eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
327 ویدیو
4 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📢 تور روایت @artsemnan ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 یدالله مع الجماعة تقریبا از پارسال بود که عضو گروه‌های حج شدم و حاجی‌ها را دنبال می‌کردم. خرداد ۱۴۰۳ یک شب یکی نوشت: "۱۲ شب می‌خوایم بریم بیت‌الله هر کی میاد بیاد". با این جمله‌اش یک دل سیر گریه کردم. دلم لک زده بود برای رفتن به خانه خدا. هر شب با چشم گریان دلم می‌رفت طواف. فکرش را نمی‌کردم به سال نکشیده موعد قرار خودمان هر شب ساعت ۱۲، طواف باشد. توی کاروانی اسمم را بنویسم که کار هر شب‌ش این باشد، آن هم دسته جمعی. آدم‌های کاروان ... ادامه روایت در مجله راوینا حمیده کاظمی ble.ir/jostarestan چهارشنبه | ۱۴ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 میراث دار تنها دعایی که از بچگی‌ام یادم مانده که هیچ چشم شور و دست زوری نتوانست رویِ تقدیر اجابتش خط و‌خش بیندازد همان بود که بعدِ نماز جماعت می‌خواندیم «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما» شُعارِ ساده آدم‌های معمولی دهه شصت و آن روی منشورِ فنّی و ریشه‌داری که خدا نوشته بود «إِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ» غلبه‌ای که نه تاریخ مصرف داشت و نه مکان‌بردار بود! و نه حتی پایش را به پای کسی بسته بودند. حتی به پای آقای خمینی! حتی آقای خمینی... ادامه روایت در مجله راوینا طیبه فرید @tayebefarid چهارشنبه | ۱۴ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
13.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 تنها کاری که از من برمی‌آمد هموطن اهل سنت ساکن عسلویه از حس و حالش پس از رحلت امام می‌گوید. تحقیق: حسین فقیه تصویر و تدوین: مهدی شایگان‌اصل احمد ابراهیمی پنج‌شنبه | ۷ دی ۱۴۰۲ | حوزه هنری استان بوشهر @artboushehr ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 شیخ ابراهیم گفت: جلوی جمعیت بودم. توی آن اوضاع شلوغ تظاهرات، بارها شلیک مستقیم شد اما هیچ تیری بهم نخورد. به اینجای ماجرایش که رسید، خندید. ابراهیم دیگر پیر شده. مویی در سر ندارد و جای تورفتگی باتومی که به سرش خورده، بیشتر خودش را نشان می‌دهد. زانوهایش را جمع کرده و چمپاتمه نشسته است. پیراهنش آبی ساده و دکمه‌های آستینش باز هست. بجز در و دیوار خانه، آستین‌هایش هم سادگی و مشقت زندگیش را داد می‌زد؛ مثل خیلی از انقلابی‌‌های گمنامی که سهمی از ... ادامه روایت در مجله راوینا ام‌البنین مجلسی پنج‌شنبه | ۱۵ خرداد ۱۴۰۴ | روایت قم @revayat_qom ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 اوف اوف از این اتاق به آن اتاق در حال بازی بودم. پروانه‌خانم داشت غذا درست می‌کرد. دیدم سراسیمه آمد و تور تلویزیون سیاه سفید ۲۴ اینچ اتاق که روی تاقچه بود را بالا داد و تلويزيون را روشن کرد. ملاقه‌اش هنوز در دستش بود و روسری‌ای که طبق معمول موقع غذا‌پختن می‌بست بالای سرش جمع شده بود. مدام می‌رفت آشپزخانه و می‌آمد اتاق و روبروی تلویزیون می‌ایستاد. گویا منتظر خبری بود، آنقدر محو تماشای تلویزیون بود