eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
353 عکس
120 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
«فاطمه‌بهار و هم‌کلاسی‌هایش» (یادداشتی از کانال «دل‌گویه») پشت در اتاق عمل تا صدایت آمد، همان زمین بیمارستان پاستور، مکان خوبی بود برای سجده شکر. شکر آمدنت، شکر مادرشدن خواهرم، شکر خاله‌شدنم، شکر دختربودنت. توی دلم یک چیزی می‌گفت این بچه برایت چه‌قدر ارزش‌مند می‌شود. ◽◽◽ از آن ایام نه سالی می‌گذرد، حالا بهار دلم، تکلیف شده و باید روزه بگیرد. حالا دیگر از عمو رحیم هم باید رو بگیرد، حتی اگر به قاعده عموهایش دوستش داشته باشد، از داداشی هم و خیلی‌های دیگر. خانم‌شدن یک‌باره‌اش را حس می‌کنم. وقتی دارد دانه‌دانه احکام فقه جعفری را می‌آموزد. ▫️▫️▫️ بدون اغراق مچ دست فاطمه‌بهارم، به قاعده عرض دو انگشت است؛ همین قدر ظریف، ساقه نازکی که امسال روزه اولی شده. بهانه نمی‌آورد، با ذوق روزه می‌گیرد، حتی گاهی یادش می‌رود که روزه است؛ مثل همین امروز که بوی نان بربری دوتای‌مان را مست کرده بود؛ با هم، نان‌ها را در کیسه گذاشتیم و بو کشیدیم. دارد یاد می‌گیرد که توی وجود کوچکش یک چیزهایی هست که باید بزرگش کند، مثل نفس. نفس فاطمه‌بهار، هر لحظه با روزه‌اش بزرگ می‌شود؛ دارد جهاد می‌کند. یک جهاد واقعی، یک جهاد کبیر، مثل مبارزه با نفس. مخصوصاً وقتی که دو تا ناقلای خانه جلویش چیزی می‌خورند و راه می‌روند و آب می‌خورند و بوی ناهار کل خانه را می‌گیرد. همان موقع، بهارم دارد بزرگ می‌شود؛ بزرگ‌تر از هرکسی که با خدا و پیغمبر فقط موقع گرفتاری کار دارد؛ یا زخم‌های معده‌ای که تقویم قمری را خوب بلدند؛ یا سینه‌های ستبر‌ی که در ملاءعام روزه‌خواری می‌کنند. نمی‌دانم دادگاه عدل خدا چگونه است؟ اما حتماً حساب و کتاب دقیقی دارد؛ مثلاً خدا هم‌کلاسی‌های فاطمه بهار را برای حجت، می‌آورد وسط محشر و مثال می‌زند برای خیلی‌ها؛ برای خیلی‌ها که روزه نمی‌گیرند، بی‌عذر و بهانه‌ای و خیلی‌ها که روزه می‌گیرند و غر می‌زنند، مثل خودم. روزه‌دار کوچک خانواده کوچکم خدا‌ حافظ خودت و ایمانت و دوستانت. ✍🏻 ▫️@del_gooye ▫️@qoqnoos2
«طلبگی که دولّادولّا نمی‌شود!» (یادداشت روح‌الله از کنج حرم امیرالمؤمنین(ع)) [بخشی از ماه رمضان را همراه بچه‌های مدرسه و اساتید، نجف هستند، شب‌های قدر و تحویل سال و...، درس‌ها در کنج حرم امیرالمؤمنین(ع) برقرار است؛ وه! چه سعادتی! این یادداشت را در همان‌جا نوشته است و در مؤدبانه‌ترین شکل ممکن حرفش را به پدرش زده است! فتأمل! یا اولی‌الالباب!] به‌نام خدا، به‌یاد خدا و برای خدا إن‌شاءالله بعد از سحری آماده شدیم که برای نماز صبح حرم باشیم. یک تجربه جدید با رفقای مدرسه علمیه! بزرگ‌ترین سؤال اینه که «چی بپوشیم؟» شاید عجیب باشد، ولی درگیر این سؤال شده بودیم با عبا برویم؟ یا عبا را ببریم و داخل حرم بپوشیم؟ یا عبا نندازیم؟ جواب این سؤال واقعاً سخت بود و هر جوابی درست نبود! از این می‌ترسیدم که اگر با عبا باشم، شأن این لباس را رعایت نکنم یا حتی اگر کسی به خاطر همین لباس سؤالی پرسید بلد نباشم! ▫️ چاره‌ای نیست؛ طلبگی که دولّادولّا نمی‌شود. تلبس شتری است که در خانه هر طلبه‌ای می‌خوابد! نمی‌شود که کسی طلبه بشود، ولی لباس طلبگی نپوشد، شاید هم شد!؟... مثل رحیم‌پورازغدی‌ها و امثالهم! ▫️ نتیجه صحبت و ردوبدل‌کردن نظرات این شد که عبا را ببرم و داخل حرم بپوشم، اولین بار است که بازی نیم‌کش‌وسط می‌شود! راهی حرم شدیم، تعدادی از رفقا با عبا راهی شدند؛ تصویر جالبی برایم خلق شد، پسرک دوچرخه‌سوار در کوچه وقتی که به جمع شش‌هفت‌نفره ما که تعدادی عبا داشتند رسید، سرعت را کم کرد و به نزدیک‌ترین فردی که عبا تنش بود گفت «سلام عليكم» با خودم گفتم پس این لباس جایگاه دارد، حتی در حد عبا، حتی برای فردی در این سن... به حرم رسیدیم، بعد از آخرین بازرسی، قبل از پایین‌آمدن از باب‌القبله، عبایی که در دست داشتم را باز کردم و به تن کردم و بعد وارد شدم...؛ سعی‌ام بر این بود که دیگر رفتار قبل را نداشته باشم، وقتی وارد شدیم، اذان صبح گفته شده بود و ما می‌خواستیم وارد یکی از صف‌ها شویم؛ محمدحسین اسماعیل‌زاده را دیدم، از طلبه‌های پایه اول مدرسه فاطمی؛ به هم سلام کردیم؛ گفت چی‌شده؟ سنگین شدی! ▫️ فهمیدم که درحد همین چند قدم، داخل حرم امیرالمؤمنین، رفتارم متفاوت بوده... ✍️ (با اندکی ویرایش) ▫️@qoqnoos2
«از این‌که در یمن نیستم، احساس کمبود می‌کنم» (دل‌نوشته برادر فاضلم حجت‌الاسلام محمدحسین خیری‌راد در سوگ کودکان غزه و یمن) امشب که شب چهارشنبه‌سوری است، با هر صدایی که می‌شنوم بیش‌تر یاد غزه و یمن می‌افتم. گاهی که صدای آتش‌بازی شدیدتر می‌شود، پشت بندش صدای جیغ کودکی به گوش می‌رسد، دل انسان به درد می‌آید. کودک، کودک است و صدای مهیب دلش را می‌لرزاند، هنوز آن‌قدر از ملکوت دور نشده که به این توحش‌ها عادت کرده باشد و دردش نگیرد؛ نمی‌داند که ترقه است و برای او و اطرافیانش خطری ندارد؛ حمله هوایی که نیست، لذا پس از چند دقیقه که به اطرافش توجه می‌کند و می‌بیند چیزی نشده، آرام می‌شود. اما در این دنیایِ دنیا(پَست‌ترین)، کمی آن‌طرف‌تر، دقیقاً همین شب، برای مردم غزه و یمن، شب پرسروصدایی است؛ صداها مهیب‌تر، جیغ کودکان شدیدتر و ترس آن‌ها بجاتر است. از کودکانی که کارشان به شنیدن صدای بمب‌ها نمی‌رسد و فرشته‌وار پرواز می‌کنند بگذریم و صحنه دردناک سوختن ناشی از انفجار را پیش از شنیدن صدای آن مجسم نکنیم، ترس آن کودکان خیلی بجاتر است، چون پشت‌بند صدا همان چیزهایی را می‌بینند که ترسش را داشتند، خراب‌شدن خانه بر سرشان، بدن‌های آسیب‌دیده اطرافیان‌شان و...، البته شاید اموری ترسناک‌تر چون فقدان والدین و امثال آن را همان موقع درک نکنند، ولی ترسش را دارند و بجا هم دارند. ▫️▫️▫️ در عین بی‌ارادگی و کاهلی‌ام، از این‌که در یمن نیستم، احساس کمبود می‌کنم؛ از این‌که برای غزه کاری نمی‌کنم احساس شرمندگی می‌کنم؛ از این‌که در جامعه‌ای هستم که در آن یک عده با هیجانِ ترقه‌بازی از ظلم‌های بزرگ غافل‌اند و سرخوش، خجلت زده‌ام. ▫️ خدایا ما شامّه پیامبرت را نداریم که بوی بهشت را از یمن بشنویم که اگر می‌شنیدیم مستی آن بی‌قرارمان می‌کرد و ما را از شر این زندگی بی‌درد نجات می‌داد. ▫️ خدایا ماه، ماه آزادی از زندان جهنم «من»خواهی‌ها و «من»پرستی‌ها است؛ ماه آزادی از زندان وابستگی‌های به غیر توست؛ خدایا دست ما را در دست رستگانِ آزاده و رهاشده از این زندان‌ها بگذار و از آن‌ها جدا مکن. ✍️ (با اندکی تغییر و تلخیص) ▫️@qoqnoos2
3.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔞 دخترک عاشق زندگی بود... حتی در ویرانه‌های غزه، پر از امید بود و شور و حیات، باور نداری، از گل‌ِسرهای رنگ‌رنگش موهای بافته و بسته‌اش قلب صورتی روی لباسش بازپرس... کودک‌کشان صهیونیست، دشمنان زندگی و حیات، چشم دیدن این امید و شور و حیات را نداشتند... و اللّهُ عزیزٌ ذوانْتقام... ✍️ ▫️@qoqnoos2
◾️ «دوازدهمین‌سالگرد درگذشت مرحوم قاسم‌حسین‌آبفروش» ▪️ یادبود پدرمرحومش احمد حسین‌آبفروش مادربزرگوارش مرحومه رقیه سیاح برادرمرحومش محسن حسین‌آبفروش مرحومه فاطمه سیاح مرحوم حاج حسین کولجی 🔰 قرارهفتگی 💠 اولین جلسه‌هفتگی سال۱۴۰۴ 🔅 جلسه قرآن: برادر 📖 بیان احکام: حجت الاسلام 📜 سخنران: حجت الاسلام دکتر 🎙 دعای وداع با ماه‌رمضان: کربلایی 🔹 ۵شنبه|۷فروردین۱۴۰۴| 🔹مسجدالنبی(ص)|ازساعت۲۰:۳۰| 🌹 منتظرتان هستیم... 🚩 هیأت‌شهدای‌گمنام ▫️@Heyat1342 ▫️@qoqnoos2
«چه‌طور به این نسل بگیم این آقا و امثال ایشون نماینده ما بچه‌مذهبی‌ها نیستن؟!» (پیام وارده یکی از برادران ایمانی خطاب به عزیزان مداح و منبری) «سلام آقای آبفروش طاعات قبول یه مطلبی رو خیلی وقته می‌خوام براتون عنوان کنم قسمت نمی‌شه... تا این‌که امروز بین‌الطوعین آخرین روز ماه مباک رمضان، دیدم برخط هستید، گفتم بنویسم براتون شما به جهت فعالیت در مشعر مادحین و سخنران‌های زیادی رو می‌بینید و طبعاً باهاشون در ارتباطید یه پسر هشت‌ساله دارم، عاشق مداحی و این قبیل چیزهاست، الحمدلله... چندماه پیش، یکی از عزیزان مداح مطرح کشوری (لطفاً ذهن‌تون سمت شخص خاصی نره) اومد شهر ما... پسرم گفت بابا! منو باید ببری؛ بردمش، از اون‌جایی که خیلی دوست داشت، گفتم برو جلوی‌جلو بشین! خلاصه کنم، آخر مراسم که برگشت پیشم، به نظرتون اولین جمله‌ای که گفت چی بود؟ گفت: «بابا! این آقای... اصلاً اعصاب نداشت!» موندم چی بگم؛ خب، ببینید این اولین مواجهه یه نسل به قول امروزی‌ها زِد با کسیه که برای خودش بروبیایی داره و داعیه‌دار اینه که نماینده یه قشری هست که منتسب به اهل‌بیت علیهم‌السلام هستن... ما چه‌طور به این نسل به اصطلاح زِد بگیم که این آقا و امثال ایشون نماینده ما بچه‌مذهبی‌ها نیستن؟! این میکروفن لعنتی که دست ما نیست، چه‌طور این حرفو فریاد بزنیم؟! لطفاً به این عزیزان برسونید بابا! ، ، ... مخالفین و معاندین می‌رفتن با امام صادق سلام‌الله‌علیه بحث می‌کردن، می‌گن جعفربن‌محمد طوری به حرف‌های ما گوش می‌داد که ما تصور می‌کردیم قانع شده! پای منبر پیمبر آخرالزمان، اون اعرابی بیابانگرد دراز کشیده بود، می‌گفت: «یا محمد! عِظنی!»، پیامبر می‌اومد پایین منبر سر اون اعرابی بی‌معرفت‌رو روی زانو می‌گرفت، نوازشش می‌کرد، موعظه‌اش می‌کرد... به این آقایان بگید لازم نیست کاری کنن، لازم نیست کار ایجابی کنن، فقط کارایی که نباید رو انجام ندن... ببخشید التماس دعا» ✍🏻 با اندکی ویرایش ▫️@qoqnoos2
«یک صبح جمعه...» بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را کی می‌کنیم ریشهٔ آل سعود را؟ یارب! به حق ناقهٔ صالح عذاب کن نسل به جای ماندهٔ قوم ثمود را افتاده دست ابرهه‌ها خانۀ خدا سجّیل کو که سر شکند این جنود را چیزی به غیر وهن ندارد نمازشان باید شکست بر سر آن‌ها عمود را ای واجب‌الوجود ز لوث وجودشان کی پاک می‌کنی همه مُلک وجود را... جده، یمن، مدینه، غدیر، از قدیم‌ها این قوم می‌خرند تمام شهود را در آن زمین که نام علی گل نمی‌کند هرگز مجوی مدفن یاس کبود را کو وارث کسی که در قلعه کنده است تا بشکند دوباره غرور یهود را اسفند روز آمدنش کور می‌کند یک صبح جمعه چشم بخیل و حسود را… ✍🏻 ▫️@Shere_Enghelab ▫️@qoqnoos2
«تمام شد و رفت» «عربیکا» را بخوانید، جرأت بیان یک واقعیت در صفحات اول کتاب خودنمایی می‌کرد؛ واقعیتی که گوشی نبود برای شنیدن. باید کلاه‌شان را بالاتر بیاندازند مدعیان حقوق بشر، اعراب عرب‌دوست و مدعی، مدعیان حقوق مادر و کودک. تمام شد، رفت به صفحات پر رنج تاریخ. چی؟ همان واقعیت گفته‌شده در عربیکا، همان کم‌تر از شش‌درصد کل فلسطین، غزه. ▫️▫️▫️ غزه که به قاعده تمام دنیا جنگید، خوب هم جنگید؛ اما نشد، چون مسلمانان نخواستند. همان‌که همیشه می‌ترسیدم، همان‌که دیوانه زنجیرپاره‌کرده این روزها دارد انجام می‌دهد. می‌ترسیدم از عافیت‌طلبی، از رفاه، رفاهی که صاف بزند توی برجک عقایدم. می‌ترسیدم، گفتم... گفتم دارد می‌رسد آن روز، اگر کاری نکنیم، اگر از پستوی خوش‌خیالی بیرون نیاییم. غزه دارد تمام می‌شود. غزه تمام شود، دیو افسارگسیخته را نمی‌شود کاری کرد؛ نمی‌شود از مسلمانی گفت. غزه تمام شود، فلسطین تمام است و قدس، آن قبله نخستین؛ فلسطین تمام شود بیش‌تر این یک میلیارد مسلمان باید بمیریم که ماندیم و فلسطین رفت. معامله با فلسطین از جنس عربیت نیست، از جنس مسلمانی هم، فلسطین از جنس آدمیت است، محک آدم و انعام، بل هم اضل؛ این پسوند را باید کند و انداخت دور، وقتی به داد مردم بی‌دفاع غزه نرسد و به کار نیاید. امروز اجساد آدمی به هوا می‌پرد، خون راه می‌افتد. خون مانده از کشتار را بوییده‌ای؟ بوی ذبح می‌آید، بوی جنایت، بوی نحس خودفروختگی... شاید هم منتظرند که تمام شود، کَلکش کنده شود، همین کم‌تر از شش‌درصد لعنتی باقی‌مانده، تا راحت نفس بکشند، بدون عذاب سفارت‌خانه بزنند برای آن غاصب. اصلاً من خوش‌باورم که این‌ها را رگی هست به قاعده سیب‌زمینی، نه! خبری نیست، جز گاوی که خوب شیر می‌دهد؛ خبری نیست، جز وادادگی، خبری نیست... خبری نیست، جز دوری شما یا اباصالح! الغوث، الغوث، الغوث... ✍️ ▫️@del_gooye ▫️@qoqnoos2
«مناظره "تنابنده" با "برادران لیلا"» (یادداشت برادر فاضلم حجت‌الاسلام علی مهدیان درباره قسمت اخیر مجموعه پایتخت) ❤️ مجادله با یکی از مؤثرترین قطعه‌های پایتخت بود، در آنِ واحد، هم قلب و هم ذهن مخاطب را درگیر می‌کرد، آن‌قدر این درگیری آشنا و ملموس بود که خیلی ها را به فکر فرو می‌برد. هرکس گویا دوست داشت درباره این گفت‌وگو سخنی بگوید و تکلیف خود را روشن کند. ❤️ به نظر من حتی معترض هم چند سروگردن از خیلی‌ها در عرصه هنر بالاتر است، این را با «پایتخت ۷» دوباره ثابت کرد. من جای مسؤولین کشور بودم، سراغ خیلی از این سرمایه‌ها می‌رفتم، ولو پرخطا باشند. سبک رفتار رهبر با هنرمندان از و تا و حتی مرحوم را ببینید. ❤️ کاش میشد دوباره مثلاً برگردد، می‌دانم که فریاد زده از همه ساخته‌های قبلی‌ام پشیمانم، اما سخن او را جدی نگیرید، همان‌قدر جدی نگیرید که قهرکردن با تلویزیون را جدی نگرفتید. محصول هنری، خروجیِ جان هنرمند است، و جان آدم‌ها به این سادگی عوض نمی‌شود، هنوز هم «خندوانه» خواهد ساخت و هنوز هم «همسران» و «خانه سبز»، اگر زنده شود دوباره «خواهران غریب» و «قصه‌های مجید» خواهد ساخت، همان‌طور که اثر فاخر «محمدرسول‌الله(ص)» را آن‌گونه زیبا سرود. ❤️ همه منطق در تقابل با فریاد زده شد، او نمی‌گوید نسل قبل و «هد فامیل» کم‌خطا است، خطاهای آن‌ها را می‌بیند، ضعف‌ها و بچگی‌های‌شان را می‌بیند، اما آن‌ها را به نامِ نامی «زندگی»، قهرمان می‌داند، فریادهای بر سر ، فریاد زندگی پرتلاطم و سختی بوده که نسل دهه چهل و پنجاه و شصت چشیده، نسلی که از دالان پردرد زندگی ایرانی مظلوم، عبور کرده و الآن قهرمان معمولی و گمنام این دوران پررنج است. ❤️ سیلی که مثل طوفانی همه غرور و منطق پسر را به چالش کشید پاسخ دندان‌شکنی بود به سیلی به صورت پدرش ـدستش بشکند آن بازیگر و آن کارگردان و آن سینما همگی با هم- این را اشک‌های و سکوت مظلومانه و تواضع و همه چارچوب این نقاشی در آن سکانس هنرمندانه و مینیاتوری فریاد می‌زد؛ تو هم قلبت و هم ذهنت همراه می‌شد و همین را فریاد می‌کشید. ❤️ انگار منطقی بالاتر از حرف‌های ظاهراً منطقی وجود داشت که باید دیده می‌شد، منطقی گمنام به نام «حرمت»، منطقی مظلوم به نام «صبر»، حالا این «زن» و «زندگی» بود که عنان «آزادی» را می‌کشید، همیشه در ایران این‌گونه بوده؛ به قول رهبر حکیم، همین زنان عادی و کم‌حجاب آبروی آن فتنه را بردند. این‌جا زن است که حق دارد از زندگی بگوید، از آزادی دم بزند، زن است که پشتوانه قهرمان‌های گمنام و ساکت و معمولی است، قهرمانی ساکت که پشت همه سر و صداهایش حین بازی‌های مسخره روزمره دنیا، مرام پهلوانی‌اش و ایمان الهی‌اش یافتنی و خواستنی است. چه‌قدر این قطعه از پایتخت خوب بود. ✍🏻 ▫️@ali_mahdiyan ▫️@qoqnoos2
«به نام نامیِ حیدر...» سپرده‌ایم به او دل، گرفته‌ایم به کف جان که راه، راه حسین است و ما فدایی ایشان نگاه هرچه یزیدی، اگر به کاخ سفید است ولی نگاه تو و من، به کربلاست کماکان میان بغض و هیاهو، بگو حقوق بشر کو؟ چه‌قدر گرگ به هر سو، گرفته هیبت انسان جهان سکوت و تماشا، جهان فریب و معما حواس‌ها همه پرت و نگاه‌ها همه حیران به صف شدند یکایک اویس و نافع و مالک به سرزمین ملائک چه جای پرسۀ شیطان؟ شکسته می‌شود آخر... به نام نامی حیدر... طلسم قلعۀ خیبر! قسم به خون شهیدان! ✍🏻 ▫️@Shere_Enghelab ▫️@qoqnoos2
43.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«گذرگاه مذهب در پایتخت» 🔰 خانواده «پایتخت» در آخرین قسمت فصل هفتم، پس از سفری ۱۴ساله در خانه‌های ایرانی، سفر خود را در حرم رضوی به پایان بردند؛ کارگردان به صورت نمادین نقش عکاس پایتختی‌ها در قاب حرم را بازی کرد و «نقی معمولی» نیز با نام واقعی خود -تنابنده- به امام رضا(ع) عرض حاجت کرد. 🔸 این پیوند با باورهای مذهبی بخشی از مردم، البته اولین‌بار نبود که در انجام می‌شد و در مجموع ۱۲۴ قسمت قبلی نیز زمینه‌های مذهبی به صورت مختلف جلوه می‌کردند. 🔺 در ویدئوی فوق، «آکادمی هدی» مروری داشته‌ است بر زمینه‌های مذهبی این سریال محبوب و تأملی در میزان اثربخشی این پیام‌ها. ▫️@Hodaacademy ▫️@qoqnoos2
🔲 «أحداث۱»؛ سلسله‌اردوهای تشکیلاتی (با هدف رشد و توانمندسازی اعضای تشکیلاتی هیأت‌های نوجوان سراسرکشور) 🧳 سرفصل‌های اردوی تشکیلاتی : 🔸 بازخوانی مأموریت تربیتی هیأت نوجوان 🔸 ایجاد حرکت عمومی در عرصه هیأت و تربیت 🔸 تعریف و ضرورت کار تشکیلاتی و ساحت‌های مختلف آن 🔸 راه‌کارهای هویت‌دهی و ایجاد انگیزش به اعضای اصلی هیأت 🔸 راه‌کنش‌ها(تکنیک‌ها)ی کار تشکیلاتی 🔸 الگوی هیأت نوجوانِ نیروپرور و نیروآفرین 👨🏻‍🏫 اساتید دوره آموزشی: ❇️
استاد دکتر 
ساسان زارع 🔺
معاون
هماهنگ‌کننده قرارگاه‌بقیة‌الله‌الاعظم(عج) 🔺 عضو هیأت‌علمی دانشگاه‌جامع‌امام‌حسین(ع) ❇️
استاد دکتر 
حسین عرب‌اسدی 🔺 معاون اسبق سرمایه‌انسانی سازمان‌اداری‌واموراستخدامی‌کشور ❇️
استاد دکتر
حمیدرضامحمدی 🔺
دکتری
مدیریت‌سیستم‌ها از دانشگاه‌جامع‌امام‌حسین(ع) 🔺 مدیر مدرسه‌تشکیلاتی «مضمار» ❇️
استاد دکتر
محمدجعفری 🔺 عضوهیأت‌مؤسّس مجموعه «کوله انقلابی» 🔺 مدرّس‌ومشاور تربیتی‌تشکیلاتی ❇️
استاد
سعیدسعادتی 🔺 معاونت راهبردی‌وجبهه‌سازی قرارگاه‌بقیةالله‌الاعظم(عج) 🔺 نویسنده کتاب «تشکیلات انقلابی؛ بستری برای رویش امت واحده» ❇️ استاد رحیم آبفروش 🔺 دبیر جامعه‌ایمانی‌مشعر 🔺 نویسنده کتاب «داستان‌ِ ما، مردم» 🗓 ۱۰تا۱۲اردیبشهت۱۴۰۴ 📌 مازندران|بهشهر|اردوگاه فرهنگی‌تربیتی شهیدهاشمی‌نژاد ⚜️ أحلیٰ|
دفترتخصصی
هیأت‌ونوجوان ▫️@ahla_HeyatNojavan 🚩 جامعه‌ایمانی‌مشعر ▫️@www1542org ▫️@qoqnoos2