📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
چشم در برابر چشم
بیشتر از یک ساعت بود که هواپیمای مدینه-رشت نشسته بود، اما هنوز خبری از مسافرهای ما نبود. نشسته بودم روی صندلی سفت و فلزی فرودگاه و گوشی را بالا و پایین میکردم.
خبر اول را جدی نگرفتم اما دو کانال معتبر که داشتم، نفسم را بند آوردند. حمله، آن هم توی تهران؟!
بهتم زد. همراهانم مشغول صحبت بودند. شاید در آن سالن، اولین نفر که در جریان قرار گرفت، من بودم. سکوت کردم و بیقرار اخبار را خواندم.
بعد از چند دقیقه مردی که ردیف جلو ایستاده بود خبر را به دختر لچک گذاشته و مرد کناریاش داد. منتظر بودم تحلیلهای صد من یه غاز بشنوم که این را گفت: «اونها تهران رو زدن، اینها هم باید تلآویو رو بزنن».
خیلی طول نکشید که همسر کت و شلوار پوشش آمد و با هم رفتند برای استقبال از زائرشان.
سیده نرجس سرمست
جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #گیلان #رشت
پس از باران؛ روایت گیلان
@pas_az_baran
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
1.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
باشرفها
یکی از دوستان دوران دانشگاه توی گروه دورهمی پیام میدهد بچهها خوبید؟
بعد از کمی همکلاسهای دوران کارشناسی از بابل، بوشهر، رشت، شیراز و... سلام میکنند و پیام سلامتی خودشان را میفرستند.
من هم مینویسم:
اینجا خبری نیست، ما خوبیم.
کمی بعد در گروه و کانالهای مختلف دنبال اخبار حملات دشمن هستم.
جملهای تلنگرم میزند:
اینجا مردم توی پارک نشستند و حرکت پهپادها را بالای سرشان نگاه میکنند:
- نوچ نوچ
- اونم یکی دیگه
مثل باجه تلفنهای قدیمی دوزاریم میافتد.
ادامه روایت در مجله راوینا
شهناز گرجی
شنبه | ۲۴ خرداد ۱۴۰۴ | #خوزستان #اهواز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگر رسانهها
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
رفیق شفیق
ما لرها از برنو خیلی خاطره داریم. رفیق شفیق هستیم یک جورایی. از آن زمان که توی کوهها مقابل دشمن میجنگیدیم همراهمان بوده. بعد مثلا روزهای اول جنگ، وقتی رزمندهها میخواستند بروند جبهه، برنوی پدر را میانداختند روی دوش و راهی میشدند. بعدتر شد مهمان عروسیهایمان.
خیلی چیزها هم با آن شکار کردهایم؛ کَل، میش، دشمن، خائن.
حالا باز به تصویر کنید، اینبار هم رفیق قدیمی برای شکار به میدان آمده. تا چه گیرش بیاید؛ دشمن یا خائن!
پ.ن۱: گشت ایست-بازرسی خودجوش مردمی در روستاهای اطراف خرمآباد.
پ.ن۲: خودرو حامل پهپاد برای خرابکاری در خرمآباد شناسایی و دستگیر شد.
امین ماکیانی
شنبه | ۲۴ خرداد ۱۴۰۴ | #لرستان #خرمآباد
راوی ماه؛ خانه روایت ماه استان لرستان
@ravimah
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
سوت پایان
از وقتی هم سن و سال ریحانه سادات بودم فوتبالی دوآتیشه و پای ثابت فوتبالهای داخلی و بخصوص جام جهانی شدم. با هیجان مینشستم پای تلوزیون ۱۲ اینچ که بابا تازه تلوزیون را از سیاه و سفید به رنگی تعویض کرده بود. وقتی فوتبال جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه به آمریکا خوردیم. انگار که میخواستیم رو در رو تفنگ برداریم و بزنیم ترک پیشانیشان. زمین سبز و یک دست کشور فرانسه میدان جنگ شده بود. بازیکنها که به میدان آمدند، تسبیح مادرم را برداشتم و پشت سرهم صلوات میفرستادم. گل اول استیلی و اشک شوقش، با اشک و بپر بپر من همراه بود. وقتی گل دوم را مهدوی کیا زدپای یخ زدهام را چپاندم زیر بال فرش و نفس راحتی کشیدم. ما بچهها فوتبالی بودنمان به مادرمان رفته که ...
ادامه روایت در مجله راوینا
خاطره کشکولی
ble.ir/khak04
شنبه | ۲۴ خرداد ۱۴۰۴ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
همسایهٔ سایت نطنز
ما تو فاصله تقریبا ۲۵ کیلومتری سایت نطنز زندگی میکنیم.
داشتم نماز صبح میخواندم که وسط نمازم صدای مهیب آمد و شیشهها لرزید. فکر کردم زلزله است. چون توی منطقه بافت فرسوده زندگی میکنیم. فکر کردم ساختمانهای فرسوده دارد میریزد. نمازم که تمام شد دیدم صدا قطع نمیشود. رفتم تک تک جاهای خانه را برسی کردم. دیدم هیچ اتفاقی توی خانهٔ ما نیفتاده. جانمازم را برداشتم و رفتم بالای سر بچههام پهن کردم. گفتم اگر اتفاقی افتاد دست بچههام را میگیرم پرتشان میکنم بیرون خانه. به خودم گفتم «خوبه چادر نمازم سرمه»
پیش خودم هزارجور فکر کردم الا این که...
صدا قطع نشد. هوا کم کم داشت روشن میشد. بیرون از خانه صدای چند نفری میآمد. چادر مشکیام را سر کردم. رفتم بیرون چندتا از مردهای همسایه داشتند با هم حرف میزدند. یکی از آقایان که آمد برود خانهشان، پرسیدم ازش: «ببخشید صدای چیه؟»
آن آقا گفت: «سایت نطنز رو اسرائیل زده». فکر کردم مسخره میکند. باورم نشد. وقتی آمدم توی خانه گوشیام را برداشتم، چک کردم. تو گروه دوستانم چندتا از دوستان که توی تهران زندگی میکردند گفتند اطرافشان را زدند. توی محلهشان پر از دود و خاک است. باز هم باورم نشد. تلویزیون را روشن کردم گذاشتم روی بیصدا تا بچههایم بیدار نشوند. دیدم زیرنویس تلوزیون خبر را تایید میکنند. واقعا سایت نطنز و تهران را اسرائیل زده .
رفتم بالای سر بچههایم. یک لحظه کودکهای بیگناه و مظلوم غزه آمدند جلوی چشمهایم.
امان از دل مادرشان؛ امان از بی کسی...
زهرا عالمی
جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #اصفهان #نطنز #بادرود
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
دلنگرانی مادرانه
از وقتی بچهها بیدار شدند، سعی میکردم که نشاط خانه را حفظ کنم. دختر نه سالهام روحیه لطیفی دارد. او از صدای رعد و برق میترسد چه رسد به جنگ و صدای موشک!
پسرم که هیجان نوجوانی وجودش را پر کرده بود، دائم میگفت: «کی میزنیم؟ کی از بین میره؟ تا کی سکوت!...»
اجازه دادم احساساتش را بروز دهد. نگاه او صفر و صدی بود. میدانم این رفتار یک نوجوان امروزی است. شهادت فرماندهان عصبانیاش کرده. ولی با گوشه چشمم اشاره به خواهرش میکنم که وسط این انفجار احساساتت، او را هم دریاب.
خدا را شکر متوجه شد و وسط انفجاراتش شوخی کرد و سروده حماسی خواند.
احساس کردم کافی نیست. لباس پوشیدیم و سه نفری به سمت مصلی رفتیم. دیدن مردم، جمع مومنین و دوستانش حالش را بهتر کرد. در راه برگشت بستنی خریدیم و کمی شعر خواندیم.
در خانه دخترکم کم کم سوالاتش را شروع کرد به پرسیدن. آرام کنارش نشستم. سعی کردم خوب پاسخ بدهم.بلند شد و رفت کمی نقاشی بکشد.
گوشی همراهم زنگ خورد. مسئول گروه سرودشان بود. گفت قرار اجرای سرودشان باقی مانده. آماده شود تا به دنبالش بیایند. خوشحال شد که دوباره دوستانش را میبیند. بلند شد و روسری اتحاد پروانههایش را پوشید. صورتم را بوسید و گفت: «دعا کن خوب بخونیم.» بدرقه اش کردم. آیه الکرسی خواندم و به خدا سپردمش.
چند لحظه بعد پسرم لباس پوشید تا به موکبشان برود. او را هم راهی کردم تا به خادمی مولا برسد.
حالا نشستهام و برای سلامتی همه دعا میکنم. سعی دارم دل نگرانی مادرانهام را با نوای قرآن آرام کنم. اصلا من برای این روزها آنها را به دنیا آورده ام و بزرگشان کردم.
دعای مادرانهام را بدرقه راهشان کردم تا در این مسیر سبز پایدار بایستند.
زینب عباسی
جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #مرکزی #اراک
رسام؛ روایتسرای استان مرکزی
@Rasam_markazi
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📢 #گلستان
فراخوان روایتنویسی جشن حماسی غدیر در گلستان
@artgolestan
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📢 #فارس
عصر روایت؛ نبرد نهایی
@artfars
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
مردم ایران ما با شما هیچ خصومتی نداریم
صبح بیدار شدم، خبرگزاری را باز کردم. عکس دخترکی زیر آوار که موهای پریشانش مشخص بود دیدم و با فکر اینکه اخبار غزه هست آهی کشیدم،
رفتم خبر بعدی شهادت سرداران سپاه!!
وای خدای من...
رفتم خبر قبلی و بار دیگر موهای پریشان دخترک را دیدم...
دستی بر موهایش کشیدم، با اشکهایم گرههای موهایش را باز کردم و تلاش کردم برایش مادری کنم.
پاشو دخترم پاشو موهایت را شانه کنم امروز میخواهیم به جشن غدیر برویم.
با خودم گفتم دیشب حتما با رویای عروسک مو طلایی که پدر قولش را برای عید غدیر به او داده خوابیده.
دخترکم میخواستی به جشن مولا بروی
حالا رفتی در آغوش مولا، حتما از پدرت بهتر برایت پدری میکند....
حتما دوستان زیادی از اهالی غزه آنجا پیدا میکنی.
نگران این دنیا نباش مریدان مولا ذوالفقار به دست انتقام خونت را خواهند گرفت.
این را به دوستانت هم بگو...
آنها ک موهایتان را پریشان کردند، پریشانشان خواهیم کرد......
امکلثوم فتحی
جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #گیلان #ماسال
پس از باران؛ روایتهای گیلان
@pas_az_baran
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
1.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
چی نمیخواستیم، چی شد!
بعد از نماز جمعه، تجمع اعتراضی نسبت به شهادت تعدادی از سرداران و دانشمندان هستهای و مردم عادی کشورمان به دست رژیم صهیونیستی در صبح همان روز، به راه بود.
توی گرمای ۵۰ درجهی اهواز، مردم راست قامت ایستادند و به حرفهای سخنران گوش دادند. بعد خشمشان را توی صدا و مشتهایشان ریختند و فریاد مرگ بر اسرائیل و مرگ بر آمریکایشان، گوش آسمان شهر را پر کرد. راهپیمایی تمام شد و راهی اتوبوسها شدیم.
همه طاقتشان از گرما طاق شده بود. بعضیها ولو شده بودند روی تکیهگاه صندلی...
ادامه روایت در مجله راوینا
فاطمه صیادنژاد
جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #خوزستان #اهواز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها