادن فکر این است که انسان همچون اسب سوارى که در تمام اطراف میدان نبرد، قبل از شروع گردش مى کند تا از نقاط ضعف و قوت با خبر شود، باید در مسائل مهم نیز چنین کند و تمام جوانب یک مسئله را از خوب و بد بدون اغماض بررسى کند تا بتواند تصمیم صحیح بگیرد. شخصى به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) عرض کرد: اى رسول خدا! به من سفارشى کن. فرمود: اگر بگویم مى پذیرى؟ عرض کرد: آرى! پیامبر این جمله را سه بار تکرار کرد و در هر سه بار آن مرد گفت: آرى اى رسول خدا! پیامبر فرمود: «فَإِنِّی أُوصِیکَ إِذَا أَنْتَ هَمَمْتَ بِأَمْر فَتَدَبَّرْ عَاقِبَتَهُ فَإِنْ یَکُ رُشْداً فَامْضِهِ وَ إِنْ یَکُ غَیّاً فَانْتَهِ عَنْهُ; من به تو سفارش مى کنم هنگامى که تصمیم بر انجام کارى گرفتى در عاقبت آن بیندیش اگر کار صحیحى بود انجام ده و اگر گمراهى بود از آن خوددارى کن».(2) به یقین حزم و دوراندیشى ایجاب مى کند که انسان افزون بر استفاده از فکر خویش، از افکار دیگران نیز بهره بگیرد، همان گونه که در حدیثى از امام باقر(علیه السلام)مى خوانیم که فرمود: «از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پرسیدند حزم و دوراندیشى چیست؟ فرمود: مشورت با صاحب نظران و پیروى از آنها».(3) گاه براى رسیدن به پیروزى باید از نقشه پیچیده و مختلفى استفاده کرد که آگاهى دشمن بر آن سبب نابود شدن وى است، از این رو امام(علیه السلام) در سومین و آخرین جمله حکمت آمیز فوق مى فرماید: «تفکر صحیح در گرو نگه دارى اسرار است»; (وَ الرَّأْیُ بِتَحْصِینِ الاَْسْرَارِ). در حدیث دیگرى که از امام(علیه السلام) در غررالحکم نقل شده مى خوانیم: «سِرُّکَ أسیرُکَ فَانْ أفْشَیْتَهُ صِرْتَ أسیرَهُ; راز تو اسیر توست; اما اگر آن را افشا کردى تو اسیر آن مى شوى».(4) در حدیث دیگرى از امام جواد(علیه السلام) آمده است: «إِظْهَارُ الشَّیْءِ قَبْلَ أَنْ یُسْتَحْکَمَ مَفْسَدَةٌ لَهُ; اظهار کردن چیزى (سرى از اسرار) پیش از آنکه مستحکم شود و به نتیجه برسد موجب فساد آن است».(5) از بعضى روایات معصومین استفاده مى شود که اسرارتان را حتى به همه دوستان هم نگویید، زیرا احتمال تغییر حالت در آنان وجود دارد. امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «لاَ تُطْلِعْ صَدِیقَکَ مِنْ سِرِّکَ إِلاَّ عَلَى مَا لَوِ اطَّلَعَ عَلَیْهِ عَدُوُّکَ لَمْ یَضُرَّکَ فَإِنَّ الصَّدِیقَ قَدْ یَکُونُ عَدُوَّکَ یَوْماً مَا; اسرارت را حتى به دوستت مگو مگر در آنجا که اگر دشمن تو بر آن سر آگاه شود ضررى به تو نمى رساند، زیرا دوست ممکن است روزى به صورت دشمن درآید».(6) گفتنى است که انسان گاهى سر خود را براى دوست مطمئنى بیان مى کند غافل از آنکه آن دوست نیز ممکن است دوست مطمئن دیگرى داشته باشد و سومى نیز به همین صورت، ناگاه متوجه مى شود که اسرارش همه جا بر سر زبان هاست. از این رو شاعر پرمایه، سعدى شیرازى مى گوید: به دوست گرچه عزیز است راز دل مگشاى که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز! * پی نوشت: (1). غررالحکم، ص 457، ح 10870. (2). کافى، ج 8، ص 149، ح 130. (3). بحارالانوار، ح 72، ص 100، ح 16. (4). غررالحکم، ص 320، ح 7415. (5). بحارالانوار، ج 72، ص 71، ح 13. (6). همان، ج 71، ص 177، ح 15.
. حمله هاى خطرناك: امام(عليه السلام) در اين كلام حكمت آميزش به يكى از تفاوت هاى ميان افراد با شخصيت و بزرگوار و افراد پست و بى ارزش اشاره مى كند و مى فرمايد: «بترسيد از حمله افراد با شخصيت به هنگام نياز و گرسنگى و از حمله افراد پست به هنگام سيرى»; (احْذَرُوا صَوْلَةَ الْكَرِيمِ إِذَا جَاعَ، وَاللَّئِيمِ إِذَا شَبِعَ). در اين كه منظور از گرسنگى و سيرى در اين عبارت حكيمانه معناى كنايى آن مراد است يا معناى حقيقى در ميان مفسران نهج البلاغه گفت و گو است; جمعى گرسنگى را كنايه از هرگونه نياز و يا تحت فشار و ظلم واقع شدن دانسته اند بدين ترتيب معناى جمله چنين مى شود: افراد بزرگوار و با شخصيت تنها هنگامى دست به حمله مى زنند كه به آنها ستم شود و يا نياز مبرم براى ادامه حيات پيدا كنند كه در اين صورت براى گرفتن حق خود و دفاع در مقابل ظالمان غيرت آنها به جوش مى آيد و حمله جانانه اى مى كنند; ولى لئيمان هنگامى كه به نوايى برسند و بر مراد خويش سوار گردند طغيان مى كنند و افراد بى گناه را مورد حمله قرار مى دهند همچون حيوانات درنده اى كه پس از سيرى، مست مى شوند.