eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
353 عکس
120 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از جامعه ایمانی مشعر
«مداحی و حرف‌هایی تازه در سطح » 📝یادداشت حاج‌رحیم در خصوص نوحه «حاج » 🔰ورود به میانه گفت‌وگوهای جدی در حوزه و اتفاق بزرگی است! 🔺این جایی خطبه‌ای غرّاء می‌شود، اما از شور و احساس نمی‌افتد... ⚠️این کار فاخر رسماً عبور از مجادلات مبتذل درباره بود، این‌بار به‌جای آن‌که به برود، استودیو به تماشای هیأت نشسته... ⭕️مگر در استودیو قرار است چه اتفاقی برای مداح به تنهایی بیفتد که این‌جا با این همه جمعیت نیفتاده است؟ متن کامل یادداشت را در کانال بخوانید: 🆔 @elalhabib_ir 💠 جامعه‌ایمانی‌مشعر ✅ @www1542org
هدایت شده از شعر هیأت
دوری تو را بهانه کردن خوب است شِکوِه ز غم زمانه کردن خوب است از دیده به جای اشک، خون می‌گریم یلداست... انار دانه کردن خوب است 📝 @ShereHeyat
هدایت شده از دل‌گویه
به‌نام‌او «از شکلات خوشمزه‌تر» هنوز کوچک بودم که مادر شدم، حس مادری برایم شیرین بود، مثل قند، از شکلات خوشمزه‌تر. نه این‌که واقعاً مادر شده‌بودم، نه! مشق مادری می‌کردم برای روزی خیلی دور خیلی نزدیک... 💠💠💠 دستم به تایپ‌کردن بود و گوشم به صدای کلاس، آخرین جلسه خاطره‌نویسی، اصلاً از این کلمه خوشم نمی‌آمد تازه داشتم یاد می‌گرفتم که گفتند دوره تمام شد. مثل دنیا که تا گرد شوی دراز می‌شوی. این مَثَل مادرم است که وقتی خبر مرگ کسی را می‌شنود می‌گوید. کلاس تمام شد و تمرینش ماند و چه تمرین سختی! 💠💠💠 به قاعده مشق استاد، تمام خاطراتم را چنگ زدم، گشتم و گشتم و خوشایندتر از مادری نیافتم. هنوز کوچک بودم که مشق مادری کردم برای خواهر، برادر، گاهی پدر، گاهی مادر. مخصوصاً مادر؛ وقتی که غربت دنیا روی سرش هوار می‌شد، می‌شدم سنگ صبورش. گاهی آن‌قدر در نقشم فرو می‌رفتم که برای گربه سر کوچه که مادرش رفته بود هم مادری می‌کردم، شیر برایش می‌گذاشتم، تخم‌مرغ برایش نیمرو می‌کردم و بالای سرش می‌نشستم تا غذایش را تا آخر بخورد، حتی برای فنچ کوچک پیرمرد فامیل که حال نداشت نگهش دارد و من با خودم آوردمش قم. البته خیلی مراقب بودم، برای همسرم مادر نشوم. شنیده بودم از این روان‌شناس‌ها که برای همسر مادری نکنید و من هم حرف گوش‌کن، تمام سعی‌ام را کردم که درست برخورد کنم. 💠💠💠 روزی که برگه آزمایش به دستم رسید، زندگی‌ام دو قسمت شد: قبل از او و بعد از او. این اتفاق همان مهم‌ترین اتفاق زندگی‌ام بود... گشتم و گشتم برای تمرین کلاس، ولی قشنگ‌ترش را نیافتم. نیافتم چه کنم؟! حتی رسیدن به قشنگ‌ترین آرزوهایم آن را کم‌رنگ نکرد، مثل چاپ‌شدن اولین کتابم، دومین کتابم، مثل درس‌خواندن در رشته مورد علاقه‌ام، حتی رفتن به زیباترین جاهای دنیا... کم‌رنگ نکرد برایم، حتی تمام سختی‌هایی که در این راه چشیدم و صداهای ناخوشایندی که روحم را زخم می‌زد که تو فقط یک‌بار مادر شدی! هیچ‌کدام حلاوت این هدیه خدا را برایم کم‌مزه نکرد. به نظرم این مزه از آسمان آمده است، برای همه مادرها، برای همه زن‌ها، چه مادر بشوند چه نشوند. 💠💠💠 چهارم دی سال‌روز تولد عیسی مسیح بود که نام رفت توی شناسنامه‌ام. حکمتش را نمی‌دانم، ولی تقارن این دو برایم دلچسب بود، حس مریم را داشتم که با تمام داشته‌اش به جنگ ناملایمات می‌رود... "اللهم بارک لمولانا صاحب‌الزمان(عج)" @del_gooye
«سه شهید در آغوش یک شهید...» از راست: شهید شهید شهید شهید دوران کودکی و‌ نوجوانی من و بسیاری از هم‌سن‌وسال‌های شهر من با این عکس گره خورده... با این عکس، با قطعه شهدای کربلای۴ در ، با روایت افسانه‌گون کربلای۴، با ساختمان که معراج غواص‌های کربلای۴ بود در ساحل اروند روبه‌روی ام‌الرصاص و هرسال در سفر جنوب حسرت زیارت آن‌جا بر دل‌مان می‌ماند... حس عجیبی از غرورِ آمیخته با حسرت آن روزهای ما را فراگرفته بود... حس جمعی ما این بود که هم‌شهری دلاورمردانی هستیم که تاریخ مانند این‌ها را به خود ندیده است... ۴ دی‌ماه سالروز عروج عاشقانه غواصان مظلوم کربلای۴؛ منطقه شلمچه، سال ۱۳۶۵ ✍ @qoqnoos2