eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
327 ویدیو
4 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 📌 کمی شبیه شهید چند وقت پیش، دوستم داشت از رئیس همسرش شکایت می‌کرد. می‌گفت با اینکه همسرش مسئول دفتر است و غیبتش خیلی توی چشم رئیس، در تمام بیست روزی که به خاطر کمرش خانه‌نشین شده بود رئیس یک عیادت خشک و خالی هم نیامد، چه برسد به اینکه کمکی بکند! چند هفته‌ی بعد یکی از اقوام ما در روستا فوت کرد. صبح اول وقت خودم را برای خاکسپاری به روستا رساندم. جنازه‌ی پیرمرد هنوز ... ادامه روایت در مجله راوینا فروغ السادات سیدی جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | رسام؛ روایت‌سرای استان مرکزی @Rasam_markazi ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 ترازِ شرف عمومهدی المهندس می‌گفت ما توی بحران به مغز سرد و دل گرم نیاز داریم. این یادداشت را با دل گرم و مغز سرد می‌نویسم. ما که الحمدلله چشم و دل سیریم! کسی که روی همه دیوارهای سالِ هزار و چهارصد و سه‌اش پر از یادگاری شده با این حوادث به هم نمی‌ریزد. وسط جنگ حلوا خیرات نمی‌کنند! کسی که هر روز شهادت مردم فلسطین را دیده با دیدن تصاویر شهدای امروز توی روحش طوفان نمی‌شود! داشتم یادداشت غدیر را آماده می‌کردم... ادامه روایت در مجله راوینا طیبه فرید @tayebefarid جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 📌 صبح جمعه، مکه تنها دلشوره‌ام قبل از سفر همین بود که شد. مثل یک بزدلِ ترسو نشسته بودم به زار زدن و لرزیدن توی شعب ابی‌طالب. لرزش دستم تا حدی بود که نگران شدم پس بیافتم تک و تنها. هق‌هقم بلند شده بود. دنیا روی سرم خراب شد. همین را می‌خواست شیطان. داشت تلافی سنگ‌هایی که خورده بود را سرم در می‌آورد. توی دلم را هِی خالی کرد. اول از خانواده‌ام شروع کرد. از همسر و بچه‌هایم. بعد رفت سراغ بقیه چیزها. خبر شهادت سردار را که دیدم فقط انا لله و انا الیه راجعون بود که نگه‌ام داشت. سردار را دوست داشتم. سردار سلامی را می‌گویم. رجزهایش را چند وقتی بود گوش می‌دادم. یعنی هر جا حرف می‌زد دنبال می‌کردم. پر بود حرف‌هایش از آیه‌های کتاب خدا. یک شیرمرد نترس... یک‌بار شنیدم یک حزب‌اللهی گفت شهید شود خوشحال می‌شود، نمی‌دانم چرا این را گفت، حرفش را زود پس گرفت. سردار باقری را هم دوست داشتم. اسم برادرش همیشه توی چهل مومن نمازهایم بود، امشب باید اسم خودش را هم ببرم. الآن ولی وقت مرثیه نیست. نمی‌خواهم کسی گریه کند یا اشک بریزد. هر کس بگردد دنبال وظیفه‌اش. دل من که پر از امید و آرامش شده. نمی‌دانم چه شد که آرام شدم. پتانسیل شعب یک هو فرو رفت توی وجودم. مثل یک کوه شدم. ذکر هم بی‌تاثیر نبود. دلم روشن است. کارشان ساخته‌ست. ظهور نزدیک است. اللهم عجل لولیک الفرج واذن له فی جهاد عدوّک و عدوّه واجعلنا من انصاره اللهم احفظ قائدنا اللهم یسّر و لا تعسّر... حمیده کاظمی ble.ir/jostarestan جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 تکرار تاریخ از وقتی کتاب مربع‌های قرمز خوانده بودم دلم پر‌می‌کشید برای دیدن مزار شهید جعفر احمدی میانجی دوست حاج محمدحسین یکتا. رفته بودم گلزار علی بن جعفر (ع) قم. در بین مزار شهدا آهسته قدم بر‌می‌داشتم و زیر لب سلام بر امام‌ حسین (ع) می‌دادم که به ردیفی خاص رسیدم. نوشته‌های روی اولین، دومین و بقیه‌ی سنگ قبور و سن شهدا می‌خکوبم کرد. نوشته بود: "دختربچه‌ای پنج ساله، نه ساله و..." در اثر بمباران هوایی عراق در وسط روضه حضرت زهرا (س) به شهادت رسیده بودند. انگار باور نداشتم؛ دوباره به سنگ مزار و تاریخ شهادت آنها نگاه کردم ۲۴ دی ۱۳۶۵. قم شهری که کیلومترها دورتر از منطقه جنگی بود و کودکی که بی‌خبر از همه چیز در کنار مادرش به روضه گوش می‌داد. امروز تاریخ بار دیگر تکرار شد. با دیدن تصویر موهای پریشان دختری در زیر آوار‌های ساختمانی در تهران، باورم شد که خباثت در طینت دشمنان قسم‌خورده‌ی ایران است امّا "وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ" زهرا شنبه‌زاده‌سَرخائی جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 الی بیت المقدس بعد از خواندن نماز صبح، تازه چشمانم گرم شده بود، حقیقتا خواب سر صبح دلچسب است. به خصوص برای منِ مادر که باید تا صبح چندین بار بلند شوم و سید طاها را شیر بدهم. چشمانم تازه گرم شده بود که با تکرار جمله کنترل کو؟، کنترل کو؟ سید چشمانم باز شد. - توروخدا سرصبح کدوم مستند رو ندیدی الان می‌خوای نگاه کنی، بگرد ببین کجاست... - مستند چی، پاشو اسرائیل حمله کرد... توی رختخواب نشستم. همین دیشب توی دلم با دیدن خبر تهدید اسرائیل گفتم: «به گوربابات خندیدی، غلطی کنی تموم می‌شی.» ادامه روایت در مجله راوینا خاطره کشکولی جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 انگار عروسی هم برای ما لرها نشانه شده پیراهن مشکی را که پوشیدم از خانه زدم بیرون. آنطرف صف پمپ بنزین شلوغ بود و این طرف راننده کمی جلوتر ایستاد و برایم بوق زد. پیرمردی بود حدودا ۶۰ و چند ساله. هم‌مسیر بودیم. سوار شدم. تسلیت گفت. تسلیت گفتم. عصبانی بود و ناراحت. عصبانی از حرام‌زادگی دشمن و ناراحتِ از دست دادن فرماندهان. مثل خودم. گفت شنبه عروسی برادرزاده‌اش بوده. هفتصد نفری هم دعوت گرفته‌ و کارت پخش کرده‌اند. اما حالا لغو کرده‌اند مراسم را. تصمیم‌شان بر این شده عروس و داماد را ساده بفرستند سر خانه و زندگی‌شان. انگار عروسی هم برای ما لرها نشانه شده. آن از شب وعده صادق که تصویر موشک‌ها ثبت شد از یک مراسم عروسی و این از مراسمی که برگزار نشد و ساده از آن گذشتند. ساده گذشتند؛ اما ما ساده نمی‌گذریم از این جنایت. داغ سنگین است. شاید خم شویم، اما افتادن و شکستن رسم ما نیست. رسم ما ایستادگی است. مویه‌هامان بماند برای بعد. فعلا بغض‌مان رامی‌خوریم و تبدیلش می‌کنیم به خشم. با مشت به قلب‌هامان می‌کوبیم و الا به ذکر الله می‌خوانیم. یا اهل الدنیا ما شیعیان حیدریم. داغ ۱۱ گل سرخ و یک لاله پرپر به دل‌هامان است. لحظه شکوه ما غدیر و لحظه جنون‌مان، روز عاشوراست. قسم به آن بازویی که درب خیبرتان را کند و قسم بر آن سر بریده که بر نی قرآن می‌خواند. قسم به لحظه شکوه و لحظه جنون‌، رهایتان نمی‌کنیم. امین ماکیانی جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 مثل معصومه هوا تاریک بود که از صداهای مهیبی بیدار شدم. بیشتر اوقات، با شنیدن صدای رعد و برق و هیاهویش، نماز آیات، واجب می‌شوم. چشم‌هایم را چند بار فشار دادم و روی تخت نشستم. همسرم که داشت از درِ بالکن بیرون می‌رفت، سرش را رو به من گرفت: "پاشو، حمله شده" حرفش را جدی نگرفتم، از اُتاق بیرون آمدم. دخترم روی مبل نشسته بود و چشم‌هایش حکایت شب‌بیداری‌اش را داد می‌زد. کتاب "من‌زنده‌ام" در دست داشت و انگشت سبابه‌‌اش را جایی وسط برگه‌های آن نشان گذاشته بود. می‌خواستم تلویزیون را روشن کردم، روی میز و فرش جلویش را نگاه کردم: "کنترل رو ندیدی؟" ادامه روایت در مجله راوینا مهدیه مقدم جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 خرم‌آباد، خرم به خون شهیدان نشسته‌ام روبروی بیمارستان؛ بقیه ایستاده‌اند؛ زن و مرد؛ نگران و منتظر؛ بعضی‌ها شنیده‌اند فلان آشنایشان شهید شده است، آمده‌اند برای اطمینان آمبولانس پشت آمبولانس می‌آید و می‌رود داخل. مجروح و شهید. نمی‌توانم انکارشان کنم. نمی‌توانم بگویم زن‌ها مویه نمی‌کنند و روی نمی‌خراشند. این اقتضای جنگ است. مردها مقاوم‌ترند و زن‌ها دل نازک‌تر. نشسته‌ام روبروی بیمارستان. جوانی بطری آبی دستم می‌دهد. فکر کرده من هم آشنا از دست داده‌ام. البته که اشتباه فکر نکرده. امروز همه ایران آشنای من هستند. یاد سال‌های جنگ می‌افتم. نه اینکه سنم به آن موقع قد بدهد. نه. چشم‌ها را می‌بندم و سعی میکنم آن همه روایتی که از جنگ خوانده‌ام را در ذهن تجسم کنم. آن موقع هم بمباران می‌شدیم دیگر. شهید می‌دادیم. جلوی بیمارستان‌ها شلوغ می‌شد. تخت برای مجروحین کم می‌آمد. اما دیروز ایستادیم. شعار نیست. ایستادیم. با داغ بر دل، با آه بر لب، با گره بر پیشانی. ما هنوز جنگی نکرده‌ایم که فکر شکست بیاید توی ذهن‌مان. این تازه شروع حماسه ماست. حماسه‌ای که با بسم‌الله‌اش را با خون نوشتیم. امروز خرم‌آباد، خرم به خون شهیدان است. امین ماکیانی جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 حتما پیروزید... مهمان عزیزی داشتم. نوه دختری شهید عبدالمنعم مهنا. دوست نویسنده و قدیمی. سال‌های سال است كه از دوستان خوب من است. دیشب بعد از چند روز و حرف زدن از جنگ و صلح و مقاومت و داستان و کتاب و روایت یک دفعه یادم افتاد از پدر بزرگ شهیدش چیزی نپرسیدم‌. پدر بزرگ کوثر شیخ عبدالمنعم مهنا اولین نماینده امام خمینی در لبنان و مؤسس حوزه علمیه صدیقین بود. پرسیدم: کوثر از پدربزرگت خاطره قشنگی نداری بنویسم؟‌ چند لحظه‌ای فکر کرد و گفت: روز اولی که جنگ وسعت گرفت و معرکة اولى البأس شروع شد و اسرائيل مثل سگ هار قلاده دریده همه جا را می‌زد دایی‌ام سریع آماده شد تا خودش را به رزمنده‌ها برساند. مردم داشتند روستا را خالی می کردند و ... ادامه روایت در مجله راوینا رقیه کریمی eitaa.com/revayatelobnan1403 شنبه | ۱۷ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا
📌 دختر بچه امروز صبح که خبرها را شنیدم، داشتم اخبار را گوش می‌کردم. ولی یک چیزی دردی را برایم تازه کرد؛ دردی که یک دختر بچه زیر آوار شهید شده بود... بازهم یاد کاپشن صورتی افتادم دختر بچه‌ای که خاطرات زیادی را برایم زنده کرد. دختری که بی‌گناه برای همیشه رفت. وقتی که عکس را دیدم از ته دل دوست داشتم برای همیشه توی این دنیا نباشم. سخت بود برام دیدن عکس... توی نماز جمعه یک مادر دختر را دیدم. افتخار کردم به مردم خوزستان، مردمی که همیشه پای کار نظام بود. هشت سال جنگ تحمیلی را دیدند ولی هیچوقت به خاکشان و وطنشان خیانت نکردند. مردمی که با گریه پا گذاشتند به مراسم نماز جمعه... مردمی که انگار یک تیکه از وجودشان را از دست دادند. درست است ما خیلی از عزیزان سپاه را از دست دادیم، ولی هیچوقت این روز را یادمان نمی‌رود. تا پای جان پای این نظام ایستاده‌ایم. علیرضا حمیدی جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 مادر ایران است دیگر در صدایش لرزش خشم و در چشم‌هایش حلقه‌ی اشک. مادر دو پسر کوچک بود. یکی هشت ساله و یکی سه ساله. پسرهایش را تمام و کمال در جریان جنایت اسرائیل گذاشته بود. شاید می‌خواست آماده‌ی نبردشان کند. مادر ایران است دیگر. هیچ حسی به جز خشم نداشت. به من لبخند می‌زد ولی لبخندش بویی از شادی با خودش نداشت. شاید لبخند امید بود. امید انتقام. صبح که خبر حمله‌ی اسرائیل را از شوهرش شنید؛ همانجا وا رفت انگار که فلج شده بود. صدای شبکه‌ی خبر را از هال خانه می‌شنید ولی دست و پایش یاری نمی‌کرد تا بلند شود و با تصویر شهدا چشم توی چشم بشود. در نماز جمعه ولی خبری از آن حس ضعف و خلأ نبود. با قدرت به چشم‌هایم زل زده بود و از انتقام می‌گفت. مردم ایران همین‌طورند زود در مصیبت‌ها کمر صاف می‌کنند. قد علم می‌کنند در برابر باعث و بانی درد. ملت شهادت مگر جز این باید باشند؟ سعیده مظفری جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 تیغ علی با اهل خیبر کار دارد... خشمگینم! نه اینکه از دست دادن هموطنانم کم باشد، نه! دلم می‌رود سمت امید دادن به ملتم. می‌فهمم درد دارد پدری در پی گمشدن دخترکش بدود و زیر آوارها پیدایش کند و قلبش بگیرد از زمانه! اما ورِ امیدجوی مغزم تشر می‌زند: «یادت نره، اسراییل داره نفسای آخرشو می‌زنه! همینه از ترس قهرمانای ملت و مردمِ بی‌گناه رو کشته!...» دلم آرام نمی‌گیرد. دائما در کشمکِشم. نذر حضرت ام‌البنین برای سلامتی ملتم، قهرمانای کشور و هر کسی که دردِ مبارزه باظلم برایش درد است، کردم. دعا می‌کنم انتقام ملی گرفته شود. با اینکه خانمم و احساس دارم اما ورِ منطقی‌ام قالب شده و مرا دعوت به برگزاری بهتر مراسمِ عید غدیر می‌کند. یادم نرود؛ «جاء الحق و زهق الباطل» ادامهٔ مسیرِ غدیر است و به خاطرِ این رژیم منحوس متزلزل نمی‌شود. هم غم دارم و هم واجب می‌دانم شرکت در جشن غدیر را. مائده اصغری @gomnamradio جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها