eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
328 ویدیو
4 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 📌 نتانیاهو بالاخره از زیرزمین خارج شد... «... نتانیاهو بالاخره از زیرزمین خارج شد...» خبر را که شنیدم، ذهنم رفت مهر ۱۴۰۳. خبر شهادت سید حسن نصرالله دنیا را تکان داد. اسرائیل سرخوش از این پیروزی، گمان می‌برد اقدام وحشیانه‌اش، رهبر مقتدر ایران را به پناهگاه‌های زیرزمینی خواهد کشاند. خبر مثل رعد آسمان ذهن همه را شکافت. «نمازجمعه این هفته به امامت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای برگزار خواهد شد.» حضرت آقا پس از عملیات وعده‌ی صادق ۲، خود به میدان آمد. حضور پر افتخار آقا همه را به مصلی کشاند. حتی از شهر و استان‌های دیگر برای اقتدا به امام امت، به تهران آمدند. غسل شهادت کردیم و در مصلی حاضر شدیم. نه‌تنها نماز ظهر که نماز عصر هم به امامت حضرت آقا برگزار شد. آقا به دنیا پیام داد. رهبران شیعی دنیا از دشمن نمی‌هراسند. چه زود سخن خدا محقق شد. سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَكُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَبِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِينَ به زودی در دل‌های کافران ترس می‌اندازیم؛ زیرا چیزی را که خدا بر آن دلیلی نازل نکرده، شریک خدا قرار داده‌اند، و جایگاهشان آتش است؛ و بد است جایگاه ستمکاران. مریم غلامی یک‌شنبه | ۲۷ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 یک پُرس غذای حماسی صدا را که می‌شنیدی دلت پشت چراغ قرمز قرص می‌شد. دنبالش می‌گشتی. گمان می‌کردی موکبی مسجدی چیزی‌است؛ اما همین که به منبع صدا می‌رسیدی عطر کباب و جوجه‌کبابش را قاطی صدای مرحبا جیش رسول الله حس می‌کردی... معلوم بود برنج‌هایش را با خیبرخیبر یا صهیون، جیش محمد قادمون دم داده بود و کباب‌هایش را با زمزمه‌ی نصر من الله و فتح قریب باد زده بود. حیف ترافیک بود والا خودم را مهمان یک پرس غذای حماسی‌اش می‌کردم. زهره نمازیان شنبه | ۲۴ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 خبرنگار روز اول کاری‌ام، با ذوق و شوق وارد دفتر خبرگزاری شدم. بالاخره به شغلی که از کودکی‌ام گوشه ذهنم داشتم، رسیدم. مثل دانش‌آموز کلاس اولی که وسایلش را جمع می‌کند و کنارش می‌گذارد، از شب قبل دفترچه و خودکارم را آماده کرده بودم. من خبرنگاری را دوست داشتم اما او خیلی زود روی تلخ خودش را به من نشان داد. باید خبرهایی را می‌نوشتم که از زهر هلاهل تلخ‌تر بود. گویی سقراط شده‌ بودم که با دست خود جام زهر می‌نوشیدم. از شهادت رئیس جمهور تا شهادت سید حسن نصرالله... از دیروز که خبر شهادت فرشته باقری را نوشتم، خبرش یقه‌ام را گرفته و ولم نمی‌کند. من پسر یک کارگر هستم، دوره خبرنگاری شرکت کردم و یک سال بعد به عنوان خبرنگار وارد یکی از خبرگزاری‌ها شدم. فرشته باقری دختر رئیس ستاد کل نیروهای مسلح کشور بود. شبیه من و هزاران خبرنگار دیگر در این کشور. هیچ وقت به مخیله‌ام هم خطور نمی‌کرد شغل من با شغل فرزند یکی از عالی رتبه‌ترین فرماندهان نظامی کشور یکی باشد. نمی‌دانم اگر بود، چگونه می‌خواست خبر شهادت پدرش را بنویسد، وقتی خبر شهادتش را نوشتم، به پارتی‌بازی پدرش فکر کردم! سردار، آنقدر پارتی بازی نکرد تا در نهایت آقازاده‌اش را به بهترین شکل، به بهترین جا برد. هنیئا لک یا شهید محمد حیدری شنبه | ۲۴ خرداد ۱۴۰۴ | حوزه هنری استان یزد @artyazd_ir ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 شبِ ترس و تپش نزدیک نیمه‌شب بود که صدای زنگ گوشی بلند شد. دوستم بود، با صدایی پر از نگرانی: «شما هم حسش کردین؟» گفتم: «نه، این‌جا که خبری نیست…» ولی از همان لحظه، فکرمان رفت سمت جنگ و زلزله. پیاپی سایت‌های لرزه‌نگاری را چک می‌کردیم. نه دنبال خبر پهپاد بودیم، نه موشک… فقط می‌خواستیم مطمئن شویم، که اگر قرار است چیزی بیاید، حداقل از دلِ زمین باشد، نه از آسمان! چند دقیقه بعد، خبر آمد: زلزله بوده. واقعاً زلزله. مردم، با دل‌هایی پر از اضطراب، در کانال‌ها، استوری‌ها، کامنت‌ها، خدا را شکر می‌کردند... که این‌بار فقط زمین لرزیده بود، نه زندگی‌ها. زهرا سالاری یک‌شنبه | ۲۵ خرداد ۱۴۰۴ | نهضت روایت گلستان @revait_golestan ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 علی و سردار در یکی از روزهای گرم تابستان، علی که جوانی پرشور و با انگیزه بود، به دعوت سردار سلامی به دیداری در استان خوزستان رفت. این دیدار برای علی بسیار خاص و مهم بود، زیرا سردار سلامی نه تنها یک فرمانده نظامی برجسته، بلکه نماد ایثار و فداکاری برای او به شمار می‌رفت. زمانی که علی به محل ملاقات رسید، احساس هیجان و شگفتی در وجودش موج می‌زد. سردار سلامی با لبخندی گرم و محبت‌آمیز به استقبال او آمد. او با چشمانی پر از محبت، علی را در آغوش گرفت و گفت: "خوش آمدی، پسرم! ادامه روایت در مجله راوینا علیرضا حمیدی شنبه | ۲۴ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 عادی زندگی‌ کردن، به مثابه در خط مقدم جنگیدن من این روزها خیلی به این فکر می‌کنم که سهم من در جنگی که تویش هستیم چیست؟ از خودم می‌پرسم باید چه کار بکنم که بشود اسمش را گذاشت سهیم شدن در مبارزه؟ چطوری می‌شود منفعل نبود و جنگید وقتی جنگ توی خیابان‌های شهرهای ماست اما دور از دسترس ما؟ چطوری می‌شود جنگید وقتی نمی‌شود سلاح برداشت و به سمت کسی شلیک کرد؟ چطوری توی زمانه ریزپرنده‌ها و جنگ‌های الکترونیک و موشک‌های دوربرد، منی که یک شهروند ساده هستم می‌توانم به جبهه خودی کمک کنم؟ حالا نه پشت جبهه‌ای هست که بشود رفت و برای رزمنده‌ها امکانات بسته‌بندی کرد، نه مرکز اعزامی هست که بشود رفت و اسم نوشت، نه صندوق‌های کمک به جبهه‌ای هست که بشود تویش پول انداخت و نه هیچ راه دیگری که بشود به واسطه‌اش احساس سهیم بودن در جنگ پیدا کنیم. همه این‌ها در حالی است که جنگ از هر زمان دیگری نزدیک‌تر به ماست. خط مقدمش سعادت‌آباد تهران است، فرودگاه تبریز است، اتوبان قم تهران است، جایی در رباط‌کریم است، پایگاه نوژه همدان است و منطقه‌هایی آشنا و شبیه این. من این روزها را با نگرانی ناکارآمدی طی کردم. نگرانی از این‌که نکند در حساس‌ترین روزهای زندگی خودم و حیات ایران، من بی‌خاصیت‌ترین کارهای عمرم را بکنم. نگران از این‌که بعدها برگردم و این روزها را مرور کنم و احساس کنم چقدر پرت از ماجرا بوده‌ام و چقدر کودکانه این روزهای مهم را طی کرده‌ام. من هر روز خبرهای جنگ را دنبال می‌کنم، الجزیره را تماشا می‌کنم، چند کانال‌ خبری ایرانی و خارجی را پیگیری می‌کنم و حالا از دل همه این‌ها یک چیزی برای معلوم شده، یک چیزی که خبر نیست و گزارش صریح هیچ کدام از خبرگزاری‌ها نیست. حالا تقریبا فهمیده‌ام باید حواسم جمع باشد روی حفظ روال عادی زندگی‌ام. این برای من خود خود جنگیدن در خط مقدم است. این را شاید از تلاش‌های خبری اسرائیل فهمیده‌ام. تلاش‌هایی که هدفش خرابی خانه‌ها نیست، خرابی ذهن ما است. حالا می‌دانم تماشا کردن فیلم با بچه‌هایم، بیرون رفتن و بستنی خوردن، مهمانی دادن و دور هم جمع شدن، خریدهای روزانه را انجام دادن، سر کار رفتن و مثل همیشه برگشتن، شوخی کردن و سر به سر گذاشتن، سفره پهن کردن و دور هم غذا خوردن، پارک رفتن و قدم زدن و حفظ همه کارهایی که قبل از این روتین زندگی ما بوده، جهادی است که من باید انجام بدهم. زندگی را روی روال خودش نگه داشتن یعنی، «خبری نیست، ما قوی‌تر از این انفجارهاییم»، یعنی «آخرش ما پیروزیم»، یعنی «به نیروهای نظامی خودمان اعتماد داریم» یعنی «من به سهم خودم اوضاع روانی جامعه را به هم نمی‌ریزم» یعنی «زخمی جنگ روانی دشمن نیستم» یعنی «جنگ احوال اقتصادی و فرهنگی ما را به هم نریخته» یعنی «آن گوشه از دنیا که نگه‌داری‌اش وظیفه من است، امن است» یعنی «همه قوای کشور توجه‌اش به دشمن باشد، ما توی کوچه‌ها و خیابان‌های شهر، ایران را مثل قبل نگه می‌داریم» یعنی «بچه‌ها این روزها تمام می‌شود، شما بروید درس‌تان را بخوانید برای روزهای آینده ایران، این روزهایش را ما جلو می‌بریم» یعنی «حتی اگر جنگ توی شهرهای ما باشد،‌ ما جنگ‌زده نیستیم» یعنی «نترسیدیم، چون ترس برادر مرگ است» یعنی «ما زنده‌ایم». من فکر می‌کنم نگه داشتن زندگی روی چرخ عادی‌اش، هم به نیروهای نظامی قدرت و پشت‌گرمی بیشتری می‌دهد هم دشمن به داخل نفوذ کرده را ناامید می‌کند. من این روزها برای خودم یک دستورالعمل عملیاتی مهم دارم: «برای رزمنده بودن باید عادی زندگی کنم.» . محمدرضا جوان آراسته @mrarasteh یک‌شنبه | ۲۵ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 بیا غذاتو بخور... - ناراحت نباش، بیا غذاتو بخور، بعد می‌ریم سراغشون و شلوارشونو... از حرف پدرم لبخند نشست روی لبم. همین امروز داشتم خبرها و خسارت‌ها رو برایش می‌خواندم که یک دفعه گفت: "باید دوباره برم جنگ..." آن لحظه حس عجیبی داشتم افتخار، هیجان، حتی یک جور آرامش. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم روزی برسد که با اطمینان مردان زندگی‌ام را راهی جنگ کنم، ولی حالا... حالا مطمئنم. حاضرم همه چیزم رو فدای کشورم کنم. از شروع حمله، یک جمله مدام در ذهنم چرخ می‌زند: "ما رأيت الا جميلاً." ما آموخته‌ایم که در سیاه‌ترین لحظات، چیزی جز زیبایی نبینیم. فاطمه امیری یک‌شنبه | ۲۵ خرداد ۱۴۰۴ | راوی ماه؛ خانه روایت استان لرستان @ravimah ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 یخ دلم آب شد واتساپ بعد از دوبار فیلتر شدن دیگر جذابیت روزهایی که تازه گوشی اندروید خریده بودم را ندارد. به‌خصوص که حس اینکه چیزی یا کسی با دوتا که نه چند چشم پای چت و عکس و فیلم‌هایت نشسته. بعد از شهادت شهید هنیه توی قلب ایران که گفتند از طریق واتساپ رد گیری شده بود، کلا از چشمم افتاد و با وجود فیلتر شکن سمتش نمی‌رفتم. تا اینکه برای گرفتن عکس زمان جنگ از سوژه‌های کتاب کلیمیان دفاع مقدس مجبور به نصب مجدد شدم. چون با هرکدام تماس گرفتم همان عکس سه در چهار را هم می‌خواستند در واتساپ بفرستند؛ که چیزی هم عایدم نشد و فقط ... ادامه روایت در مجله راوینا خاطره کشکولی ble.ir/khak04 یک‌شنبه | ۲۵ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 جنگ است دیگر! همیشه از خواب که بیدار می‌شوم، اول از همه فقط موبایلم را برمی‌دارم. امروز صبح هم حوالی ۸ بود که تازه داشتم نگاهی به پیام‌ها و ایران‌تسلیت‌ها می‌انداختم که مامان وارد اتاقم شد و رشته‌ی افکارم پرید. دوباره موبایلم را برداشتم، اولین پیام برای آقای بنی‌فاطمه بود: «تسلیت به مردم غیور ایران...» شبکه‌های دیگر را نگاه کردم، هی با خودم می‌گفتم نه، شاید فقط اشتباهی شده است، شاید مثل دفعات پیش صرفاً یک قدرت‌نمایی توخالی باشد. ادامه روایت در مجله راوینا درسا سادات حسینی جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | نهضت روایت گلستان @revait_golestan ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 آش نذری از ساعت پنج صبح، گروهی از بانوان در تلاشی خستگی‌ناپذیر، مشغول پخت و آماده‌سازی آش نذری بودند. نیتی پشت این اقدام نهفته بود: پیروزی نیروهای نظامی جمهوری اسلامی در مصاف سرنوشت‌ساز با رژیم صهیونیستی. به آنان نزدیک شدم و گفت‌وگو را آغاز کردم. پرسیدم: «چی شد که تصمیم گرفتین آش نذری بپزین؟ اصلاً چرا آش؟» پاسخ دادند: «تو زمان جنگ مادرهای ما همینجا پشت جبهه‌ آش نذری می‌پختند به نیت پیروزی رزمنده‌ها. ما هم دیشب با هم تصمیم گرفتیم که امروز، به نیت پیروزی نیروهای نظامی‌مون توی راه نابودی اسرائیل، آش نذری بپزیم و اون رو در غرفه‌های عید غدیر بین مردم پخش کنیم.» زهرا سالاری شنبه | ۲۴ خرداد ۱۴۰۴ | نهضت روایت گلستان @revait_golestan ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها