eitaa logo
ربط عاشقی 🇵🇸
3.1هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
124 فایل
ربط دل من و تو ربط عاشقی‌ست/اینجا سخن ز کهتر و مهتر نمی‌رود رهبرحکیم انقلاب ۹۲/۲/۲ بانوان ستاد جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان اصفهان ارتباط با ادمین: @jebhe97
مشاهده در ایتا
دانلود
ربط عاشقی 🇵🇸
🌫 هیچ وقت فکر نمی‌کردم روزی بزرگ‌ترین چالش زندگی‌ام دست و پا زدن میان تردیدهایی باشد که تلاش می‌کنند
🎓 من راحله‌ام. همان شاگرد اول دانشگاه با کلی اختراع و جایزه و یک بغل نامه دعوت به همکاری. همسر علی و مادر مهیار کوچک شش ماهه. با زندگی یک پارچه خوبی که فقط یک گوشه‌اش قدری تو رفته و آن هم به خاطر تعارض‌هایی است که میان دو وجود من تقابل انداخته. ✍ توی متن قبل از دغدغه‌های این روزهایم نوشتم... از استعداد، از وظیفه، از اولویت، از تردید... از تعارض میان نقش‌هام. حالا بعد از یکی دو ماه با دختری آشنا شده‌ام که او هم همین درد را دارد. 💉 سمیرا فارغ‌التحصیل یکی از بهترین رشته‌های بیمارستانی است و موقعیت‌های شغلی خوب با حقوق‌های درشت و دندان‌گیر برایش فراهم است. او اما حالا و در همین شرایط مادر دو دختر چهارساله و شش‌ماهه است. وقتی من با او دیدار می‌کنم که دورهایش را زده و حرف‌هایی را که باید بشنود شنیده و حالا می‌خواهد از راهی بگوید که رفته است. ⁉️ می‌‌پرسم دلت آمد کار به این خوبی را رها کنی؟خودت می‌گویی حقوقت دوبرابر همسرت بوده؛ حیف نبود؟ می‌گوید دل یک چیز است، نیاز یک‌چیز دیگر. توی این شرایط، وقتی همسرت هم چندماه بیکار باشد و اجاره خانه‌تان عقب بیفتد بیشتر می‌سوزی... به نشانه تایید سر تکان می‌دهم. روسری‌اش را مرتب می‌کند. می‌گوید: من با همین شرایط بازهم سر کار نرفتن را انتخاب کردم. ‼️ چشم‌هام چهارتا می‌شود... چرا؟ نگاهش به نقطه‌ای مبهم است. می‌گوید سخت است ولی باید همه امکان‌های زندگیت را لیست کنی. چرتکه بندازی ببینی از کدام فاکتور بگیری ته کار دستت خالی نمی‌مونه. چیزی از حرفهاش نمی‌فهمم. سینه‌اش را صاف می‌کند. می‌گوید ببین من چیزی رو خوندم. 📖 نوشته بود اصل در زندگی انسان توجه به خدا و رعایت معنویات است. زیرا آدمی در سایه معنویات به کمال حقیقی و هدف آفرینش می‌رسد. بر این اساس در تزاحم معنویات و مادیات وقتی جمع بین هر دو همزمان میسر نباشد اولویت با معنویات است(۱). 💬 گفتم خب... گفت همین دیگه... ارزش معنوی مادری و نگهداری از بچه‌ها بالاتره دیگه... اخم‌هام را کشیدم توی هم گفتم ببین تو رو خدا شعار نده. با شکم گشنه که نمیشه بچه بزرگ کرد. خودت داری می‌گی شوهرت چند ماهه بیکاره... الان بحث ضرورت هم هست وقتی ضرورت پیش بیاد تو مجوز داری بچه‌ها را رها کنی و بری سرکار... خنده‌اش می‌گیرد... رها؟؟؟؟ نه منظورم اینه که می‌تونی کاری کنی که کمتر صدمه ببینن... مثلا براشون پرستار بگیری. نمی‌تونی؟ شانه بالا انداخت... آره خب اما... 💭 ادامه این اما بر می‌گردد به همه اماها و اگرهایی که توی ذهن و باور ما جا خوش کرده‌اند. تکلیف سمیرا با این همه اما و اگر ذهنی و درونی چه می‌شود؟ راستی کدام درست است؟ نقش کدام در تعیین وظیفه ما به وقت انتخاب و تصمیم‌گیری پررنگ‌تر است؟؟؟؟ ادامه دارد... 🖊 لیلا نیکخواه (۱)مصباح یزدی،۴۷:۱۳۷۶ @rabteasheghi
⚠️ بعضي مي‌گويند چون فعاليت اجتماعي اجازه نمي‌دهد به و و برسيم، پس فعاليت اجتماعي نبايد بكنيم. بعضي مي‌گويند چون خانه و شوهر و فرزند، اجازه نمي‌دهد بكنيم، پس شوهر و فرزند را بايد رها كنيم. ❌ هر دو غلط است. نه اين را به خاطر آن، نه آن را به خاطر اين، نبايد از دست داد. 🎙رهبر حکیم انقلاب @rabteasheghi
💞 اسم عروس و داماد را که می‌شنوم قند توی دلم آب می‌شود، نه فقط من که هر که اسم و رسم‌شان را شنیده، توی دلش برایشان کِل کشیده و زیر لب چهار قل خوانده. از بس که عروس، قابِ دل و جان دامادست و داماد برازنده‌ی عروس. 💫 دست می‌گذارم روی عروس و می‌خواهم به تصویرش بکشم، نه این که من بتوانم توصیفش کنم، که هیچ قلمی نمی‌تواند او را در اذهان نقاشی‌اش کند. نه این که بخواهم از چشم و ابرویش بگویم و قصه‌ی تکراری و شنیدنی پیراهن شب عروسی‌اش را برایت لالایی کنم. نه! که نام زهرا(علیها السلام) به بلندای تاریخ هزار و چهار صد و چند سالی است قد کشیده و کتاب‌ها برایش نوشته‌اند. 🔆 این بار می‌خواهیم از آن جایی بگوییم که من و تو به آن نیاز داریم، از آن جایی که من و تو را به ایشان نزدیک می‌کند نه فاصله می‌اندازد به اندازه‌ی زنی که فقط برای آن قرن‌ها آفریده شده. ⚠️ نگو که اصلا من کجا و خانوم با این عظمت کجا، بگذار که اسمش فقط در روز شهادت و میلادش زنده شود و نشانش در بقچه‌ی تاریخ به امانت سپرده شود. نگو حجاب، که می گویم این اقلِ میراث مادری‌مان است، هرچند که باارزش است. ⚜ بیا یک بار فاطمه(علیها السلام) را نه به عنوان یک بانوی نمونه‌ی دست‌نیافتنی نگاهش کنیم، بیا این بار خانم را از دید یک زن بخوانیمش. حرفت را قبول دارم، دست روی هر بُعدی از ویژگی‌های زندگی‌اش که می‌گذاریم، حرف برای گفتن دارد . 🌿 فاطمه(علیها السلام) قبل از آن که همسر دلبری برای امیرمومنان(علیه السلام) باشد، دختر شایسته‌ای برای مرد شماره یک جهان است. همزمان با آن که در عرصه‌ی فرزندآوری خوش می‌درخشد ، فعالیت علمی‌اش را ترک نمی‌کند. به موازی این که حجب و حیا را در حد اعلای کلمه معنی کرده، هر جا که لازم باشد در متن جامعه و بین مردم است. نه در پستوی خانه حیای بی اعتبار اختیار می‌کند، و نه در میانه‌ی مسجد موقع خواندن خطبه برای مردان و زنان صدا نازک می‌کند. ✨ از مقام عصمت بانوی‌مان که بگذریم یک ویژگی‌اش بهتر است برای‌مان مشق شود و آن هوشیاری‌اش نسبت به موقعیتی است که در آن قرار گرفته. و از آن بالاتر مدیریتی است که توانسته تمام نقش‌هایش را در کنار هم جلو ببرد، به بهانه‌ی مادری، کمِ حضورِ موثر و به موقعش در جامعه نمی‌گذارد. رابطه‌ی همسری‌اش تحت‌الشعاع تفسیر علمی‌اش قرار نمی‌گیرد. 🔅 فاطمه(علیها السلام) بانوی دوردست‌ها نیست، اگر زنِ امروز هم بود می‌دانست با توجه به موقعیت چگونه عمل کند. 💡 حالا نوبت من و توست که پیش خودمان یک دو دو تا چهارتای ساده کنیم، که دلمان می‌خواهد احیاگر فقط نام زهرا(علیها السلام) باشیم یا نشانش را با توجه به توانمان به رخ عالمیان بکشانیم. 📝 کافی است از همین امروز پیش خودمان یک حساب کتاب ساده کنیم، ببینیم نقطه‌ی قوت و ضعف‌مان در مدیریت زندگی‌مان کجاست، دستی پشتِ شانه‌مان بزنیم و برای رفع تمام ضعف‌هایی که نباید از خودمان نشان می‌دادیم یاعلی بگوییم‌. کافی است پرده‌ی توجیه‌ها و باورهای غلط را در مورد نقشِ زن کنار بزنیم و در حد خودمان تلاش کنیم و جریان‌ساز باشیم. و در یک کلام ببینیم بانویِ خاطرخواهِ حضرت فاطمه(علیها السلام)، با خودش چند چند است؟ 🖊 م . محمدیان @rabteasheghi
20.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید... ❇️ نمونه‌ای از یک بانوی تراز انقلاب دکتر مهدیه شبانی؛ مادر، پزشک، نویسنده و فعال فرهنگی ✔️ با آمدن هر فرزند همتم بلندتر شد و پیشرفتم چشمگیرتر بود. ✔️ شب‌بیداری گاهی ممکن است در لباسِ پزشکی باشد، گاهی در لباسِ مادری... مهم حرکت براساس ریل‌گذاری به سمت هدف است. ✔️ باید تشخیص داد در هر لحظه خدمتت در چه عرصه‌ای باید باشد. @rabteasheghi
ربط عاشقی 🇵🇸
🎓 من راحله‌ام. همان شاگرد اول دانشگاه با کلی اختراع و جایزه و یک بغل نامه دعوت به همکاری. همسر علی و
🔻من یک زن نخبه فرهنگی یا اجتماعی نیستم. شاگرد برتر دانشگاه هم نیستم، بین دوراهی شاغل بودن یا خانه‌دار ماندن هم نمانده‌ام. من یک زن معمولی‌ام. با همه ویژگی‌ها و دغدغه‌ها و دل‌مشغولی‌های همه زنان معمولی... من مادرم. 🎓 سال دوم دانشگاه بودم که خدا به درخت زندگی من و همسرم یک جفت گیلاس سرخ نشاند؛ یک دختر، یک‌پسر. کلاس و درس و دانشگاه تعطیل شد. رفت توی حاشیه. کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر. من ماندم و خانه و یک جفت گیلاس سرخ... مادرم بیمار بود و نمی‌توانستم روی کمکش حساب باز کنم. تنها خواهرم برای کنکور درس می‌خواند. وقت سر خاراندن هم نداشت، چه برسد به این‌که بخواهد باری از دوش خواهر بزرگترش‌ بردارد. همسرم صبح خروس‌خوان می‌زد بیرون، آخر شب برمی‌گشت خانه. خسته و کم‌حرف و بی‌حوصله... من بودم و خانه و یک جفت گیلاس سرخ... 💬 این‌ها را سارا برایم می‌گوید دخترک زیبای بیست‌وچند ساله‌ای که به تازگی و بعد از نگارش دو قسمت قبلی این مجموعه با او آشنا شده‌ام. او و من همدیگر را پیدا کرده‌ایم و در زمان و مکانی به گفتگو نشسته‌ایم که جفت و جور کردنش برای سارا سخت بود. چشم‌های سارا براق و درخشنده است. خستگی توی صورتش موج می‌زند. از نگاهش می‌شود انبوه چراها و چگونه‌هایی که در این چند سال توی سرش و لابلای بایدها و نبایدهای ذهنی‌اش تنیده‌اند و چاق و فربه شده‌اند را خواند. 🌗 می‌گوید روزها و شب‌هام عین هم شده‌اند. آن‌قدر مادری کرده‌ام‌ که خودم را از یاد برده‌ام. آن‌قدر درگیر نیازهای روزمره بچه‌ها شده‌ام که پاک فراموش کرده‌ام روزی من هم استعدادی داشته‌ام، به چیزهایی علاقه‌مند بوده‌ام. تلاش‌هایی کرده‌ام. حالا حتی ادامه درس و دانشگاه هم برایم سخت شده است. احساس می‌کنم به هیچ دردی نمی‌خورم. انگار از اول برای همین کارهای روزمره آفریده شده‌ام. 🥀 سرخورده و ناامید است. اگر آن‌قدر انصاف داشته باشیم که بتوانیم شعارها را کنار بزنیم و از الگوهای کلیشه‌ای که برایمان ساخته‌اند فاصله بگیریم درک احساسات سارا برایمان آسان می‌شود. خدا هیچ چنبنده‌ای را بی‌جهت نیافریده. او هم‌سرشار از استعدادها و توانایی‌هایی است که براساس حکمتی درونش به ودیعه گذاشته شده... این‌که چرا حالا و در بهار جوانی این‌چنین بی‌انگیزه شده است حرف دیگری است. 🌟 منقاش بر می‌داریم و با هم از خواستنی‌هاش، از روزهای پرامید و رنگی نوجوانی‌اش، از وقت‌هایی که برای خودش نوشابه وا می‌کرده، از برش‌های طلایی عمر بیست و چندساله‌اش شیرینی‌های کوچک و نقلی را بیرون می‌کشیم... ما می‌خواهیم پازل سارا را بچینیم. سارای سارا! نه سارای مادر! نه سارای همسر! 💢 کار پیچیده‌ای است. او سال‌هاست باقی ابعاد وجودش را در حالت تعطیل یا نیمه‌تعطیل قرار داده و به خاطر شرایط مادری دوقلوها نتوانسته به چیزی غیر از سلامت و شادابی و تربیت آن‌ها فکر‌ کند. از طرفی او یک زن در شرایط زمانی اکنون است. انسان‌ها در این شرایط زمانی نمی‌توانند منزل بمانند و بی‌تفاوت و بی‌تاثیر از محیط بیرون از خانه روزگار سپری کنند. سارا روزی دانشجو بوده و هزار سودا در سر می‌پرورانده. آرزوهایی داشته، استعدادهایی... ⭕️ روی دیگر سکه، جامعه‌ای است که از یک طرف هیچ جایگاه و شان اجتماعی برای مادرانگی صرف قائل نیست و از طرف دیگر تابوی بزرگی از مادرانگی در اذهان زنان و دختران ساخته که دختری با شرایط سارا برای لحظه‌ای مرخصی از آن دچار اضطراب و عذاب وجدان شود. 📝 سارا بیا با هم تمرین کنیم. از امروز. کاغذ و قلم بردار... وسط یک صفحه سفید بنویس سارا. حالا دورش را خط بکش. پنج تا بادکنک بکش. بهش وصل کن. توی‌شان از خودت بنویس. می‌گوید چی؟ چی بنویسم؟ هرچیز... هرچیزی که به سارا مربوط می‌شود. بادکنک‌ها را زیاد کن... هر روز پنج تا اضافه کن... یک هفته می‌گذرد و سارا حالا یک خوشه بادکنک دارد با عنوان‌هایی که او را به خودش می‌شناساند. ادامه دارد... 🖊 لیلا نیکخواه @rabteasheghi
13.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید... 🎞 فرزندخوانده؛ بزرگراه همّت 🔅 مصداق حقیقی "وقتی راهی نیست، راهی می‌سازیم" 📖 قصه چند مادر که زیرساخت فعالیت اجتماعی‌ خود و مادران دیگر را فراهم کردند... 🔻برای دیدن فیلم کامل مستند می‌توانید به لینک زیر مراجعه کنید: http://www.telewebion.com/episode/2648012 📺 پخش از شبکه افق: یکشنبه ساعت ۱۲:۳۰ جمعه ساعت ۸:۳۰ @rabteasheghi
🔻 همه‌شان سر و ته یه کرباسند، اولش قول همراهی می‌دهند، بعد که صدای نِق و نوق بچه رفت روی اعصاب‌شون پا پس می‌کشند. سکوت کرده بودم، مرضیه داشت پشت تلفن یک ریز حرف می‌زد و توی دلم را خالی می‌کرد. زنگ زده بودم که راهی جلوی پایم بگذارد نه ترس بندازد به جانم. 💢 خداحافظی کردم و دوباره بین همه‌ی تردیدهایم تنها ماندم. همیشه منتظر این لحظه بودم اما نه حالا، تازه ارشد قبول شدم، با چه دردسری مجوز خیریه‌ی فرهنگی‌مان را گرفته بودم. چقدر توی گوش همه‌ی دوستانم خواندم که بچه شیعه بیشتر از فقر مالی از فقر فرهنگی خورده، چند تایی را با خودم همراه کردم. وای راستی سیر مطالعاتی آقای صفایی را کجای دلم بگذارم‌. 🔅 چقدر برنامه‌ریزی ما با چیزی که خدا برای ما می‌خواهد فرق می‌کند، نفسم را ول می‌دهم. می‌خواستم دو سال دیگر طعم مادری را بچشم. وقتی همه‌ی کارهایم را کردم، وقتی خودم را از نظر روحی آماده کردم اما حالا وسط این آشفته بازار، تو راهی‌ام را چه کار کنم؟ نمی‌خواهم ناشکری کنم، اهل درجا زدن هم نیستم، فقط می‌ترسم خودم را گم کنم بین تمام این نقش‌ها. 💭 به حرف‌های دیشب محمد فکر می‌کنم، به دلگرمی‌هایش. دلم قرص می‌شود. به خود محمد فکر می‌کنم. از اولی که عروسی کردیم با این که مسئولیت زندگی با محمد بوده، کلامی غر نزده. برنامه‌ریزی‌اش را کرده تا هم دکتری بخواند و هم کار کند. در کنار کارش، مربی تربیتی و مهارتی بچه‌های مسجد هم بوده. وقتی به جانش غر زدم که با این کار تحقیقاتی که با رفقایت راه انداختی دکتری را حالا حالا تمام نمی‌کنی، خندید و گفت؛ فداسرت خانومی، درس بدون کار و تحقیق فایده‌ای نداره، گیرم چهار سال، شش سال طول بکشه. 🌟 اصلا چرا راه دور بروم، آبجی مریم خودمان، مگر اواخر لیسانسش بچه‌دار نشد، ماشاءالله به جانش الان با سه تا بچه‌ی قد و نیم‌قد هم مادری‌اش را می‌کند، هم سیر مطالعاتش را آهسته و پیوسته دارد و هم دست از کارهای فرهنگی کانون محله‌شان برنداشته. حضورش کم‌رنگ شده بعضی جاها، اما به قول خودش با آمدن این سه تا وروجک دوست‌داشتنی، وقتش برکت پیدا کرده و کارش تاثیرگذارتر شده. 💡 نه این که همه چیزش گل و بلبل باشد نه، اما تلاش کرده به یک تعادل برسد توی کارهایش. حساسیت اجتماعی‌اش را فدای نقش خانوادگی‌اش نکند. مثلا دو ساعت در هفته بچه‌ها را پیش من می‌گذارد و مربی تربیتی دخترهای نوجوان محله‌شان شده. یاد گرفته کمِ رشد خودش به خاطر بچه‌داری نگذارد، ولو با خواندن هفتگی یک کتاب در بین‌الطلوعین‌ها. توی رفتارهایش بیشتر ریز می‌شوم، سعی می‌کند به خودش و بچه‌ها سخت نگیرد. خودش را از سرزنش‌های مادری که هیچ سودی ندارد رها کند و به جایش کیفیت ارتباطش را با بچه‌ها بالا ببرد. 🔺نمی‌گویم من مریم هستم، یا مثل محمد باشم. من خودم هستم با شرایط ویژه‌ی خودم. باید بنشینم مدلی پیدا کنم تا تعادلی که به ظاهر به هم خورده را سامان دهم. باید بتوانم مدیریت کنم. مدیریت هم زن و مرد نمی‌شناسد. دوست ندارم هضم شوم توی یک نقش، به نظرم می‌شود برای یک برهه‌ای بعضی کارها را کم کرد یا مدل جدیدی برای‌شان تعریف کرد. 🖊 م . محمدیان @rabteasheghi
ربط عاشقی 🇵🇸
🔻من یک زن نخبه فرهنگی یا اجتماعی نیستم. شاگرد برتر دانشگاه هم نیستم، بین دوراهی شاغل بودن یا خانه‌دا
💭 سارا را یادتان هست؟ دوست جدیدی که از همین کانال و با همین کلمات رفاقت‌مان کلید خورد؛ دختر جوانی که در آغازین سال‌های زندگی مشترک‌شان وقتی تازه پایش به دانشگاه باز شده بود خدا یک جفت گیلاس سرخ نشانده بود توی دامنش. دست تنها بود و نمی‌توانست میان آرزوها، هدف‌ها و وظایفش توازن برقرار کند همیشه از این گله داشت که وزن وظایفش به برنامه‌ها، میل‌ها و دوست‌داشته‌هاش می‌چربد و این اذیتش می‌کند. احساس می‌کند دارد حیف می‌شود. دارد از دست می‌رود... 🔻 این حال او را همه‌ی ما حداقل یک بار توی زندگی‌مان چشیده‌ایم. هر کدام به نحوی، و در زمانی منحصر به خودمان. اما از میان هزاران راهی که به ذهن‌مان می‌رسد یا پیشنهاد می‌شود، راه حل درست کدام است؟ ⁉️ اصلا آیا راه حلی هست یا باید نشست و تسلیم شد و خود را در پایان خطی تصور کرد؟ نقطه شروعش با ما بوده و اما پایانش را ما انتخاب نکرده‌ایم. 🗓 بیا به عقب برگردیم... قدیم‌ترها، وقتی مادرهایمان و مادربزرگ‌هایمان سن اکنون ما را داشتند چه می‌کردند؟ درست که آن زمان کمتر زنی تحصیلکرده بود و درس و دانشگاه دیده بود اما به نسبت امروز زنان در حوزه کسب و کار و اقتصاد فعال‌تر از اکنون بودند. 💬 این را سارا می‌گوید. او مصمم شده راه‌حل را پیدا کند و در اولین قدم به دنبال جایگاه زنان در تولید ناخالص ملی رفته است. سارا می‌گوید زنان در پنج، شش دهه پیش نیمی از تولید ناخالص ملی را تامین می‌کرده‌اند و حضوری جدی در عرصه‌ی اقتصاد داشته‌اند. 💢 حالا این‌ها را بگذار کنار شرایطی که همان زنان در همان ایام تجربه کرده‌اند. تعداد زیاد فرزندان، خانه‌هایی با امکانات کم و انتظارات متعدد‌ و متنوعی که از زنان آن دوره در کانون خانواده وجود داشته. با همه‌ی این‌ها مادران و مادربزرگ‌هایمان هنوز زبان‌شان به شکر می‌چرخد و دست و دل‌شان به گلایه نمی‌رود. ❌ نگو که آنها کجا ما کجا؟! نگو که افق آنها در زندگی کوتاه بوده و همین راضی‌شان می‌کرده، نگو که آنها توقع‌شان از زندگی همین‌قدر بوده! نه این‌ها نیست. چیزی که هست باور نقش‌ها و پذیرفتن آن‌هاست. این آن‌چیزی است که من و سارا در طول شش ماه دوستی‌مان به آن رسیده‌ایم. با مطالعه‌ی تجربه‌ی زیسته‌ی زنانی که سری توی سرها داشته‌اند و همزمان زندگی‌شان را هم می‌چرخانده‌اند. چیزی که هست، بالانس میان نقش‌هاست. 🔅 زمانی که بانو امین تصمیم‌ می‌گیرد درس و تحصیل را کنار بگذارد تا به بچه‌های کوچک و مریض قد و نیم‌قدش رسیدگی کند و زمانی که می‌تواند به درس بپردازد و حتی زمانی که تجارت می‌کند. بالانس یعنی همین، یعنی یکی را مدتی در آب نمک بخوابانی برای رسیدن به دیگری. ⛔️ تعطیلی ممنوع. بی‌انگیزگی تعطیل. گلایه تمام... خودت را دستِ کم‌ نگیر... من و تو را وقتی خدا آفرید به خودش احسنت گفت. 🖊 لیلا نیکخواه @rabteasheghi
🔆 خانم‌ها اگر گفته می‌شود که مسئولیت‌های خانوادگى دارند، یعنى مسئولیت‌ امور داخلى خانه، این به معناى این نیست که مسئولیت‌ اجتماعى از دوش آن‌ها برداشته شده است. بایستى این مسئولیت‌ را هم حفظ کنند و هر مقدارى که با وجود حفظ این مسئولیت‌ توانایى دارند، آن توانایى را به مسئولیت‌‌های اجتماعى و سیاسى هم ضرب کنند. 🎙 رهبر حکیم انقلاب @rabteasheghi
13.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید... 💠 زنان مترقی 🔻 آنچه در نشست بانوان فعال فرهنگی گذشت... 💢 زن، تعارض نقش‌ها و جایابی خودش در میدان @rabteasheghi
🗓 فقط دو روز تا عید مانده بود. آن‌قدر درگیر کار بودم که نفهمیدم کی رسیدیم به ته سال. حالا فقط یک‌ نصفه روز برای خرید فرصت داشتم. توی مترو نشسته بودم و مثل همه، غرق گوشی بودم که کسی سر شانه‌ام زد. سرم را آوردم بالا. نگاهش کردم. ماسکش را داد پایین. میترا بود. دختر عفت‌خانم، همسایه‌ی خانه پدری. با وجود گذشت ده پانزده سال از آخرین باری که دیده بودمش خیلی زود شناختمش. نمی‌شناختم جای تعجب داشت! آن‌ها بیست سال همسایه دیوار به دیوارمان بودند. من و میترا همه سال‌های تحصیل را تا دانشگاه با هم گذراندیم. توی یک مدرسه. من تجربی می‌خواندم او انسانی. بلند شدم و بی‌هوا گرفتمش توی آغوشم. 📍مقصدمان یکی نبود، یکیش کردیم. ارزشش را داشت. یک دنیا حرف نزده و سوال نپرسیده داشتیم. مثل همیشه از خاطرات بچگی شروع کردیم و به دانشگاه، چه خواندی و چند تا بچه‌داری و آیا از زندگیت راضی هستی رسیدیم. 💬 اول من شروع کردم. بعد میترا. گفت فوق‌لیسانس مشاوره گرفته، ازدواج کرده، دو تا بچه دارد و... خانه‌دار است. تعجب کردم میترا دختر کم‌استعداد و بی‌انگیزه‌ای نبود. سوالی توی ذهنم جوانه زد. اول کمی‌ من‌من کردم اما نتوانستم ازش بگذرم. - خانه‌داری؟ با وجود فوق‌لیسانس یک رشته خوب؟ چطور راضی شدی؟ خندید. - راضی نشدم. انتخاب کردم. ✨ آرامش و اطمینان توی چشم‌هاش موج می‌زد. من اما هنوز انتخاب او برایم عجیب بود. رشته تحصیلی‌اش طوری نبود که بخواهد برود سر کار و کار نباشد. مادرش هم مدیر مدرسه دخترانه‌ای بود. می‌توانست از او کمک بگیرد. - آخه اینجوری که حیفه... تو با این همه استعداد و توانایی! - حیف چی؟ من الانم بیکار نیستم. یه شغل دائمی و ارزشمند دارم. پوزخند زدم. - خانه‌داری ارزشمنده؟ - معلومه که ارزشمنده. من دارم بچه‌هامو بزرگ می‌کنم. برای رشد و تربیت‌شون وقت می‌گذارم. این کار کمیه؟ داشت درست می‌گفت اما کلیشه‌های رسوب کرده در ذهنم اجازه نمی‌داد حرف‌هایش را قبول کنم. - نه کم نیست ولی الان تو جامعه زن خانه‌دار مساویه با زن بیکار، مساویه با زن کم‌سواد و عقب‌مونده 🔻 سری تکان داد: - متأسفانه همینه که تو می‌گی. و به‌خاطر همینه که خیلی از خانم‌ها برای فرار از خانه‌داری خودشونو مشغول کارهایی می‌کنن که هزاران نفر مثل اونا می‌تونست اون کارو انجام بده و در مقابل محبت و حمایت از بچه‌هاشونو هیچ‌کس اندازه اونا نمی‌تونه. - تو می‌خوای بگی زن فقط باید بشینه تو خونه و بچه‌هاشو بزرگ کنه؟ - نه... اصلا... می‌خوام بگم اگه خانه‌داری هم ارزش‌گذاری می‌شد. اگه تو جامعه و رسانه‌ها زن ایده‌آل رو یه زن شاغل با چهار پنج تا مدرک تحصیلی و هفت هشت تا بچه معرفی نمی‌کردند. خانم‌ها خودشون بر اساس شرایط خودشون انتخاب می‌کردند که خانه‌دار باشن یا شاغل. - و این در شرایطی بود که ارزش خانه‌داری با شاغل بودن برابر بود. خندید. - دقیقا... - ولی قبول کن که یه زن با انتخاب خانه‌داری نمی‌تونه توی جامعه تاثیر بگذاره. یعنی اصلا کی اونو می‌بینه که اثرشو احساس کنه؟ 🌿 به مرد باغبان اشاره کرد. - ببینش... داره به گل‌ها آب می‌ده. لابد قبلش علف هرزهای دورشونو خلوت کرده. شاخ و برگ‌های اضافه رو هرس کرده و حتما کود و سم‌شان رو هم می‌ده. فردا تو بیای اینجا نمی‌بینی‌اش. این توی تاثیر اون روی باغچه فرقی می‌ذاره؟ -چی؟ -این‌که تو باغبانو ببینیش؟ خنده‌ام گرفت! - نه... مهم کارشه که به بهترین شکل انجام بده. زد سر شانه‌ام. - خدا خیرت بده... تاثیر زن خانه‌دار بر جامعه هم همین‌قدر مهم و البته ناملموسه. - درسته... اما به نظر‌من خیلی از خانم‌های خانه‌دار همین حرفو توجیه خیلی از کم‌کاری‌ها و روزمرگی‌های بی‌فایده‌شون کردن. میترا نیمکتی پیدا کرد و نشستیم. - قبول دارم. یه زن خانه‌دار کمِ کمش می‌تونه یه فعالیت مجازی هدفمند راه بندازه. یا گروهی از خانم‌های شبیه خودشو برای یه خدمت کوچیک اجتماعی همراه کنه. - یاد خاله‌خانم‌ خدابیامرز افتادم. تا همین آخر توی گروه‌شون فعال بود. یادش بخیر می‌گفت تو زمان جنگ برای رزمنده‌ها جوراب و کلاه می‌بافتن و حالام برای کمک‌به نیازمندان محله‌شون سفره می‌انداختن و کلی کمک جمع می‌کردن. - خدا رحمتش کنه... به قول امروزیا خدابیامرز جای خودشو تو این عالم پیدا کرده بود. 🍧چند قدمی جلوتر به فالوده‌فروشی رسیدیم. تا نوبت‌مان برسد میترا گروهی را که توی مجازی راه انداخته بود و به مادرهای همکلاسی‌های بچه‌هایش مشاوره می‌داد نشانم داد. فالوده بستنی‌مان را خوردیم و باقی وقت‌مان را در بازار گذراندیم. حرف‌های میترا قانعم کرد اما باید اعتراف کنم که مشکل همچنان سر جای خودش باقی است. من فکر می‌کنم تا زمانی که ما زن‌ها خودمان الگوهای درست را در مورد خودمان به جامعه معرفی نکنیم هیچ‌گاه جامعه ما را درک نخواهد کرد. 🖊 لیلا نیکخواه @rabteasheghi
🏡 مدرسه شلوغ بود. عده‌ای برای ثبت‌نام سال تحصیلی جدید آمده بودند. عده‌ای درباره معلم‌ها و کادر سوال می‌کردند و برخی هم برای تکمیل پرونده‌هاشان از میزی به میز دیگر سرک می‌کشیدند. فرم‌های ثبت‌نام را گرفتم و بی‌معطلی پر کردم. وقت گذشته بود و به جز مدرسه تا ظهر باید یکی دو کار دیگر را سر و سامان می‌دادم. نگاهی به میزهای ثبت‌نام انداختم و خلوت‌ترین را انتخاب کردم. 👓 خانم معاون تلخ و بی‌حوصله پشت میز نشسته بود و فرم‌ها را زیر و رو می‌کرد. گاهی نکته‌ای از توی فرم در می‌آورد. از بالای عینک دورنگی‌ش زل می‌زد توی صورت مخاطب و طوری که انگار قرار است مچش را بگیرد سؤالی را می‌پرسید. کنار دستم زن جوان سی و هفت هشت ساله‌ای ایستاده بود و منتظر بود فرمش را تحویل بگیرند. بالاخره نوبتش رسید. خانم معاون فرم را گرفت و یکی یکی بندهایش را پایین آمد. تا اینکه روی یکی از سوال‌ها قفل شد. سرش را آورد بالا و از زن پرسید چرا جلوی شغل مادر نوشتی بیکار؟! 💬 زن با لحنی ضعیف و شکسته گفت خب چون کاری ندارم. تو خونه‌ام... نگاهش کردم. جوری توی خودش جمع شده بود که انگار گناهی مرتکب شده! ⁉️ پرسیدم شما خانه‌داری عزیزم؟ فوری گفت بله. سرش هنوز پایین بود. گفتم پس چرا می‌گی بیکار؟ مگه خانه‌داری بیکاریه؟ تلخندی زد و گفت: نه... ولی من قبلا هر جا فرم پر کردم و جواب سوال شغل را خانه‌دار می‌گفتم، کارپرداز می‌نوشت بیکار. گفتم این‌جا دیگه یک سره‌اش کنم که هی نخواد توی جمع ازم پرس‌وجو کنه... خانم معاون هم‌چنان که سرش پایین بود و فرم را بررسی می‌کرد پرسید: خانمم شما خودت چی فکر می‌کنی؟ زن انگار جا خورده باشد گفت: من... من والا صبح تاشب دارم کار می‌کنم. رفت و روب، نگهداری بچه‌ها، آشپزی و خیلی کارای دیگه. 🔻دست گذاشتم سر شانه‌اش: خب این که خودش حداقل چهار تا شغل شد... خندید. گفتم: تازه... هر کدوم از این کارها رو یکی دیگه می‌تونه انجام بده اما تو بزرگ‌ترین و مهم‌ترین کار دنیا رو می‌کنی که هیچ‌کس نمی‌تونه جات رو بگیره. با تعجب گفت: چی؟ گفتم: تربیت و محبت به بچه‌هات. 💢 خانم معاون انگار بهش برخورده باشد صداش را برد بالا و گفت: یعنی ما که شاغلیم بچه‌هامونو تربیت نمی‌کنیم!!؟ گفتم: قطعا این‌جور نیست ولی زنی که می‌تونه بیرون از خونه شغلی انتخاب کنه و خونه رو برای تربیت بهتر بچه‌هاش انتخاب می‌کنه رو باید تحسین و قدردانی کرد. خانم معاون اما در جواب حرف قابل تاملی زد: البته کیفیت مهم‌تر از کمیته و خیلی از خانم‌های خانه‌دار دچار روزمرگی‌اند و این حرف شما کم‌کاری و تنبلی برخی‌ها رو توجیه می‌کنه. ✔️ زن جوان با تکان دادن سر حرف معاون را تایید کرد. او راست می‌گفت. درست که یک زن خانه‌دار در خانه ماندن و گرم نگه داشتن کانون خانواده را به شغل بیرون از خانه ترجیح می‌دهد اما او می‌تواند تلاش کند تا دچار رخوت، بی‌خبری، کسالت و دوری از جامعه نشود. 💫 رو کردم به زن و گفتم توی همین محله یک گروه از زنان خانه‌دار را می‌شناسم که صبح‌ها با هم ورزش گروهی می‌کنند. جلسات هفتگی نهج‌البلاغه‌خوانی دارند. کتابخانه کوچک سیاری راه انداخته‌اند و کتاب امانت می‌گیرند. پنجشنبه‌ها هر کدوم دو پرس غذای نذری توی خونه درست می‌کنن و وقتی جمع شد نذر نیازمندا می‌کنن. خیلی‌هاشون مثل خودت تحصیل‌کرده‌ان. روی موضوعات روز تحقیق می‌کنن و نتیجه‌اش رو برا سایرین به اشتراک می‌ذارن. 🌿 صورت زن شکفته شد. فوری گفت: چه خوب...! عضو جدید نمی‌خوان؟ لبخند زدم: چرا که نه! شما از همین الان عضوی. خانم معاون که حالا از تلخیش کم شده بود و لبخند ملایمی روی صورتش نشسته بود صدا کرد: خب... خانم رجایی... کارشناسی‌ارشد ژنتیک. گفتم: بله... گفت: خیلی هم خوب... شغل هم که... خانه‌دار! سرم را گرفتم بالا گفتم: بله... با افتخار... 🖊 لیلا نیکخواه @rabteasheghi