📌 #روایت_مردمی_جنگ
بیا غذاتو بخور...
- ناراحت نباش، بیا غذاتو بخور، بعد میریم سراغشون و شلوارشونو...
از حرف پدرم لبخند نشست روی لبم.
همین امروز داشتم خبرها و خسارتها رو برایش میخواندم که یک دفعه گفت: "باید دوباره برم جنگ..."
آن لحظه حس عجیبی داشتم افتخار، هیجان، حتی یک جور آرامش.
هیچوقت فکر نمیکردم روزی برسد که با اطمینان مردان زندگیام را راهی جنگ کنم، ولی حالا...
حالا مطمئنم.
حاضرم همه چیزم رو فدای کشورم کنم.
از شروع حمله، یک جمله مدام در ذهنم چرخ میزند:
"ما رأيت الا جميلاً."
ما آموختهایم که در سیاهترین لحظات، چیزی جز زیبایی نبینیم.
فاطمه امیری
یکشنبه | ۲۵ خرداد ۱۴۰۴ | #لرستان #خرمآباد
راوی ماه؛ خانه روایت استان لرستان
@ravimah
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #روایت_مردمی_جنگ
یخ دلم آب شد
واتساپ بعد از دوبار فیلتر شدن دیگر جذابیت روزهایی که تازه گوشی اندروید خریده بودم را ندارد. بهخصوص که حس اینکه چیزی یا کسی با دوتا که نه چند چشم پای چت و عکس و فیلمهایت نشسته. بعد از شهادت شهید هنیه توی قلب ایران که گفتند از طریق واتساپ رد گیری شده بود، کلا از چشمم افتاد و با وجود فیلتر شکن سمتش نمیرفتم. تا اینکه برای گرفتن عکس زمان جنگ از سوژههای کتاب کلیمیان دفاع مقدس مجبور به نصب مجدد شدم. چون با هرکدام تماس گرفتم همان عکس سه در چهار را هم میخواستند در واتساپ بفرستند؛ که چیزی هم عایدم نشد و فقط ...
ادامه روایت در مجله راوینا
خاطره کشکولی
ble.ir/khak04
یکشنبه | ۲۵ خرداد ۱۴۰۴ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #روایت_مردمی_جنگ
جنگ است دیگر!
همیشه از خواب که بیدار میشوم، اول از همه فقط موبایلم را برمیدارم. امروز صبح هم حوالی ۸ بود که تازه داشتم نگاهی به پیامها و ایرانتسلیتها میانداختم که مامان وارد اتاقم شد و رشتهی افکارم پرید. دوباره موبایلم را برداشتم، اولین پیام برای آقای بنیفاطمه بود: «تسلیت به مردم غیور ایران...» شبکههای دیگر را نگاه کردم، هی با خودم میگفتم نه، شاید فقط اشتباهی شده است، شاید مثل دفعات پیش صرفاً یک قدرتنمایی توخالی باشد.
ادامه روایت در مجله راوینا
درسا سادات حسینی
جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #گلستان #گرگان
نهضت روایت گلستان
@revait_golestan
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #روایت_مردمی_جنگ
آش نذری
از ساعت پنج صبح، گروهی از بانوان در تلاشی خستگیناپذیر، مشغول پخت و آمادهسازی آش نذری بودند. نیتی پشت این اقدام نهفته بود: پیروزی نیروهای نظامی جمهوری اسلامی در مصاف سرنوشتساز با رژیم صهیونیستی.
به آنان نزدیک شدم و گفتوگو را آغاز کردم. پرسیدم:
«چی شد که تصمیم گرفتین آش نذری بپزین؟ اصلاً چرا آش؟»
پاسخ دادند:
«تو زمان جنگ مادرهای ما همینجا پشت جبهه آش نذری میپختند به نیت پیروزی رزمندهها. ما هم دیشب با هم تصمیم گرفتیم که امروز، به نیت پیروزی نیروهای نظامیمون توی راه نابودی اسرائیل، آش نذری بپزیم و اون رو در غرفههای عید غدیر بین مردم پخش کنیم.»
زهرا سالاری
شنبه | ۲۴ خرداد ۱۴۰۴ | #گلستان #کلاله
نهضت روایت گلستان
@revait_golestan
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
791.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #روایت_مردمی_جنگ
شبهای تهران
این دو سه روز، خیلی محسوس، پهپادها و ریزپرندههای کمتری میخورند به ساختمانهایمان. بخشی از این حفظِ جانها، حاصلِ احیای ایست و بازرسی و گشتهاست.
دیشب، نشستم ترک موتور و با یکی از گشتها همراه شدم. چند ساعت دور زدن توی کوچهپسکوچههای خلوتِ نیمهشبِ تهران و تماشای شهر با جزئیات -با پسزمینه صدای دلانگیزِ شلیک پدافند- تجربه جالبی بود.
یکی دو ساعتی که توی خیابانها و کوچهها دور زدیم، بنزینِ موتورمان تمام شد؛ کنار یک پارک کوچکِ محلی.
ادامه روایت در مجله راوینا
محسن حسنزاده
@targap
چهارشنبه | ۲۸ خرداد ۱۴۰۴ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #روایت_مردمی_جنگ
تازه نشون
مغموم مانده بودیم کنار دیوار بیرونی پزشکی قانونی تهران بزرگ و گاهی گوشم میرفت پی دعوایشان. دختر جوانی چند وقت یکبار صدایش هوار میشد سر مرد سندار همراهشان و میگفت: یادته...؟ حق میدادم بههم بریزند و گذشته را شخم بزنند. داغ جوان کم نیست، آن هم اینقدر مظلومانه. در همین فکرها بودم که یک خانم حدوداً پنجاه ساله کنار دو خانم همسن خودش و دختر جوان زیبایی از کنارم گذشت. به یکی از خانمهای اطراف صاحب عزا گفتم: من خبرنگارم. امکانش هست چند دقیقه درباره شهیدتون صحبت کنیم. فکر میکردم اگر از خانمی که در حلقهی آنها بود، درخواست مصاحبه کنم، حتماً مرا پس میزند. اما خانمِ همراه تا صحبت مرا شنید، گفت: ایشون مادر شهید هستن.
زن صبورانه ایستاد کنار دیوار پزشکی قانونی تا من بپرسم: جوونید شما. پسرتون چند سالش بود؟
- پنج ماه بود 25 سالش شده بود.
از صدای گرفتهاش معلوم بود آنقدر گریه کرده که دیگر جانی به تارهایش نمانده. جملهی بعد را که گفت دل من هم مثل او آتش گرفت. اشاره کرد به دختر سفیدروی کنارش: دو هفته بود نامزد کرده بود. تازه نشون برده بودیم براش.
وا رفتم. بیاختیار دست انداختم دور گردن دختر. او گریه کرد و من هم بغض راه گلویم را بست.
مادر شهید هق هق کرد ولی خبری از اشک نبود، چشمانش خشک شده بود. با همان حال گفت: حضرت زهرا(ع) کمک میکنه به ما. امام حسین(ع) کمک میکنه. اینها رو داریم، غم نداریم. عیب نداره رفت پیش امام حسین(ع). یک ساعت قبل از اینکه شوهرم خبر شهادت مهدی من رو بیاره. دیدم که اومد دور زد خونه، بدو بدو رفت طبقهی بالا. هر چی صداش کردم جوابم رو نداد. همون لباس سبز نظام، تنش بود.
با همهی سنگینی غم روی دلش، با صلابت جملهی آخر را گفت: من ده تا مهدی هم داشتم، میفرستادم بره. خدا رهبر ما رو حفظ کنه و خونبهای شهدا رو نابودی اسرائیل بذاره.
سیده نرجس سرمست
پنجشنبه | ۲۸ خرداد ۱۴۰۴ | #تهران
پس از باران؛ روایتهای گیلان
@pas_az_baran
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #روایت_مردمی_جنگ
خانهای خاموش شد…
گاهی صدای پرواز، از لابهلای سکوتهای دنیا شنیده میشود.
نه از فرودگاه، نه از بلندیهای شهر،
که از دل یک خانهی ساده…
خانهای در یکی از کوچههای گنبد،
شهر آرامی در شمال سرزمین ما؛
شهری که باد در آن بوی نماز میدهد و خاکش با تربت الفت دارد.
او از همانجا آمده بود…
دختری آرام، دلبستهی علم دین،
طلبهای از تبار فهم و وفاداری،
که قرار نبود فقط بخواند،
آمده بود بفهمد و بسازد.
با همسرش، که اهل میدان فرهنگ و جهاد بیصدا بود،
سالها بینام و نشان دویدند.
در دلِ روزهای سخت،
خانهشان ایستگاه مهر بود؛
برای سه فرزند کوچکشان،
و برای دلهایی که دور و نزدیک، با آنها نفس میکشیدند.
آن شب…
ادامه روایت در مجله راوینا
طلبه زهرامهدود
یکشنبه | ۲۵ خرداد ۱۴۰۴ | #گلستان #کلاله
نهضت روایت گلستان
@revait_golestan
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📢 #تبریز
دعوت به همکاری در روایت جنگ با اسرائیل
@ravitabriz
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #روایت_مردمی_جنگ
خائن
همه ذهنم مشغول آن فارسی زبان است که فقط شایسته کلمه "خائن" است نه هموطن، نه ایرانی.
خبر رسید که یک کامیون حمل پهپاد را در یک زیر گذر تهران گرفتهاند.
عجب خماری بکشد امشب آن یاروی مزدور خائن. کمی دلم خنک میشود.
اما باز هم همچنان ذهنم درگیر است.
آخر چطور یک ایرانی میآید مزدور دشمن این آب و خاک میشود.
ناآرامم. نمیدانم چرا دارم با خودم کلنجار میروم که نپذیرم این خائنین، ایرانی هستند!
خبر بعدی میآید، دستگیری مزدوران در استان گلستان!
آخر به چه قدر فروختهاند؟
ذهنم به دو دسته تقسیم شده، یکی فکت تاریخی را بالا میآورد و آن یکی همچنان گاردش را بسته و همچنان نه میگوید به خیانت ایرانی جماعت
اخبار تلویزیون را میبینم، میگوید حمله دیشب به تهران کار مزدوران داخلی بوده!
وای یعنی آن خائن کنار مردم تهران است! با مردم بوده؟ یعنی ممکن است حتی یکی از آن کشتهها، از کنار او گذشته باشد؟
تصاویر آتش زدن لاستیکها کنار جاده را میبینم. برای ایجاد رعب و وحشت!!
چقدر دقیق عملیات را طراحی کردهاند. و یک خائن آنرا به اجرا درآورده.
میروم تعدادی توئیت بخوانم، هوش مصنوعی لابد این متن را به سمت من هدایت کرده،
درخواست اعدام گروهی خائنین به وطن در میدان آزادی!!!
حالا دارم فکر میکنم این خائنین چه شکلی هستند؟ پس یک قدم جلو رفتم و قبول کردم یک ایرانی هم میتواند خائن باشد!
اکرم صدیقی
دوشنبه | ۲۶ خرداد ۱۴۰۴ | #خراسان_شمالی #بجنورد
راویراه؛ روایت خراسان شمالی
eitaa.com/raviraah
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها