📌 #پایداری
اسم خواهر من دزفول است
اولین بار توی دستهای ظریف خانم خاقانی معلم خط کلاس دوم راهنمایی دیدمش. قلم دزفولی برای من چیزی شبیه گز اصفهان و چاقوی زنجان و مسقطی لار بود. یک لاخِ نی از نیزارهای دزفول که ظرافت و براقیاش روی خیزران را کم کرده بود.
بزرگتر که شدم پای تقویم که به زندگیام باز شد دزفول روز چهارم خرداد بود فردای آزادسازی خرمشهر که توی شلوغی صدای «مَمَّد نبودی ببینی» کویتی پور گُم میشد. من حتی توی عالم خودم فکر میکردم روز چهارم خرداد روز آزادسازی دزفول است.
دستم که به نوشتن رفت آن قدر مناسبتهای تقویم توی صفِ نوشتن بودند که ...
ادامه در مجله راوینا
طیبه فرید
@tayebefarid
دوشنبه | ۵ خرداد ۱۴۰۴ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #غزه
ریفال، جبران، رسلان، سیدین، ایف، یحیی...
ساعات پایانی کشیک است. این روزها دوباره بیمارستان ناصر پر از بیمار و مجروح است، فرقی هم میان بخش تو یعنی کودکان و دیگر بخشها نیست...
پرکارتر هم شدهای چون پس از آزادی الکساندر تعدادی کالا و دارو برای بخش از راه رسیده...
کم کم داری آماده میشوی تا به خانه برگردی. ۱۰ قد و نیم قد و همسرت منتظرند!
از دور یکی صدایت میزند! صدای حمدی است، همسرت!
برمیگردی. مردی از روی برانکارد صدایت میزند! با چهرهای تمام خونی! یک دستش در حال قطع شدن!
برانکاردش به سرعت عبور میکند. پشت سرش صورت بیهوش "آدم" را میبینی. بزرگترین پسرت و ۱۳ ساله است.
همکارت میگوید هنوز زندهاند، نگران نباش!
"علی" برادر حمدی همسرت هم پشت سرشان از راه میرسد. به چشمهایت زل میزند.
میگویی کسی پیش بچهها هست؟
علی بدون آنکه چیزی بگوید سری تکان میدهد و برمیگردد.
ساعتی بعد دوباره او را توی راهرو میبینی. لباسهای خاکی و چشمهای خاموشش تردید به جانت میاندازد:
قبل از آنکه سوال کنی خودش میگوید:
- بیا زیرزمین...
- همه را آوردی؟
- همه را نه! فکر کنم دو تا هنوز باقی است...
پ.ن:
همه اسامی واقعی است...
در حمله به خانه آلا النجار پزشک بیمارستان ناصر خان یونس ۹ فرزندش شهید، آدم فرزند بزرگ و حمدی پدر خانه مجروح شدند.
محسن فائضی
@Thirdintifada
دوشنبه | ۵ خرداد ۱۴۰۴ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📢 #خوزستان
سرونامه
@hozehonari_khoz
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📢 #اصفهان
جمعخوانی روایت
@artesfahan
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #حج
کی گفته مردها گریه نمیکنند؟!
کی گفته مردها گریه نمیکنند!
آن هم جلوی دیگران!
چه دروغ متداولی!
چه ابهت مضحکی!
مردها هم گریه میکنند!
مردها، بغضشان را خوب بلدند قورت بدهند!
اما این بغض هر چقدر هم که خورده شود، هر چقدر هم که سرکوب شود، آخر سر، تبدیل میشود به رد اشکی که میچکد لای ریشهایشان!
مردها هم گریه میکنند!
و این روزها، مردهای زیادی هستند که اشکهایشان، سر میخورد!
همان مردهایی که لیست قربانیهای افرادِ کاروانشان را چک میکنند و غبطه میخورند که اسمشان در لیست نیست. همان عوامل اجرایی کاروانها که نمیتوانند مُحرم شوند.
یکی از آن مردها امروز میکروفن را گرفت تا توضیحات تکمیلی جمرات را بدهد. گفت دیشب لیست قربانیها را چک میکرده، از ۱۷۵ نفر، ۱۷۴ نفر الحمدلله قربانی میکنند. بغضش ترکید. اشکش سر خورد لای ریشهایش؛ آن هم جلوی جمع. یک دقیقهای سکوت کرد. بغضش را قورت داد...
و من یاد این جملههای حامد ملحانی افتادم که نوشت:
کی گفته مردها گریه نمیکنند!
اشکم بند نمیآید. یاد اشکهای یک مرد دیگر افتادم. اشکهای مردی که پهنای صورتش را خیس خیس کرده بود. مردی در عرفات که قصد کربلا داشت. مردی که خودش قربانی دین خدا شد. همان خونِ خدا، وابن ثاره...
حمیده کاظمی
ble.ir/jostarestan
یکشنبه | ۴ خرداد ۱۴۰۴ | #عربستان #مکه
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
9.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #حج
📌 #غزه
همین امشب میگیرنش
عکس مادر غزهای در حال بغل کردن چند فرزند کفنپیچش، حالم را بد گرفته بود. توی خبرنامهٔ گوشیام پیام لاتینی دیدم که بعضی کلماتش آشنا میزد: فیلمساز، ایرانی، جعفر، پناهی، کَن...
توی دلم گفتم حتما باز این وطنفروشها گندی زدهاند که آنوریها برایشان کف میزدند. جستجویی کردم و بله؛ باز هم همان فرآیند تکراری؛ یک فیلم قیرمال بساز، بیا چهارتا لگد هم اینجا نثار مملکتت کن و بعد جایزهات را بگیر و برو.
گوشهایم داغ کرد از این حجمِ نامردی...
زدم شبکهٔ سه؛ مناظرهای بود دربارهٔ عربستان، دوتا دانشجوی اتوکشیده ...
ادامه روایت در مجله راوینا
محمدصادق رویگر
سهشنبه | ۶ خرداد ۱۴۰۴ | #قم
روایت قم
@revayat_qom
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📢 #کاشان
کارگاه روایتخوانی
@honarkashan
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #روایتهای_مادرانه
📌 #غزه
در میان آتش
دیشب مهمان منزل پدری بودیم،
ساعت نه شب بلاخره پدرم توانست شبکه تلوزیون را از پویا به شبکه یک تغییر دهد.
مشروح اخبارتصویری را نشان داد که اول از آن سطحی گذشتم و به عمق فاجعه پی نبردم اما حالا اصلا آن تصویر از جلوی چشمانم کنار نمیرود.
تصویر کودکی در غزه را نشان میداد که در میان شعلههای آتش گیر افتاده بود.
نه راه پس داشت نه راه پیش،
شاید دنبال مادرش میگشت.
نمیدانم...
نیمه شب با صدای گریه محمد علی از خواب بیدار میشوم،
گرسنهاش است...
یعنی کودکان غزه هم گرسنه میشوند!!!
نرگس شراهی
چهارشنبه | ۷ خرداد ۱۴۰۴ | #مرکزی #اراک
رسام؛ روایتسرای استان مرکزی
@rasam_markazi
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #حج
محل تولدت را دیدم
پیامبر رحمت! محل تولّدت را دیدم... کتابخانهای بود بینام و نشان! نه تجلیلی، نه تبلیغی و نه نام و نشانی از اینکه تو در این نقطه متولّد شدی! مسلمانان بیتفاوت از کنارش رد میشدند، بدون آنکه بدانند از کنار چه جایی گذشتند. اما خورشید خدا، دُرُست از پشتِ جایی که تو به دنیا آمدی بیرون آمد. چه طلوع زیبایی! وقتی این عکس را گرفتم به این موضوع توجهی نداشتم. مثل بیتوجهیام به طلوعهایی که خواب بودم. و عکسهایی که خدا از خوابهایم گرفته. تعداد طلوعهایی که در عمرم دیدهام خیلی خیلی کمترند از تعداد روزهایی که صبح کردم...
چقدر این عکس را دوست دارم. خدا خودش گفت فلک چرخان نیست مگر به محبت شما! خورشید تابان نیست مگر به محبت شما! بگذار تمام تلاششان را بکنند تا آثار شما را گمنام و بینشان جلوه دهند. نمیتوانند نورت را که همهی جهان را دارد میگیرد خاموش کنند. فقط نمیدانم چرا این قدر ساکتاند مسلمانان؟ چرا بعد از نماز بلند صلوات نمیفرستند؟ چرا سرشان توی کار خودشان است؟ چرا نمیدانند آنها باید روی زمین آقایی کنند؟ چرا از کنار محل تولدت بیتفاوت رد میشوند؟ دلم روشن است فرزندت میآید! خیلی زود!
روزی تو خواهی آمد...
از کوچههای باران...
تا از دلم بشویی...
غمهای روزگاران...
جاءالحق و زهق الباطل...
حمیده کاظمی
ble.ir/jostarestan
چهارشنبه | ۷ خرداد ۱۴۰۴ | #عربستان #مکه
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📢 #قم
محفل روایت
@artqom_ir
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #حج
الف مثل انار مثل اعتکاف
سه روز مهمان خدا بودن طعم انار میدهد. یک سمتش شاید فکر کنی آفتاب سوخته و تُرش است تا حدی که اشکت دربیاید، یا حتی تصمیم بگیری بقیهاش را امتحان نکنی اما دانههای آبدار شیرینش آنقدر میچسبد که میارزد، مخصوصا اگر توی بهترین فصل از بهترین جا بچینیاش. تا روز اول و دوم دستگرمیست، میتوانی کم بیاوری و برگردی؛ ولی روز سوم دیگر دست خودت نیست. اجازه نداری که از خانهاش بیرون بروی. حتی خادمان بیتالله هم که زحمت نظم ورود و خروج را میکشند جلویت کم میآورند. همانها که اشکت را ...
ادامه در مجله راوینا
حمیده کاظمی
ble.ir/jostarestan
جمعه | ۹ خرداد ۱۴۰۴ | #عربستان #مکه
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📢 #یزد
انسان به روایت زنده است
@artyazd_ir
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها