راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #جمعه_نصر
چهار قاب و چند خط
یک؛
سربازهای کوچک مقاومت هم آمدهاند، با پشتیبانی سپاه والدین!
تا دشمن بداند، امروز که هیچ، تا دهها سال، محور مقاومت بیسرباز و فرمانده نمیماند!
دو؛
آقا نیامده بودند اما شوق نمیگذاشت بنشینند، گرچه پشت دیوارهای بلند مصلی، آقا آنها را نمیدید، اما قرار بود به خدای آقا نشان دهند که پای ولی ایستادنشان ادعا نیست.
سه؛
من عاشق رکوع و سجود هماهنگ نماز جماعتهای میلیونیام. رنگ و بوی زمانه ظهور دارد.
چهار؛
امواج جمعیتی که با گذشت ساعتی از نماز، هنوز از دل مصلی بیرون میآمد.
مصلی با کدام عشق این همه را در قلب خویش جای داده بود؟!
سعیده تیمورزاده
جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | #تهران
جریان، تربیت نویسندهٔ جریان ساز
eitaa.com/jaryaniha
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
16.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #سید_حسن_نصرالله
پسرم نصرالله
پدر بوشهری از تغییر نام فرزندش پس از شنیدن خبر شهادت سید میگوید.
محمد سیفی
دوشنبه | ۱۶ مهر ۱۴۰۳ | #بوشهر
دریچه، رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر
@dariche_bu
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
در بازداشت حزبالله - ۳ روایت محمدحسین عظیمی | لبنان
📌 #لبنان
در بازداشت حزبالله - ۳
مرد پیراهن راهراه که در قامت پیرمردی قدکوتاه و چاق جلویم رخنمایی کرد، با یک بطری آب خنک برگشت. به دستم داد و روی نیمکت روبرویم نشست. دست گذاشت روی قلبش و گفت:
- ایرانی فی قلبی
من هم دست و پایم را جمع کردم و جواب دادم:
- علی راسی. انا صدیقکم (تاج سری. من دوست شمام)
با حالت مظلومانهای ادامه دادم:
- انا ارید ان اذهب الی روضه الشهیدین لزیارت حاج عماد و حاج جهاد و لکن...
(من میخواستم برم روضهالشهیدین برای زیارت حاج عماد و حاج جهاد ولی شما...) حالت انداختن لباس روی سرم به خودم گرفتم.
از روی صندلی چوبی که شبیه محل بازجویی بود، بلندم کردند و بردند بین خودشان. پیرمرد برای دوستانش ماجرا را تعریف میکرد و میخندید.
روی گلمیز پلاستیکیای که دورش نشسته بودند، بطری نوشابه خانواده پپسی بود که مقدار کمی نوشابه داخلش قرار داشت.
دوباره زدم به دنده بیخیالی همراه با چاشنی بچهپررویی. رو کردم به پیرمرد و گفتم:
- لماذا تشرب پپسی؟ (چرا پپسی میخوری؟)
مرد ترکه به دست که حالا پسر نوجوانی با ریشهای تازه تنجهزده بود دستهایش را با حالت سوالی تکان داد که یعنی مشکلش چیه؟
جواب دادم: صهیونیه.
پیرمرد دوباره خندید. به دوستانش گفت: کسی را گرفتیم که نوشابه پپسی نمیخوره و میخواسته به زیارت حاج عماد برود.
فضا داشت غیررسمی میشد که پسری خوشقد و بالا با چشمهای آبی و موها و ریش خرمایی جلو آمد و با فارسی سلیس پرسید: چی شده؟
به چشمهایش خیره شدم. توی دلم گفتم: "این اگه شهید بشه، کتاب خاطراتش پرفروش میشه."
فکر کردم از بچههای نیروی قدس است. منتظر بودم با عصبانیت دستش را بگیرد پشت یقهام و بکشاندم روی زمین و پرتم کند توی صندوق عقب ماشینش و دیپورتم کند به ایران.
ادامه دارد...
محمدحسین عظیمی | راوی اعزامی راوینا
@ravayat_nameh
دوشنبه | ۱۶ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
دلنوشتههای یک مادر روایت فاطمه محمدی | قم
📌 #جمعه_نصر
دلنوشتههای یک مادر
شب، چادر سیاهش را روی اتوبان تهران-قم کشیده است.
همیشه راه بازگشت انگار کِش میآید.
بچهها از فرط خستگی خوابشان برده و صدای پخش، فضای ماشین را پر کرده.
فرصت میکنم تا از ساعت ۶ صبح تا الان را، مرور کنم.
جنس شیرینی امروز، نه مثل قند است نه مثل عسل!
شیرینیاش نه به کام جسمام؛ که به کام روحم نشسته و از قلبم با خون به تمام جسمم منتقل میشود...
فاطمه زهرا روی پا خوابش برده،
علیرضا هم مشغول پازل بازی است.
حاج مهدی رسولی میگوید امروز رهبرمان آمدهاند و آغوش گشودهاند تا ملت ایران را به آغوش بکشند...
دلم غنچ میرود
مثل دختری که نگران و مضطرب است،
و قرار است در پناه شانههای محکم پدرش آرام بگیرد.
آقا وارد مصلی میشوند و جمعیت بدون آنکه آقا را ببیند، همینکه احساس میکند آقا وارد شدند، به پا میخیزد و پرشور شعار میدهد.
دیگر دلم بیصبرانه منتظر اذان است،
انتظاری که با آغاز اذان، به پایان میرسد.
گوشها همه آمادهاند تا مزین به صدای امام امت شود.
آقا با صدایی پر صلابت اما پر حزن شروع میکند به خطبه خواندن.
اگر چه خطبه اول هم حرفهای زیادی داشت، ولی خطبه دوم عجیب به دلم مینشیند.
از اینکه تقریبا میتوانم بدون واسطه، متوجه معنای عبارات عربی بشوم خیلی خوشحالم چرا که حتی دقیقترین ترجمهها هم نمیتواند لحن کلام را برایت ترجمه کند.
خطبه دوم که تمام میشود مطمئن میشوم که آقا آمدهاند تا آغوش باز کنند اما نه فقط برای من و تو؛ بلکه آغوشِ آقا باز شده به روی
تمامِ آزادگانِ عالم...
فاطمه محمدی | از #قم
eitaa.com/f_mohaammadi
جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا| اینستا
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #لبنان
بیروت، ۸ اکتبر
خیلیها خانههایشان در ضاحیه را ترک کرده و جایی دیگر بهسر میبرند. آنها که هنوز جایی نیافتهاند گوشه و کنار خیابانها به انتظار نشستهاند.
خانهبه دوشیِ راست قامتان صبور ضاحیه، دل را میسوزاند اما آنچه خشم را بر میانگیزد کینههایی است که از بزرگی و صبر این مردم آشکار شده است.
اینجا درست در مقابل مسجد بزرگ امین در مرکز بیروت، زنان و کودکان به دیوار مسجد تکیه دادهاند ولی درهای مسجد به روی آنها گشوده نمیشود.
کمی آنسوتر...
المنة لله که در میکده باز است
اسکایبار، میکدهای مشهور و بزرگ در ساحل، درها را گشوده و پناهگاه جمعی از آوارگان شده! باید سرفرصت مرثیهی آرزوی محالی به نام "ملت لبنان" را بسرایم. فیالحال با هم دعا کنیم:
بُود آیا که در میکدهها بگشایند
گره از کار فروبسته ما بگشایند
وحید یامینپور
@yaminpour
سهشنبه | ۱۸ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا