eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
327 ویدیو
4 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📢 عصر روایت @artfars ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
1.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 آمده بودم با چای تازه دم و کیک هویج، برای غزه یار جمع کنم! سر قوری چای را برمی‌دارم. عطر گل محمدی و هل توی سرم می‌چرخد. مرا به خاطرات خانه پدر بزرگ می‌برد. آن روز هم پای سماور کمک دست عمه فاطمه بودم. اسپند سوز را که روی بخار سماور داغ کرده بود و اسپند می‌ریخت؛ دستم داد گفت برو ببر برای مهمان ها. نمی‌دانستم این کارها چه معنایی دارند، فقط انجام می‌دادم. روضه بود و سماور چای و گلاب و اسپندش. اما امروز چایی دم کرده را بوییدم. حال خوبش مرا هوشیار کرد. کیک را از فر درآوردم؛ رنگ‌نارنجی کیک هویج دلم را قلقلک می‌داد. جلوی افسار نفس را کشیدم. آمده بودم با چای تازه دم و کیک هویج، برای غزه یار جمع کنم! مهمان‌ها که رسیدند، از خواندن دعا توسل استقبال نشد. مردها نشستند روی مبل و خانم‌های توی اتاق بالاسر بچه‌ها مشغول حرف زدن شدند، انگار باید صبر می‌کردم. اما... چقدر...؟ هر چند ثانیه یک کودک فلسطینی... چشمم به بچه‌ها می‌افتد که گرم بازی هستند. چقدر از آن زندگی در اوج جنگ فاصله داریم. بی‌خیال دنیای کودکان غزه قصه می‌خوانیم و غصه‌های بیهوده دیگری می‌خوریم. موقع شام چهره آن دختر فلسطینی که قابلمه خالی را باید به چادر ببرد دلم را می‌لرزاند. یا ابالفضل العباس، برخیز و برادری کن، بچه‌های غزه آب ندارند... غذا ندارند، نگذار هیچ کدام خجالت زده به چادر برگردند. زهرا بذرافشان eitaa.com/zanemoasser یک‌شنبه | ۱۱ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📢 تمدید مهلت ارسال روایت به کلمه kalame.info ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📢 سرونامه zil.ink/hozehonari.khuzestan ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 به اسب شاه گفتیم یابو! قیافه‌اش درست یادم نمانده. یعنی هرچه هم در این دوره‌های نویسندگی یادمان می‌دهند که "نگو و نشان بده"، آن‌قدر کلی‌بین هستم که جزییات چهره‌اش از خاطرم رفته. شاید هم همان موقع توجه چندانی نکردم به صورتش. علی را توی حدیقه (پارک) کرم‌العریس دیدم. بیست و چند ساله می‌خورد و صورت بزرگی داشت انگار که باد کرده باشد. یکی از چشمهایش آسیب دیده بود. بالای ابرویش جای زخمی بزرگ مانده بود که روی ابرو ضخامت بیشتری داشت و از آنجا ردش می‌رفت تا نزدیک موهایش و تا آنجا نازک و نازکتر میشد. اول فکر کردم از ... ادامه روایت در مجله راوینا محمدحسین عظیمی @ravayat_nameh دوشنبه | ۱۲ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📢 دوره تربیت مربی روایت‌نگاری @artehranir ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📢 نشست برخطِ «درشهر» @artfars ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📢 طعم خوش نوشتن @artmarkazi ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
66.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 وقتی خبر رحلت امام از تلویزیون دوبی پخش شد خاطره هموطن عرب‌زبان اهل سنت ساکن عسلویه از ساعات پس از رحلت امام خمینی (ره) تحقیق: فاطمه اسلام‌فر تصویر و تدوین: مهدی شایگان‌اصل یوسف دخت پنج‌شنبه | ۷ دی ۱۴۰۲ | حوزه هنری استان بوشهر @artboushehr ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
16.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 دیدم بلندگوی تکیه فردو صدایش می‌آید... روایت کاظم کوهی از بازتاب رحلت امام (ره) در روستای فردو تحقیق: محمد عرب تنظیم: محسن طاهریان کاظم کوهی شنبه | ۱۲ خرداد ۱۴۰۳ | روستای روایت قم @revayat_qom ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 آقا جون... حال امیدتون چطوره!؟ نقل و نبات و پسته‌ و بادام‌های توی جیبش را دور از چشم پدرم در مشت‌ کوچکم جا می‌کرد. آقای دندانپزشک شیرینی و شکلات را ممنوع کرده بود اما همیشه سهم تنقلات نوه ته تغاری از بقیه نوه‌ها بیشتر بود. با دیدنش گل از گلم می‌شکفت. و هنوز صحنه‌ای را که از پله‌های طبقه دوم خانه به سمت حیاط سرازیر می‌شدم و دامن پلیسه و بلوز آستین کوتاه مشکی‌ام نبودنش را فریاد می‌زد به خاطر دارم. از سه سال کنارش زندگی کردن همین چند صحنه در ذهنم ثبت شده. از پدربزرگ مادری‌ام که همین خاطرات را هم ندارم.‌ بیچاره مامان که ... ادامه روایت در مجله راوینا مائده مرادی پنج‌شنبه | ۱۵ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📢 همه چیز درباره نویسندگی @artlorestanir ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها