هدایت شده از استراحت بماند بعداز شهادت🇵🇸
این از اون پیام های دِلی و حال خوب کن حاج رحیم آبفروش هست ، یادش بخیر سرپل ذهاب ، گروه جهادی جمکرانی ها زیر مجموعه کافه شهدا ۷ ماه اونجا جهاد کرد و اولین کار جهادی ما بود 😍
هر هیات یک روستا و سهم روستای ما هم شده بوده روستای انجیره بان آواره علی که به قول حاج رحیم آخر اسمش درستش رو نفهمیدیم ، هر سری یه چیری بود ، انجیره ، انجیره بان و ...
یادش بخیر ، حاج رحیم آقا مارو یاد چه خاطراتی انداختی 🥰
ققنوس
«این مرز، مرز عاشقی است...» (اربعیننوشت۴؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴۷
«همه چیز به نام برکتالحسین»
(اربعیننوشت۵؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴)
|۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴۷|
گرسنه بودیم و امیدمان به «سرپلذهاب»...
در ازدحام همه این خاطرات رسیدیم به «امامزاده احمدبناسحاق»... امامزادهای که قلب شهر بود در آن روزهای پرتلاطم... قلب شهر بود و میتپید و حیات را در کوچهپسکوچههای شهر جاری میساخت...
آنروزها که دفتر امام جمعه جوان سرپلذهاب، حاج شیخ #جواد_فاطمینسب، در جوار «احمدبناسحاق» محل قرار و مقر و مأوای طلبههایی بود که از راههای دور و نزدیک خودشان را برای کمکرسانی به سرپل رسانده بودند...
▫️
امامزاده را چه باشکوه بازسازی کردهاند... بهتر از روز اول... اما اکنون، این ساعت نیمهشب، هیچ خبری نیست، دربهای امامزاده بسته است، امامزاده را نیمدوری میزنیم و سایر دربها را هم بررسی میکنیم... هیچکجا خبری نیست... چارهای نیست، دستازپادرازتر راهی مرز میشویم...
▫️▫️▫️
همیشه وقتی با ماشین شخصی به مرز نزدیک میشویم، دلآشوبهای برای محل توقف ماشین و دوری و نزدیکی به مرز و بعد هم پیادهروی ناخواسته ابتدای راه داریم، تا جایی که میشود میرویم جلو... تا انتهای مسیری که میشود رفت... در اطراف مسیر تا چشم کار میکند در بیابان خدا ماشین نشسته... در فرازونشیب کنار جاده برکت، پارکینگهای متعددی زدهاند و شمارهگذاری کردهاند، پارکینگ ۱، پارکینگ ۲ و...
انتهای مسیر را بستهاند، باید دور بزنیم... اما دور که بزنیم، هرچه نزدیک شدهایم، دور خواهیم شد!
امید داریم #سیدجعفر را در مرز ببینیم و کاری کند... زنگ میزنم، خط نمیدهد... به #محمد زنگ میزنم، بیدار است، اما این موقع سحر چه میتواند بکند؟!
دقایقی وقتکشی میکنیم شاید چارهای شود، شاید راه را باز کنند، شاید ماشینهای پلیس بروند، شاید #سیدجعفر... شاید #محمد... اما چارهای نیست باید دور بزنیم و برگردیم... اولین پارکینگی که جا میدهد، نهمین پارکینگ برکت است! بالاخره گوشهای جاگیر میشویم... تا ماشین را مرتب کنیم و وسایل را برداریم و چیزی روی ماشین بکشیم و آماده حرکت شویم، اذان صبح را سر میدهند... در همان زمین خاکی پارکینگ، جمعی چفیه انداختهاند و مشغول صلاة دوگانهاند... اما خب جمع ما با زن و بچه و کوچک و بزرگ، امکانش را نداریم... باید به محل آرامی برسیم...
▫️
اتوبوسهای واحد در جاده برکت در گردش هستند و مسافران را از ماشین تا مرز، میبرند... اتوبوس از دور میرسد، خوشحال میدویم و نگه میداریم و سوارش میشویم... گفته بودند صلواتی است، اما صلوات را میگیرند به همراه نفری ۲۰ هزار تومان، وجه رایج مملکت!
مسیر طولانی نیست، مقابل مسجد خسروی، پیادهمان میکند...
بازسازی مسجد و ساخت سرویسهای بهداشتی و... یادگار بچههای #طبر است که به سفارش و حمایت بنیاد برکت ساخته شد... همه چیز هم نام برکتالحسین را گرفته، مسجد و حسینیه و موکب و...
دعاگویان برای طبر و بچههایش بلافاصله راهی سرویسهای بهداشتی میشویم، وضو میسازیم و نماز صبح را در مسجد خسروی میخوانیم...
بعد از نماز کمی شل میشویم، خستهایم و پیوسته بیدار بودهایم، اما الآن وقت خواب نیست... باید حرکت کنیم... از مسجد که خارج میشویم هوا دارد روشن میشود...
▫️▫️▫️
بیرون مسجد، آنطرف، بنیاد مستضعفان یک موکب لاکچری زده، یک طرف، با فونت تیتر، بزرگ نوشته «قهوه عربی»، اما از دور که خبری نیست، فکرمیکنم تعطیل باشد، اما، نه! جلوتر که میروم عدسی دلچسبی سر صبحی میدهد... معلوم است نوبتهای دیگر شلوغ است و صف میکشند که با داربست راهرو درست کردهاند و...
کاسه دوم عدسی را بر بدن میزنیم راهی میشویم...
▫️
از آنجا به بعد وارد دالانی میشویم که سفره اکرام مواکب گسترده است... یکسو کلوچه فومن تازه میدهند، آنسو تخممرغ آبپز داغ، کمی آنسوتر فلافل و...، اما این وسط یکی از مواکب حلیم میدهد و سکه دیگران را از اعتبار انداخته! دکتر #طاووسیمسرور را میبینم مقابل موکب، حلیمبهدست خارج میشود... عجب تقدیری است باز هم مرز خسروی و تکرار این دیدار!
میرویم سمت پایانه... از راهروی مسقفی که سرتاسر غبارپاش نصب کردهاند تا کمی از گرمای هوا را بگیرند...
یک موکب هم نیروی انتظامی زده و درجهداران و سربازان برای خدمتگذاری رقابت میکنند... حتی نمادین هم باشد، صحنه زیبایی را رقم زده است...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
ققنوس
«همه چیز به نام برکتالحسین» (اربعیننوشت۵؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴
«از بغدادِ نو تا مدینةالامواج...»
(اربعیننوشت۶؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴)
|۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴۷|
وارد پایانه مرزی خسروی میشویم...، همان دم درب، جمعیت زیادی مقابل باجه ارز مسافرتی ازدحام کردهاند... خوشحال میشوم... با خودم میگویم اینجا دیگر موفق میشویم و ارز را میگیریم... میروم در صف، مانند افراد باتجربه و کارکشته چند نفر را هم راهنمایی میکنم و کارشان را راه میاندازم، نوبتم که میشود با کمال اعتمادبهنفس، فاتحانه گذرنامه و رسید پرداخت و کد رهگیری را میدهم دست فردی که پشت باجه نشسته، اطلاعات را دستی در کاغذ وارد میکند، خیالم راحت میشود که اصلاً سیستم و سامانهای در کار نیست تا بخواهد به شعبه انتخابی گیر دهد... در همین افکار هستم که تمام ابرهای بالای سرم پراکنده میشوند و آخرین امیدم هم ناامید، کد و اطلاعات را داخل گوشی میزند و میگوید این شعبه را که انتخاب نکردهاید! گذرنامه و... را میگذارد جلوی دستم و میگوید بعدی!
▫️▫️▫️
کولهها را که در دستگاه پرتونگار (همان ایکسری) میگذاریم، محمدعلی با فاطمهبهار و فاطمهیاس رفتهاند از صفحه نمایش، دل و روده کولهها را میبینند و مسؤول مهربان آن قسمت هم احتمالاً با نیت مشارکت در پیشرفت نسل آینده، لبخند بر لب نشانده و از این شیرینبازی لذت میبرد!
گذرنامهها مهر میشود و از پایانه خارج میشویم به سمت عراق، در فاصله پایانه ایران تا عراق، بچههای نیروی انتظامی قرآن دست گرفتهاند و مردم را از زیر آن عبور میدهند...
آنسو بعد از ضرب مهر عراق، چند افسر عراقی پشت میز نشستهاند و کولهها را میجورند... البته بیشتر ادایش را درمیآورند... آنطرف مواکب پذیرایی رنگ و بوی عراقی میگیرند، حشدالشعبی هم سنگ تمام گذاشته... تصاویر شهدای ایرانی و عراقی کنار هم خط مقاومت را کامل کردهاند...
▫️▫️▫️
همان ابتدای مسیر، روحالله مقابل غرفه آسیاسل میایستد، دو عدد سیمکارت میگیریم و راهی میشویم... آنطرفتر «زین» مگس میپراند...
اتوبوسهای واحد ایرانی مسیر حدوداً یک کیلومتری تا تا محل ماشینهای عراقی را رایگان میبرند...
پیاده که میشویم، صحرای محشری است... بروبیای رانندهها و زائران است، عدهای برمیگردند و عدهای میروند، رانندهها دنبال زائران و زائران دنبال قیمتهای پایینتر و ماشینهای بهتر...
اتوبوس نمیبینم، اما مینیبوس، ون و انواع سواری فراوان هستند... مقصدها مختلف است، کاظمین، کربلا، نجف، سامرا... قیمتها هم، از جیامسی یوکان و شورلت تاهو و سابربن، با نفری ۲۵ هزار دینار تا مینیبوس با نفری ۸ هزار دینار...
▫️
ساعت ۷:۴۵ صبح است که سوار بر مینیبوس راهی نجف میشویم... سخت خستهام و تشنه خواب... اما شرایط ماشین نه مناسب خوابیدن است و نه نوشتن... شاید برای همین است که این نوشتهها تا الآن به تأخیر افتادهاند و البته کجی اتاق هم بیتأثیر نیست! پاهایم را جمع میکنم و بین دو صندلی مانند جنین مچاله میشوم... از خستگی خوابم میبرد تا آنجا که نقاط تماسم با صندلی بهتمامه خواب میروند و به گزگز میافتند...
بین راه از بغداد عبور میکنیم... ترافیک پایتخت راه را دورتر میکند... بغداد به سرعت در حال ساختوساز است از پروژه بزرگ بغدادِ نو تا مدینةالامواج...، یاد دوره احمدینژاد میافتم... در سفرها، هرکجا که میرفتی کشور در حال ساختوساز بود، انگار کل کشور یک کارگاه عمرانی بزرگ بود... اگر اتفاق خاصی در عراق نیفتد و همین روال ادامه یابد، دور نیست زمانی که در کنار دبی و شارجه و دوحه، آبادی و توسعه بغداد و بصره را هم بهعنوان نتیجه سازش با غرب به رخمان بکشند!
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
«انقلاب رنگی نهم ربیع»
(یادداشت مهم برادر فاضلم، حجتالاسلاموالمسلمین سیدمهدی خضری، برای این روزها...)
🔸 دوست عزیز! آنکس که در ورزشگاه آزادی و در بازی پرسپولیس و استقلال، پرچم قرمز یا آبی در دست میگیرد، پرسپولیسی است یا استقلالی است، حتی اگر کلمهای سخن نگوید و لب از لب باز نکند. رنگ، خود گویاست.
همانگونه که آنکه در فتنه ۸۸، شال سبز به گردن میانداخت، طرفدار فتنه شناخته میشد، حتی اگر چنان نیّتی نمیداشت.
همانگونه که آنکه در طوفان فتنه «زن، زندگی، آزادی»، مشکی میپوشید، حامی فتنه بود، حتی اگر نمیخواست.
همانگونه که آنکه در نوامبر ۲۰۰۳ در گرجستان، گل رز در دست گرفت، بیشک از حامیان انقلاب رنگی بنیاد سوروس به شمار آمد، حتی اگر اینگونه نبود.
🔸 دوست عزیز! آنکس که در ایام نهم ربیع، قرمزپوش میشود، عضوی از انقلاب رنگی انگلیسی است، چه خود بخواهد و چه نخواهد.
🔸 رنگ قرمز نهم ربیع، نماد اهلبیت(ع) نیست. نماد جریان افشاکننده اسرار اهلبیت(ع) است؛ همانها که حضرت در موردشان فرمود:
«ای پسر نعمان! افشاکننده (اسرار ما) نه مانند کسی است که با شمشیر خود، ما را کشته باشد؛ بلکه گناه او بزرگتر است، بلکه گناه او بزرگتر است، بلکه گناه او بزرگتر است!»
🔸 چگونه میتوان ادعای تقیه کرد، اما از رسانه پرقدرت «رنگ» استفاده نمود؟ این تناقض است.
🔸 رنگ قرمز، نماد جاهلانی است که قلب امام زمان(عج) را به درد میآورند؛ همانها که حضرت دربارهشان فرمود:
«قد آذانا جَهَلَاءُالشِّيعَةِ وَ حُمَقَاؤُهُمْ» (بیتردید، نادانان و احمقان شیعه ما را آزار دادند).
🔸 رنگ قرمز ربیع، نماد ولایت نیست، بلکه قرآن روی نیزه است، علیه حرم جمهوری اسلامی.
بنده اعتقاد دارم جریان شیعه انگلیسی یک جریان برانداز است، از جنس براندازی نرم.
🔸 امروز بر کسی پوشیده نیست که پشت تمام انقلابهای مخملی و رنگی -چه در داخل ایران و چه خارج از آن- دستگاههای اطلاعاتی انگلیس و موساد حضور دارند. رنگ قرمز ربیع، رنگ ولایت و برائت نیست، بلکه رنگ خون مردم مظلوم شیعه و سنی است.
چه کسی است که نداند مهمترین راهبرد اسرائیل برای تضعیف جبهه مقاومت ایجاد اختلاف شیعه و سنی است، لذا هر اقدامی که این جبهه را تضعیف کند، کمک به رژیم صهیونی است و مسببان آن در خون کودکان غزه شریک هستند.
🔸 ما تنها برای کلماتمان مورد سؤال قرار نمیگیریم، بلکه برای رنگهای انتخابیمان نیز بازخواست خواهیم شد.
از منظر جامعهشناسان و روانشناسان، رنگها قدرت بیشتری برای انتقال احساسات دارند. حتی در جایی که زبانها یکی نیست، انسانها با رنگ به یکدیگر پیوند میخورند.
پس مراقب باش! رنگ قرمز ربیع، رنگ مشکی محرمت را محو نکند.
✍🏻 #سید_مهدی_خضری
(با اندکی ویرایش)
▫️@Khezri_ir
▫️@qoqnoos2
ققنوس
«از بغدادِ نو تا مدینةالامواج...» (اربعیننوشت۶؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶ص
«ابطال جهان اسلام در اربعین»
(اربعیننوشت۷؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴)
|۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴۷|
از بغداد خارج میشویم... اما مسیرهای متعارف منتهی به کربلا را پلیس مسدود کرده، راننده چندبار مسیر عوض میکند... امری که در سفرهای مختلف تجربه کردهایم و همین محاسبات بسیاری از مسافران را درباره مدتزمان رسیدن از مرز تا مقصد در عراق به هم میریزد...
عاقبت بعد از چندبار تغییر مسیر و دورشدن و دیرکردن، بالاخره در جادهای میافتیم که منتهی به نجف میشود...
اذان ظهر را سر دادهاند که در موکبی بینراهی، کنار یک روستای کوچک توقف میکنیم... از آن موکبهایی که اهالی روستا آمدهاند و چند چادر و خیمه و... در حد توان کنار هم برپا کردهاند... هرکدام هم گوشهای سفره کرمی پهن کردهاند، یک گوشه خورشت بامیه و ترشی، سوی دیگر قیمه عربی و اینسو فاصولیه... بساط چای و قهوه عربی هم که همیشه جاری است...
جماعتی میدوند سمت سرویسهای بهداشتی و جماعتی هم به سمت میزهای پذیرایی... سرویسها خیلی تعریفی ندارند، ترجیح میدهم فقط وضو بگیرم و بروم برای نماز... برقها رفته، سر ظهر است و از آسمان آتش میبارد... خیمهای را بهعنوان مصلی مشخص کردهاند، هرچند جلوی تابش مستقیم آفتاب را گرفتهاند، اما جلوی هُرم گرما را نه، بادی هم اگر بوزد، حجم گرماست که جابهجا میشود و بر سر و صورتت مینشیند... تا نماز را بخوانیم، در همین چند دقیقه، سرتاپا خیس عرق شدهایم... گرمای طاقتفرسا و گردوغبار هوا و گرفتگی فضا...
▫️▫️▫️
شاید نیمساعتی تا نجف داریم که شاگرد راننده، شروع میکند به جمعکردن کرایهها، بین مسافران که همه ایرانی هستند، همهمهای میشود... اگر کرایه را دادیم و تا مقصد نرفت چه؟ اگر دورتر پیاده کرد؟ اگر... بیشتر مسافران کرایه را میدهند، عدهای استنکاف دارند که با فشار طرف عراقی پرداخت میکنند، جز چندنفری با لهجه شیرین اصفهانی که زرنگتر بودند و گفتند پولشان داخل کولههای روی سقف ماشین است!
القصه، بالاخره میرسیم ورودی نجف، ثورةالعشرین، از پل که پایین میآییم، کمی جلوتر، دست راست میپیچد داخل شارع مدینه... ساعت، ۱۶:۱۵ را نشان میدهد که نرسیده به شارعالرسول مینیبوس متوقف میشود... آخر راه است...
▫️▫️▫️
خسته و کوفته، منگ و گنگ از بیخوابی به سمت حرم راهی میشویم، پایین شارعالرسول، فاصله بین شارع مدینه تا شارع بناتالحسن که هر دو به موازات هم، بر شارعالرسول عمود شدهاند، گروهی از پاکستانیها را میبینیم که پرچم پاکستان را هم بر دوش میکشند، به روحالله میگویم بابا! حیفه، عکس بگیر! نمیدانم از گفتوگوی ما یا پوشش لباس یا کجا تشخیص میدهند که ایرانی هستیم، چند نفرشان دستهایشان را مشت میکنند و بازوانشان را به نشانه قدرت، مانند قهرمانان زیبایی اندام نشان میدهند و بلند میگویند «ایران!»
حسی از تعجب و تحیر و غرور درهم میآمیزد...
در بناتالحسن سخت مشغول ساختوساز هستند، زیرگذر مفصلی شبیه آنچه سالها پیش در مشهد و قم اطراف و زیر حرم، ساخته شده... از عرض بناتالحسن عبور میکنیم و ابتدای شارع الرسولِ بالا، از سیطره رد میشویم، کوله را میدهم به افسر نظامی که تفتیش کند، مشمع پیکسلها میافتد بیرون، با دقت دانهدانه تصاویر روی پیکسلها را نگاه میکند، حاج قاسم، ابومهدی، سیدحسن، آقا و... میپرسد اینها چیست؟ و میگویم هدایا للأطفال... لبخندی میزند... صدای فششی از لای لبانش خارج میکند و دستانش را به علامت موشکهای ایرانی حرکت میدهد و نیمقوسی را در آسمان میکشد، دستش را میگذارد روی شانهام و میگوید «أنتم أبطال*» و بعد انگشت اشاره دودستش را کنار هم قرار میدهد: «و إحنا معکم»
▫️
هنوز به حرم نرسیده، گنگ و مستم...
هنوز نرسیده، دو صحنه رو کرده است که برای کل سفرمان بس است...
خدا را شکر... خدا را شکر... خدا را شکر...
خدا را شکر به خاطر این عزت، این عظمت، این شکوه...
خدا را شکر بابت رهبری که این عزت و عظمت و شکوه را به اقتدار و شجاعت و حکمت و تدبیرش مدیونیم...
خدا را شکر در زمانهای زیست میکنیم که او هست...
و بدا به حال ما که در این معرکه نبرد، زخمی هم برنداشتهایم... دیگرانی از همه هستی خود گذشتند، جانشان را فدا کردند تا ما امروز با تکیه بر ایثار و ازجانگذشتگی آنها، در اربعین، سر بلند کنیم، سینه سپر کنیم، قدم بزنیم و بهعنوان ابطال جهان اسلام، شناخته شویم...
ادامه دارد...
* بطل: پهلوان، قهرمان؛ ابطال: پهلوانان، قهرمانان
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2