eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
327 ویدیو
4 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 عروس‌کشون دیشب عروس کشون بودم؛ عروس کشونی به وسعت تمامی مردم اما این عروس‌کشون ساعت ۱۲:۳۰ دقیقه شب بود گمان نمی‌کردم کسی در خیابان باشد اما طولانی‌ترین توقف عمرم را روی پل صفاییه داشتم. تنها باری بود که از ترافیک نه تنها ناراحت نبودم، بلکه خوشحال بودم. بوق می‌زدم، بوق بوق بوووو بوووق بووووووق... لذتی داشت موتوری رد شد از کنارمان شوهر جلو و خانم مانتویی‌اش بر ترک آن، خانم پرجم ایران را گرفته بود و مغرورانه به اهتزاز در می آورد... دیشب مانتویی و چادری بودند فقیر و غنی آمده بودند. یک پراید که در عقب سمت چپ کلا تعویض شده بود و رنگ شده بود (شاید کلا اتاق چپی بوده)، عکس حاج قاسم را گرفته بودند و تکان می‌دادند و بوق می‌زدند... یک شاهین پلاس هم جلوی ما پرچم ایران را از سانروف وسط سقف داده بود بالا و یک بچه فینگیلی که تماما خوردنی بود با سر بند و دست بند منقش به نام اهل بیت از پنجره ماشین بیرون زده بود... دیشب همه شاد بودند، خانمی دور میدان صفاییه در ماشین کل می‌کشید و دیگری کنار ماشین من می‌گفت، بزن اون بوق قشنگه را تا صدایش بیاید... دیشب همه آمده بودند. و همه شاد بودند فکر نمی‌کردم ساعت دوازده و نیم شب کسی بیدار باشد اما همه خوشحال بودند... امیرعباس شاهسواری @neveshtanijat چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 ضدمردم صبح بعد از اذان بلند شدم و گوشی را با چشم‌های خواب آلود و پف کرده (یحتمل این چنین است دیگر، بعد صورتم شبیه دامادها که سه نوبت پاکسازی و ماسک هسته هلو بر می‌دارند که نیست) نگاه کردم. کلیپ شادی مردم در غزه، اشک مرا درآورد. بیشتر از هرچیز با شادی آن‌ها شاد شدم... شادی مردم کرانه باختری، شادی الجزایری‌ها و مراکشی‌ها، شادی لبنانی‌ها، شادی کل احرار عالم و بعد کلیپ‌های طنز، صداگذاری گزارشگر تکواندو بر لحظه اصابت موشک تا شوخی‌هایی با گنبد آهنین که دیشب مثل آبکش شده بود. * من فکر نمی‌کردم کسی ناراحت باشد، حتی آنان که می‌گفتند نه غزه نه لبنان که فرارو را نگاه کردم، تیتر زده بود صدا و سیما یا ستاد جنگ این تیتر باعث شد، فرض من بیست ثانیه هم دوام نیاورد. تاریخ خالی از کسانی نبوده که سراسر نفاق هستند، نان جمهوری اسلامی را می‌خورند و به هیچ یک از مبانی و ایده‌های جمهوری اسلامی پایبند نیستند. برای آن‌ها که مشی‌شان پراگماتیسم است تنها چیزی که برای‌شان می‌صرفد منافع‌شان است. همان کلید واژه دهه نود، منافع ملی. من اسمش را گذاشته بودم منافع خلی، چون منطق‌اش چون آب بینی نیمه خشک شده، در ابتدا خشک و اواسط کشسان و در انتها آبکی است. هروقت دوست داشته باشند می‌گویند خشک است و هر وقت دوست نداشته باشند آبکی‌اش را نشان می‌دهند... آن‌ها نه برای ایران جان می‌دهند، که می‌گویند نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران... نه شجاعتش را دارند که بگویند جمهوری اسلامی را قبول نداریم... آن‌ها بی‌منطقی را پوش شکلات منطق جدید و منطق روشنفکری پیچیده‌اند. فقط بلندند در کافه‌ها بنشینند و تحلیل‌های نیم تنه به پایین ارائه بدهند... هیچ وقت بین مردم نیستند و هیچ وقت از شادی مردم شاد نیستند. آن‌ها به فکر دلارها و طلاهای‌شان هستند که در صندوق امانات بانک است... عجب صبری جمهوری اسلامی دارد. اگر من جای او بودم... امیرعباس شاهسواری @neveshtanijat چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۱ قرار بود پروازِ مستقیم، بیاوردمان بیروت؛ آتشِ توی آسمان نگذاشت. ما داشتیم تدبیر می‌کردیم و خدا داشت تقدیر می‌کرد که بالاخره سر از دمشق درآوردیم! زینبیه؛ زیارتِ جدی‌جدی جنگی و جاده‌ی دمشق-بیروت. راننده جوری تاریخ سیاسی ایران را جویده بود که می‌توانست بیاید توی دانشگاه‌های ما وصایا تدریس کند. نیمکره راست داشت حرف‌های راننده را آنالیز می‌کرد و حظ می‌برد اما نیمکره راست داشت سوال‌های منطقی می‌پرسید. این که دقیقا باید چه چیزی را روایت کرد؟ این که واقع‌نگاری به نفع امیدگراییِ افراطی، تحمل می‌شود؟ این که اصلا این دو تا -واقعیت و امید- الزاما مقابل همدیگرند؟ هزار فکر و سوال توی سرم چرخ می‌زند. می‌ترسم به دامِ احساسی‌نویسی بیفتم. مثلا بنویسم که توی حیدریه، نرسیده به مرز لبنان، وقتی از پشت کوه و تپه‌هایی که داشتند تاریک و تاریک‌تر می‌شدند صدای پیرمردی که داشت پشت بلندگوی مسجدی که نمی‌دیدیمش دعای توسل می‌خواند، آمد، "تقشعر منه‌الجلود" را فهمیدم. یا بنویسم که راننده‌ -استاد مدعو درس وصایا در آینده- وقتی گفت "نحن نعشق الخمینی" با خودم کلنجار رفتم که آخر این آدم را چطوری می‌شود منطقی نوشت؟ وسط این کلنجارها رفتیم آن‌ورِ مرز. به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است؟ نه الزاما! آن‌جا وسط جاده، توی آسمان آتش‌بازیِ واقعی دیدیم و بعد خبرش را تلفنی دادند به راننده. توی ظلمات بیروتِ بارانی، انگار فقط یک کافه نزدیکی‌های ضاحیه باز بود. یکی از جوان‌های توی کافه وقتی از راننده شنید که ایرانی هستیم، یک ماچ آب‌دار از ما گرفت و بعد با رفیقش، ما را بردند جلوی در یک هتل. توی راه جوانِ شیعه لبنانی، داشت توضیح می‌داد که رسانه‌ها چطور وانمود می‌کردند که ایران پشت لبنان و حزب‌الله را خالی کرده و چندبار با تاکید گفت که این‌ها را فقط بخش کوچکی از افکار عمومی لبنان باور کرد. می‌گفت حزب‌الله، بازوی ایران است و این بازو، نباید ضعیف شود. هنوز باورش نمی‌شود که سیدحسن دیگر نیست اما می‌گوید همان‌طور که ساختاری که امام خمینی ساخت زنده است، افکار سیدحسن هم زنده می‌ماند. معامله‌مان نشد. رفتیم یک جای ارزان‌تر و نزدیک‌تر به ضاحیه. محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۲ قبل از ظهر، حزب‌الله خبرنگارها را می‌برد به ملاقات ساختمان‌هایی که دیشب -وقتی ما خواب بودیم- هدف قرار گرفته بودند. همراهشان شدیم. روی آوار ساختمان‌ها، عکس‌های سیدحسن را گذاشته بودند و گهگاه، نوشته‌هایی حاکی از تداوم مقاومت. بئر‌العبد، جایی که اولین ساختمانِ فروریخته را نشانمان دادند، همان‌جایی که امریکایی‌ها سال ۱۹۸۵، برای ترور علامه سیدحسین فضل‌الله -پدر معنوی حزب‌الله- بمب‌گذاری کردند؛ عملیاتی در جوابِ حمله حزب‌الله به مارینز آمریکا. بئر‌العبد نزدیک حاره حریک است؛ مرکز مقاومت؛ جایی که حزب‌الله در آن متولد شد، رشد کرد و قدرت گرفت. پشت موتور یکی از آشناها از بئرالعبد رفتم تا حی‌المقداد. یک ساختمان ویران‌شده‌ی دیگر درست در قلب مناطق مسکونی منتظرمان بود. حی‌المقداد یک منطقه عشیره‌نشین است، نزدیک مجمع سیدالشهداء؛ جایی که بیشتر سخنرانی‌های سیدحسن، آن‌جا انجام می‌شد. دوباره موتور و این‌بار منطقه حدث. تخریبِ ساختمانِ حدث، تازه‌تر بود. وسط دود و غبار غلیظ، جوانی رفت روی آوار ساختمان و رو به خبرنگارها برای اسرائیل رجز خواند و چه رجزی؛ "نحن احفاد علی‌بن‌ابی‌طالب" جلوی چشمِ احفادِ مرحب. حمله دوباره اسرائیلی‌ها برنامه بازدید را نیمه‌کاره گذاشت. با موتور رفتیم تا محل شهادت سیدحسن؛ جایی که هنوز آواربرداری در جریان بود و داشتند خاک‌های سرخ را می‌ریختند توی ورودی خیابان تا مسدودش کنند. همه‌جا حرف از حمله ایران است. هرچند بعضی‌ها می‌گویند اگر ایران انتقام هنیه را زودتر می‌گرفت، شاید، شاید و شاید سیدحسن می‌ماند اما دلِ همه از حمله ایران خنک شده. وسط اخبار حمله، خبر دیدار رهبری با نخبگان هم جلب توجه می‌کرد. ساعتی بعد از غروب، توی کوچه‌پس‌کوچه‌های تاریک و خلوت بیروت، رفتیم سمت آرام‌گاهِ عمادِ مقاومت و روضه‌الشهیدین. توی ورودی مقبره‌الشهدا، یک مزارِ نم‌ناک با دو تا عکس دیده می‌شد؛ تصاویر دو زنِ جوان. سهم زن‌ها از این جنگ، انگار کم‌تر دیده شده. این را از صدای هراسانِ ذکر گفتن زنی فهمیدم که توی مسیر دمشق-بیروت همراهمان بود. توی راه که حرف می‌زدیم، روی مقاومش را نشان می‌داد و بعدِ حمله، نگاهش مادرانه شد. چندبار با پسرش، تلفنی حرف زد. دعا می‌خواند، ذکر می‌گفت، صدایش بغض‌آلود بود و وقتی پرسیدیم درباره حمله چطور فکر می‌کند، گفت که خب، حالا اسرائیل هم جواب می‌دهد، و جنگ و باز جنگ... جنگ بد است! این را خانواده‌ای که دو جین عکس بچه‌های کم‌سن‌وسال را گذاشته بودند روی خاک سردِ روضه، خوب می‌فهمند اما گاهی برای نشان دادن قبح جنگ، باید جنگید. بگذریم... شب که داشتیم برمی‌گشتیم، یک جوانِ رعنای موتوری، جلوی‌مان را گرفت و چند تا سوال پرسید. دو سه دقیقه بعد... محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا
📌 موشک‌ها از کجا شلیک شدند؟! در نگاه اول گویی موشک‌ها را پرتابگرها شلیک می‌کنند؛ اما خوب که بنگری خواهی دید که محل شلیک جایی دیگر است. می‌دانی موشک‌ها از کجا شلیک شدند؟ از کف میادین شهرها و مساجد روستاها؛ از سردر دانشگاه‌ها، صحن حوزه‌های علمیه و میدان صبحگاه مدارس؛ از هرکجا که تجمع، تحصن یا زنجیره‌ای انسانی برپا بود؛ از منبر حسینیه‌ای که این شب‌ها رویش روضه سید خوانده شد؛ از پشت کرکره مغازه‌ فلافل فروشی که برای شهادت سید سیاهپوش شد؛ از کوچه‌‌ تنگ پایین شهر که گوسفند نذر مقاومت را کنار جویش قربانی کردند؛ از لالایی مادری که این شب‌ها با بغض و حماسه مخلوط شد؛ از ظرف شله‌زردی که رویش با دارچین نام سید را نوشته بودند؛ از لابه‌لای حجم صداهای زنانه‌ای که در روضه‌‌های خانگی جوشن صغیر خواندند؛ از میان دانه‌‌های تسبیح مادر شهیدی که برای رزمندگان مقاومت ختم صلوات گذاشته بود؛ از لای پینه‌های دست زن هفتاد ساله مشهدی که درآمد دوماه لیف بافتنش را نذر مردم لبنان کرد؛ و از حلقه گوشواره‌ها و النگوهایی که نذر جبهه مقاومت شد. آری، موشک‌ها را پرتابگرها شلیک نکردند؛ موشک‌ها را مردم میدان شلیک کردند؛ مردمی که با خدا در میدان بودند... علی‌اصغر مرتضایی‌راد @noghtewirgool چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
2.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 وسط قهوه‌خانه نمی‌دانم مال کدام شهر است، اما شاید عجیب‌ترین فیلمی است که از دیشب دیده‌ام. حتی عجیب‌تر از لحظات برخورد رعدآسای فتاح. فیلم را ببینید. عکس قاب شده پهلوان بالای دیوار، جعبه‌های قدیمی نوشابه که دیگر کمتر جایی می‌شود آن‌ها را دید، علمی که به دیوار تکیه‌اش داده‌اند، قلیان‌های روی میز و پیرمردی که آن وسط ضرب گرفته است، آدم‌هایی که اگر در کوچه و خیابان آن‌ها را ببینی و بخواهی از روی ظاهر قضاوتشان کنی، شاید خیلی نتوانی به انقلاب و دفاع از مظلوم ربطشان بدهی (و البته که چه قضاوت بی‌‌ربطی)، اما حالا نشسته‌اند وسط قهوه‌خانه و شلنگ قلیان به دست، خوشحالی می‌کنند و مرگ‌ بر اسراییل می‌گویند و فریاد خیبر خیبر یا صهیون سرمی‌دهند. از این به بعد هرکه گفت مردم ایران از مقاومت خسته‌اند، همین فیلم را نشانش دهید. اصلا هرکه گفت موشک عامل تفرقه است، همین را نشانش دهید و بگویید از قضا عامل وفاق یعنی موشک. موشکی که در دفاع از مظلومی به هوا خواسته و به زمین نشستنش تثبیت اقتدار و امنیت ملی است. امین ماکیانی چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا