📌 #رئیسجمهور_مردم
نیمساعت دِقآور
- کسانی که میخوان برن برای تشییع باید پیاده برن. راه زیادی نیست. بهخاطر ازدحام جمعیت، دو ایستگاه بعدی قطار توقف نداره.
این را آقایی با بلندگوی دستی میگفت.
فکرش را نکرده بودیم. از ایستگاه دروازهدولت که آمدیم بیرون، جمعیت بهسمت دانشگاه تهران در حرکت بود و هرچه جلوتر میرفتیم زیادتر میشد.
میرفتیم و نمیرسیدیم. فاصلهی ایستگاههای اصفهان کجا و تهران کجا. ازدحام جمعیت هم سرعتمان را کم میکرد. خیالم راحت بود که همهی خیابانهای مسیر، بلندگو کار شده که برای نماز مشکلی پیش نیاید.
نمیدانم چقدر گذشته بود که به آقایی بیسیم بهدست گفتم: «نماز که هنوز نشده؟!»
- نیمساعت است که آقا نماز را خواندند. نماز میت است، طول که نمیکشد.
سرعت را زیادتر کردیم. بلاخره رسیدیم دم دانشگاه.
از آقایی پرسیدم: «شهدا کجان؟»
- نیمساعت است از دانشگاه راه افتادند.
و این نیمساعتها شد آیینهی دق ما.
هرچه جلو میرفتیم، نیمساعت عقب بودیم.
نماز ظهر که شد ایستادیم برای نماز گوشهی خیابان. سریع خواندیم و راه افتادیم. دیگر امیدی به بودن شهدا نداشتیم.
نیمساعت عقب بودیم، نماز هم اضافه شد.
دنبال نیروهای بیسیم بهدست بودم. آنها گزینههای خوبی بودند برای اطلاعات موثق. هرجا میدیدمشان، میرفتم سراغشان. دیگر نمیپرسیدم، «شهدا کجان؟!» میگفتم: «شهدا هنوز هستند؟!»
چندبار از ادامهی راه منصرف شدیم، اما وقتی میفهمیدیم شهدا هنوز هستند، دوباره انگیزه پیدا میکردیم برای رفتن.
با اینکه آدمهای زیادی را رد کرده بودیم؛ ولی جلو را که نگاه میکردم، انگار من و نسیم و مائده آخرین نفرهای این جمعیت بودیم. ته ته جمعیت. گاهی آنقدر مسیر قفل میکرد که فکر میکردم پشت ماشین حمل شهداییم؛ ولی خبری نبود.
روی لبهی جدول خیابان میایستادیم بلکه ماشین را ببینیم؛ ولی این نیمساعت عقبافتادن، شهدا را از تیررسمان خارج کرده بود.
میدان آزادی را که از دور دیدیم دوباره شروع کردم پرسیدن: «شهدا کجان؟»
- اول آزادی
- شهدا کجان؟
- دور میدون.
دم میدان که رسیدیم آقایی روی ماشینی ایستاده بود برای فیلمبرداری.
- شهدا کجان؟
- اول بزرگراه لشگری. از اونجا میبرنشون.
نمیدانم توی صورتم چی دید که گفت: «از وسط میدان، میانبر بزنید بهش میرسید!»
پا تند کردیم. مردم وسط میدان از خستگی از حال رفته بودند. برای ورود به میدان آزادی هم وسط جمعیت گیر کردیم. زیر برج، سنجودمام جنوبی میزدند و پرچمهای بزرگی توی هوا تکان میخورد. به ضلع غربی برج رسیدیم. روی پلهها ایستادیم. گفتند: «جلوتر نروید، ازدحام میشود، دارند شهدا را سوار میکنند.»
اینهمه راه از اصفهان آمدیم، آخر هم به شهدا نرسیدیم. همانطور که در دوردست دنبال یک نشان از تابوتها بودم یاد حرف آقا افتادم: «صبر یعنی از میدان در نرفتن و خارج نشدن»
نرسیدیم به شهدا؛ اما فاصلهی نیمساعتهمان شد بهاندازهی شعاع یک دایره. بهاندازهی پنج دقیقه یا ده دقیقه. نرسیدیم؛ اما توی مسیر بودیم. شاید توی زندگی روزمرهمان هم هیچوقت به گَرد شهدا نرسیم؛ اما اگر صبر کنیم و توی مسیر بمانیم، میشود فاصلهها را کم کرد.
باید چشمانمان پی شهدا بگردد و دنبال آدمهای بیسیمبهدست باشیم که مسیر شهدا را خوب بلدند.
ملیحه نقشزن
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #اصفهان
رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
@rasta_isfahan
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
آرام دل!
سوم خرداد، مراسم غبارروبی شهدا، ملامجدالدین شلوغ بود. خانواده زحمت کشیده و برای مزار سید مجتبی علمدار حلوا پخته بودند.
محل قرار دلها و ملجا حاجات اهل ساری که رسیدیم؛ خانم میانسالی مثل ابر بهار گریه میکرد. خرما و حلوا تعارف کرده و بلند دعایش کردیم: «انشاءالله حاجتت رو از سید بگیری!»
در لحظه خودش را جمع کرد و انگار حرف ناجوری شنیده باشد با اخم و تخم گفت: «برای حاجت نیومدم، چند روزه پای تلویزیون اشک میریزم و آروم و قرار ندارم. هر چه کردم آروم نشدم و هنوز باورم نمیشه سید محرومان از بین ما رفته. اومدم پیش سید مجتبی که آرومم کنه.»
سید حسام بنیفاطمه | از #گرگان
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۱:۰۰ | #مازندران #ساری گلزار شهدای ملامجدالدین
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
9.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
بچه هیئتی!
همان روز که خبر را شنیدند تماس گرفتند: «میشه بیایم دلسا برای شهدا موکب بزنیم؟»
روز اول که آمدند میز و یخ و تمام وسایل را مثل هیئتیهای کار کشته جابجا میکردند.
کار تشکیلاتی را خوب بلد بودند. هر کدام وظیفهی خودش را انجام میداد.
دم غروب بعد شش ساعت کار برای خداحافظی آمدند، پیش خودم گفتم: «اونقد خسته شدن که بعید میدونم دفعه دیگه برن سمت همچین کارهایی.»
موقع خداحافظی صدا زدند: «میشه فردا هم بیاییم؟!»
و اینگونه شد که سه روز موکبشان به راه بود، برای رییس جمهور شهید!
فاطمه عزیزی و فاطمه گنجی
به قلم: پروین حافظی
شنبه | ۵ خرداد ۱۴۰۳ | #لرستان #خرمآباد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
امنترین جا
تا وارد حسینیه آستان شهدا شدم، چشمم افتاد به چند کودک پیراهن مشکی که مشغول بازی و دویدن بودند. با خودم گفتم: «امنتر از این جور جاها کجا میشه پیدا کرد که بچهها هم عزاداری کنن و هم بازی و تفریحشون رو داشته باشن.»
ناخودآگاه این بیت به ذهنم آمد:
«زیر علمت امنترین جای جهان است»
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
در ظاهر شبیه ما نبود
پشت میز موکب، چشمانم را تیز کرده بودم و بین مردم دنبال زائران کوچک آقا میگشتم. چشمم به دخترکی افتاد و با ایما اشاره صدایش زدم: «بیا، بیا، بیا!» دخترک با شوقی همراه تعجب دوید سمتم. انقدر چشمم دنبال زائران کوچک بود که اصلا مادرش را ندیده بودم. چشمم که افتاد یک لحظه جا خوردم. ظاهرش اصلا شبیه ما نبود. گفتم نکند، به مذاقش خوش نیاید با دخترش دربارۀ شهید خدمت حرف بزنم. نکند ناراحت شود. خودم را جمع و جور کردم. با دخترک از خادمی آقا تا خادمی رئیس جمهور و در آخر خادمی خودش حرف زدم و بعد نشان خادمی را به سینهاش چسباندم. سرم را که بالا آوردم چشمم روی صورت
مادر دخترک ایستاد. به پهنای صورت
مثل ابر بهار اشک میریخت، آنقدر که نای رفتن نداشت.
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار پارک ۲۲ بهمن، موکب شهدای خدمت
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
مردم ایران تسلیت
درست در همان ساعاتی که همه داشتیم به خود میباوراندیم و با داغ شهدای خدمت کنار میآمدیم
دخترم پیام تسلیتی را که نوشته بود در حیاط خانه، درب ورودی نصب کرده بود.
در این داغ سن و سال مهم نیست، کوچک و بزرگ، پیر و جوان همه سوختند.
اعظم رنجبر
شنبه | ۵ خرداد ۱۴۰۳ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
حَزینین
نشسته بود روی جدول و به موکب نگاه میکرد. نزدیک شدم و سلام کردم. صحبت که کرد مرا برد به اربعین و جاده نجف_کربلا؛ امّا ما در موکب شهدای خدمت بودیم و جادۀ سبزوار_مشهد. اهل کربلا بود و با جمعی حدود سی نفره، حدود یک ماه قبل، از مرز، مَشیاً راه افتاده بودند سمت مشهد الرضا(ع). بعضیهاشان از حشدالشعبی بودند.
خبر شهادت را در شهر داورزن شنیده بودند و گفت: «صِرنا حَزینین کُلَّ الحُزن و اَگَمنا بِالعَزا وَ البُکاء و الحِداد»: خیلی محزون و ناراحت شدیم و گریستیم و مجلس عزا گرفتیم. گفت که عتبات عراق برای این مصیبت مشکیپوش شدهاند. گفت که یکشنبه میرسند به حرم امام رضا ع و اوّلین زائران پیادۀ عراقی بر مزار شهید رئیسی خواهند بود.
هادی سیاوشکیا
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار پارک بهمن، موکب شهدای خدمت
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
خورمیز سفلی
اواخر پنج شنبه شب، داخل گروه اقوام متوجه شدم مراسم یادبود در مسجد جامع خورمیز سفلی برگزار میشود. مناسبتش شهادت رئیس جمهور بود. با هماهنگی با همسرم به روستای آبا و اجدادی رفتیم. داخل مسجد که شدم، انگار مجلس ختم یکی از ساکنان آنجا بود. چای، قهوه، حلوا و رطب و...
عکس رئیس جمهور سرتا سر مسجد خودنمایی میکرد. همه بهم تسلیت میگفتند. چهرههایی را میدیدم که تا همین یک ماه پیش از عملکر دولت ناراضی بودند.
خدایا شکرت...
فاطمه زارع
جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | #یزد
یزد قهرمان
@yazde_ghahraman
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
15.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
ابراهیم در گلستان
دستیار مردمی سازی استان گلستان
از سفر شهید رییسی به استانش میگوید؛ از
پتروشیمی گلستان و خلیج گرگان.
سید حسین علوی
خرداد ۱۴۰۳ | #گلستان
روایت مردم
@revayat_e_mardom
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا