🔸# *داستان_آموزنده* 👇
🔸شخصی بنام #مراد در یکی از روستاها زندگی می کرد. یکروز او ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ.
🔸️مراد که بخاطر تاریکی #شب نتوانسته بود تشخیص دهد که چه حیوانی به او حمله کرده است، با او درگیر شد و ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ.
🔸ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ.
🔸️ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ وی ﺑﻪ روستا، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، مراد ﯾﮏ #شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ است! مراد ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ #ﻏﺶ ﮐﺮﺩ زیرا ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ است ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است.
🔸ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد، از او پرسیدند: برای چه از حال رفتی و بیهوش شدی؟ مراد گفت: فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است و اگر می دانستم که شیر بوده است هرگز با او #درگیر نمی شدم و فرار می کردم.
🔸آری؛ ﺍﮔﺮ کسی ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ #ﻣﺸﮑﻞ و یا دشمن بترسد ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﺪ ﺍﺯ پا در می آید و یا تسلیم او می شود و از #جنگیدن با مشکل و یا دشمن احتراز می نماید.
🔸مشکل هرچه بزرگ باشد و #دشمن هرچه نیرومند باشد اگر کسی با #توکل بر خدا با آنان مبارزه نماید بر آنها غالب و پیروز خواهد شد، چرا که خداوند شکست ناپذیر است و کسی که بر او توکل و اعتماد نماید نیز شکست ناپذیر خواهد بود و خداوند او را #یاری می نماید و وی را بر مشکلات و دشمنان پیروز خواهد کرد.
🔸#خداوند می فرماید:
هر كس بر خدا توكل كند (پيروز مىگردد) خداوند شکست ناپذیر و حكيم است.
(سوره انفال، آیه 49)