eitaa logo
🇮🇷رهرواט عشق🇵🇸
389 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
17 فایل
بسم‌رب‌المهدی❤️ کاردیگری‌ازدست‌این‌خادم‌بی‌دست‌وپابرمی‌آید؟ حالاکه‌رسیده‌ام‌به‌بودنت حالاکه‌صاحب‌روزگارم‌شده‌ای حالاکه‌آرزوی‌شیخ‌الائمه،سهم‌من‌شده‌است کاش‌بتوانم"صادقانه"خدمتگزارت باشم🥺 کپی؟حلالت‌هدف‌ما‌چیز‌دیگریست
مشاهده در ایتا
دانلود
01:20 حاجی کجایی..؟؟!💔🙂 دلتنگیمو دلتنگ.. و هر روز..همین دلتنگی بیشتر مارا میکُشد..🙃
بسم رب علی اصغر حسین(ع)🌱
بخوانیم..🙃
سلام حضرت امید  ، مهدی جان خوش به حال  زمینی که بر گام های شما بوسه می زند ... و آسمانی که عطر ملیح و زهرایی اتان زیر سقف آن می پیچد ... و پروانه ای که بر شانه های استوارتان می نشیند ... و قاصدکی که در هوای شما پر می کشد ... و نسیمی که بر کوی شما می وزد ... ... و من ... حسرت ... حسرت ... حسرت @rahrovaneshg313
چرا‌نمیخواید‌قبول‌‌ڪنید.. خـداۍفضای‌مجازےو‌خدای‌فضاۍ‌ واقعے،یڪیه؟/: طرف‌‌تو‌دنیاۍ‌واقعےهر‌چی‌بگۍُداره!😐 تقوا‌داره‌‌ادب‌‌داره‌‌حجـاب‌‌داره‌‌سر‌بہ‌زیره‌ نمازش‌‌اول‌‌وقتھ،‌با‌نامحرم‌‌در‌حدِ‌سلام‌‌علیڪ‌ صحبٺ‌میڪنه‌‌و .. اما ڪافیه‌ یڪے تو فضاے مجازے بهش‌ بگه: داداش/ابجـے :| ازخود‌بیخـود‌میشه‌انگاری‌قنـد‌تو‌دلـش‌آب‌میشه‌...‌نشد‌دیگه! یا‌نمیخوای‌بگیری‌ڪه‌‌خدا‌حواسش‌‌بهت‌‌هست یا‌داری‌بخاطره‌‌بنده‌های‌خدا‌بندگۍمی‌ڪنے :) @rahrovaneshg313
✨ بعدا؟ بعدا وجود نداره! بعدا چای سرد میشه! بعدا روز شب میشه! بعدا آدم پیر میشه! بعدا زندگی تموم میشه! حال رو‌ دریاب! @rahrovaneshg313
🇮🇷رهرواט عشق🇵🇸
سخت‌است‌عاشق‌شوی‌و‌یارنخواهد دلتنگ‌حرم‌شوی‌و‌‌ارباب‌نخواهد:)‌💔✨ @rahrovaneshg313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[بیست و هفت روز و یک لبخند(:] زندگینامه شهید بابک نوری هریس✨🕊 نگاهم به یک کارت عروسیِ قدیم است که توی آلبوم، یک گوشه اش مانده روی عکسی از خاکریز، و لوله‌ی یک ژ۳، کنارش توی خاک فرو رفته. میگویم «از عروسی...»، و هر سه می‌خندیم. میگویم«خودتان از هر چیز و هر جایی که دلتان میخواهد ، حرف بزنید؛ سوالی اگر پیش آمد ، میکنم.». موافقت میکند. مادر برای ریختن چای بلند میشود. بابک،از کنار آینه‌ی قدی ، لبخند زنان ما را نگاه میکند. پدر، کف دستانش را به هم می‌مالد و آه میکشد : _تو روستا زندگی میکردیم . من، بیشتر پیش پدربزرگ و مادربزرگم بودم. مادربزرگم زن مهربون و مومنی بود. همیشه بهم دعا و سوره یاد می داد که شب ها وقت خواب بخونم . اون موقع، تو روستا برق نبود؛ چه برسه به تلویزیون. تک و توک هم رادیوی باتری دار داشتن. یه عمو داشتم ملا بود. از این روستا به روستای دیگه می‌رفت و قرآن یاد می‌داد و قصه های قرآنی را می‌گفت. شب ها مردم میرفتن پیش ملا اژدر تا براشون قصه بگه؛هم یه چیزی یاد میگرفتن ، هم وقتشون پر میشد . من و مادر بزرگم هم می‌رفتیم . قصه های قرآنی عمو رو خیلی دوست داشتم. عموم ، به زبان ترکی ، قصه های قرآنی رو برای مردم می‌گفت . یک شب یادم نیست عموم داشت چی می‌گفت که گفتم «عمو، آدم چه خوبه آخوند باشه.».گفت«چرت.».گفتم «خب، این جوری هم این دنیا رو داری ، هم اون دنیا رو.».عموم به شوخی زد پس گردن پسرش، و گفت. @rahrovaneshg313
[بیست و هفت روز و یک لبخند(:] زندگینامه شهید بابک نوری هریس✨🕊 «ببین این چه قشنگ فکر می‌کنه!». اون موقع نه ده سالم بود. بعد از اون شب ، تو فکر این بودم که جوری زندگی کنم که هم این دنیام رو داشته باشم ، هم اون دنیام رو. با همین اعتقاد اومدم رشت. سال۱۳۵۵بود . پدرم ، جای زیادی رو نمی‌شناخت . اگر همه ی ترک های رو که اومده بودن رشت، جمع میکردیم ، یه آدم دیپلمه پیدا نمی‌شد. شهر ، برام جذبه‌ی زیادی داشت. از یه جای خلوت و آروم اومده بودیم تو یه جای پر رفت و آمد . راهنمایی بودم که کشور شلوغ شد. ما هم تو مدرسه شروع کردیم به شلوغ کردن. مدیر مدرسه رو اذیت میکردیم.معلم هایی رو که خط فکرشون با ما فرق داشت، عاصی میکردیم . رو دیوار و نیمکت مدرسه شعار مینوشتیم. این که چه خوبه آدم هم این دنیا رو داشته باشه ، هم اون دنیا رو ، هنوز، هم یادم بود و هم برام ملاک شده بود. سعی میکردم مدام تو جریان مسائل باشم. یه پسر عمه دارم به اسم رمضان . یه روز اومد بهم گفت امروز بریم راهپیمایی. من هم قبول کردم. قرار بود بریزن و کلانتری سه رشت رو بگیرن. افتادیم تو موج آدم ها ، و رفتیم جلو . شور و هیجان مقابله ، دیدنی بود. تو اون گیر و دار، بازوی من با تیر خراشیده شد. چند نفر هم شهید شدن. ما راه بیمارستان پورسینا رو بلد نبودیم. از هر کی می‌پرسیدیم، جای نشان دادن، به من تبریک می‌گفت. به سختی بیمارستان رو پیدا کردیم. @rahrovaneshg313