که توجهی به منِ آویزانِ از پرده‌ی اتاق که طبق معمول دور خودم پیچیده بودم نمی‌کرد. انگار همین دیروز بود. اضطراب و بی‌قراری‌اش هنوز یادم هست و تعجبم از نگرفتن تذکرِ همیشگیِ: «نکن مادر جان میل پرده میفته رو سرت». گویی زیر گاز را خاموش کرده بود که دیگر نگران ته گرفتن غذا نبود و به آشپزخانه نمی‌رفت و یکسره چشم به تلویزیون دوخته بود و پلک نمی‌زد. مشغول تاب دادن پرده دور خودم بودم که با صدای وایِ مادرم برگشتم سمت تلویزیون و باصدای بلندِ دستی که با شدت روی سرش کوبید نگاهم میخِ اشکهای مادرم شد که نشست کف اتاق. نشستن که چه عرض کنم افتاد. آن زمان برداشتی از اخبار یا اینکه مادرم در تلویزیون دنبال چه بود نداشتم. اما تصاویر امام را می‌دیدم که از تلویزیون پخش می‌شد و دیدم حتی گوینده خبرش هم یادم مانده که مادرم در جواب بی‌قراری‌ام برای دلیل گریه‌اش گفت: «امام رفت مامان جان». نمی‌دانم چرا خجالت می‌کشیدم گریه کنم. پنج سالم بود اما خودم را بزرگ می‌دیدم. رفتم پشت پرده و قایم شدم؛ تا دلم می‌خواست گریه کردم. آنقدر همان جا ماندم که ردِ اشک‌هایم خشک شود تا کسی نفهمد گریه کرده‌ام. هیچکس سراغی از من نمی‌گرفت. با شنیدن صدای راه رفتن پدرم در حیاط مشتاق به سمت ایوان به پیشواز پدر رفتم. پدرم هم حواسش به من نبود، تند تند در حیاط راه می‌رفت و تسبیح در دست اوف اوف می‌گفت. زنگ در را زدند دوست پدرم بود. شنیدم که پدرم با بغض گفت انالله وانا الیه راجعون تسلیت آقا... حمیده صفرزاده سه‌شنبه | ۱۳ خرداد ۱۴٠۴ | پس از باران؛ روایت‌های گیلان eitaa.com/pas_az_baran ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📢 عصر روایت @artfars ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 سربازان امام زمان تیتر خبر خیلی صریح و واضح بود "دستگیری اعضای داعش در تهران" آنقدر ذهنم درگیر خواب بعدظهر بچه ها بود که خبر را سریع رد کردم، اما انگار زنگ هشداری در ذهنم به صدا آمد، دوباره به خبر برگشتم. سخنگوی پلیس از دستگیری اعضای شبکه تروریستیِ داعش توسط واحد مبارزه با تروریسم فراجا خبر داد. در این عملیات ۱۳ نفر از جمله رهبر گروه، تیم‌های هدایت و پشتیبانی و عاملان انتحاری به همراه وسایل و تجهیزات از جمله جلیقه و کوله‌پشتی‌های انتحاری دستگیر شدند. بالشی زیر سر ... ادامه روایت در مجله راوینا صدیقه خادمی جمعه | ۱۶ خرداد ۱۴۰۴ | رسام؛ روایت‌سرای استان مرکزی @rasam_markazi ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 مامور خمینی صبح روز ١۶ خرداد ١٣۴٢، پاشنه‌ کتانی‌ات را می‌کشی و راه می‌افتی سمت بازار زرگرها. تا به خودت بیایی، می‌بینی وسط معرکه‌ای روبروی مسجد نو. عده‌ای شعار می‌دهند: «مرگ بر شاه!» «مرگ بر شاه!؟» اولین بار است این شعار را می‌شنوی. صدای تیر بلند می‌شود. توی نوجوان سیزده-چهارده ساله قدت نمی‌رسد همه چیز را کامل ببینی. ولی انگار گوشه جمعیت همهمه شده. لنگه دری روی دست‌ها بالا می‌آید. نوجوان دیگری شبیه خودت، بی‌حرکت روی در دراز کشیده. مردم شعار می‌دهند: «از جان خود گذشتیم، با خون خود نوشتیم، یا مرگ یا خمینی!» ادامه روایت در مجله راوینا محمدصادق شریفی ble.ir/zakhme_parishani جمعه | ۱۶ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 از پاریس تا افق بعد از نماز صبح، سری به بچه‌ها زدم و رویشان پتو کشیدم. پشت پنجره ایستادم، هوا هنوز تاریک بود و فقط نور گوشی‌ام فضا را روشن کرده بود. بی‌هدف شروع به بالا و پایین کردن صفحه‌ها کردم، تا اینکه چشمم افتاد به خبری که دلم را لرزاند: یاد فتنه مهسا افتادم، فتنه‌ایی که با مرگ دختری کلید خورد. چقدر حریم ها شکسته شد. اینبار دختری به نام الهه حسین‌نژاد به‌خاطر سرقت، بی‌رحمانه به قتل رسیده بود. تصویر چهره‌اش را جستجو کردم. معصوم و آرام بود و البته بی‌حجاب و همین باعث شده بود تا فتح بابی شود برای پروژه‌ی جدید سلبریتی‌هایی که اغلب در سکوت‌اند، و خود را تافته ی جدا بافته از ملت ایران می دانند، صفحه‌هایشان را پر کنند از اشک و آه برای ایرانِ ناامن. یادم آمد چند ماه پیش، دختری ایرانی به نام شیلا شهبازیان که جسد او بعد از ۷۷ روز در کانادا، کنار جاده پیدا شد. اما آن‌وقت، نه خبری پخش شد، نه فریادی به پا خاست. صدا از دیوار درآمد، از سلبریتی ما در نیامد که چرا دختر ایرانی را چنین و چنان کردید، خب آنجا بهشت برین آنهاست. نمی‌توانند که به آنها گیر دهند، ویزایشان به خطر می‌افتد. مهدیه اسفندیاری حدود ۹۰ روز است که در زندان‌های پاریس بازداشت هست. به چه جرمی؟ به جرم حمایت از کودکان غزه. آیا صدای سلبریتی‌ها در آمد؟ خیر، مردم غزه به ما ربطی ندارند. او شده است کاسه داغ‌تر از آش، آن هم در مهد آزادی بیان فرانسه. دوباره گشتی در اخبار زدم و نام زهرا میرزایی کارشناس شبکه افق را دیدم. او هم مانند الهه قربانی سرقت شده بود. و برای او، هیچ‌کس فریاد نکشید، چون او محجبه بود. قلبم فشرده شد وقتی فکر کردم این روزها بی‌صدا یا پرصدا بودن، مرگ دختران سرزمینم به انتخاب دیگران است. دیگرانی که نه برای ایران جانم، بلکه برای منافع شخصی خود، روح و روان مردمم را خنج می‌کشند. با خودم گفتم، آیا اگر الهه هم محجبه بود، یا در سرزمین دیگری زندگی می‌کرد، یا برای مظلومین عالم کشته می‌شد. باز هم تصویرش پر از اشک و آه می‌شد؟ آیا دردِ جان‌باختن، تنها وقتی بلند شنیده می‌شود که ظاهر و هدفش به مذاق برخی خوش بیاید؟ صدیقه خادمی یک‌شنبه | ۱۸ خرداد ۱۴۰۴ | رسام؛ روایت‌سرای استان مرکزی @rasam_markazi ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 اجر گمنامی تو آسمان اورشلیم و قدس اشغالی دنبالمان می‌گشتند ولی سر در آوردیم از لای پرونده‌های امنیتی و فوق سرّی. کار از درز و‌ شکاف اخبار مگو گذشته. این فتح شیربچه‌های حیدر، دوز و‌ درجه شیرینی ایام غدیر را چند برابر کرده. مگر قرار است همیشه در روی یک پاشنه بچرخد؟ کی گفته قدرت دست غاصب و ظالم زمانه می‌ماند؟ گیرم تمام کودکان، زنها و مردهای فلسطینی را با دهان تشنه و‌ شکم گرسنه کشتی، ولی فلسطین و قدس شریف تا ابدالدهر زنده می‌ماند. راه مقاومت سبز است درست مثل درخت‌های زیتون به غارت رفته. ادامه روایت در مجله راوینا ملیحه خانی دوشنبه | ۱۹ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 سرونامه zil.ink/hozehonari.khuzestan ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها