📌 #آتشسوزی_بیمارستان_قائم_رشت
قهرمانان دیار ما
بخش اول
از اولین ثانیهای که روایت سوپروایزر قهرمان بیمارستان قائم رشت را خواندم، دلم خواست ببینمش. مطمئن بودم حرفهای مهمی از آن شب دارد. خانم هدایتی روی یکی از تختهای اورژانس بود که رفتیم ملاقاتش. سردرد ناشی از استنشاق دود و حالت تهوع، صحبت کردن را برایش سخت میکرد. با این حال تمام توانش را برای توضیح آن شب به کار گرفت: «توی اورژانس نشسته بودم و پذیرش بیماران را انجام میدادم که آلارم حریق به صدا در آمد. قبلاً هم سابقه داشت که همکاران در آشپزخانه کتری بگذارند و بخارش اینقدر زیاد شود که صدای آلارم دربیاید. با این حال بلند شدیم و دنبال منشأ صدا رفتیم. رفتم سمت آشپزخانه. آنجا هم خبری نبود. دنبال کردم تا طبقه منفی. تأسیسات قبل از من رسیده بودند. از زیر در اتاق مربوط به کامپیوترها دود میآمد بیرون. یو پی اسهای مربوط به چیلر بر اثر گرما و کار زیاد ذوب شده و اتصالی کرده بودند. بلافاصله با آتش نشانی تماس گرفتیم.
تا رسیدن آنها سعی کردیم با کپسولهای اطفاء حریق، آتش را کنترل کنیم. به محض باز کردن در، دود بسیار غلیظی ریخت بیرون. چشم، چشم را نمیدید. پانصد تا کپسول در بیمارستان بود و کمبود کپسول نداشتیم. اما اصلا نمیشد حریف دود شد. طبقه منفی موبایل آنتن نمیداد. دویدم بالا، تلفنخانه. به مدیر و مترون اطلاع دادیم.
به پرستارها اعلام کردم فعلا تو بخشها بمانند تا تکلیف ماجرا مشخص شود. به دلیل بسته بودن در بخشها، دود هنوز به آنجا نرسیده بود. چند لحظه بعد برقها هم قطع شد. خاموشی و تراکم دود که از طبقه منفی تا بالای ساختمان رسیده بود، کار را خیلی سخت میکرد.
با این وضع باید مریضها را هر چه زودتر خارج میکردیم. به عنوان سوپروایزر و مسئول بیمارستان، فشار زیادی رویم بود. میدانستم نگاه بچهها به من است و اگر کم بیاورم اتفاق خیلی بدی میافتد. تمام شجاعتم را جمع کردم. همه مریضها برای ما اهمیت داشتند اما باید اولویتبندی میکردیم. اول رفتیم سراغ بخش زنان.
ادامه دارد...
سرمست درگاهی
پنجشنبه | ۳۱ خرداد ۱۴۰۳ | #گیلان #رشت
پس از باران، روایت نویسندگان گیلانی
eitaa.com/pas_az_baran
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #آتشسوزی_بیمارستان_قائم_رشت
قهرمانان دیار ما
بخش دوم
آتشنشانها خیلی زود رسیدند. حجم دود آنقدر زیاد بود که آنها هم با ماسک و تجهیزات حریفش نبودند، حتی حال پنج نفر از آنان به دلیل مسمومیت بد شد. با تیرگی چهره و تنگی نفس منتقل شدند بیمارستان رازی.
در این شرایط ما بدون حتی یک ماسک ساده در حال بالا و پایین کردن پلهها در تاریکی برای نجات مریضها بودیم. کادر بیمارستان از جان مایه گذاشتند و اصلاً به خودشان فکر نمیکردند. مردهای جوان بعضی مریضها را کول میگرفتند و میبردند. یک سری مریضها را هم با ویلچر و بغل از پلههای اضطراری به حیاط بردیم. در آن صحنه فجیع، این همکاری خیلی با ارزش بود. به حیاط که میرسیدم چک میکردم بیماران حساس را زودتر سوار آمبولانس کنند و ببرند. همان اول حادثه به بچههای اورژانسِ بیمارستان، که در اورژانسِ ۱۱۵ هم کار میکردند، گفتم مستقیم با دوستانشان تماس بگیرند و ازشان بخواهند که خودشان را برسانند. در آن ساعات همه آمبولانسهای رشت، به جز تنها سه عدد، آنجا بودند. علاوه بر آن، آمبولانسهای خصوصی و هلال احمر هم رسیده بودند. دو سه نفر از بچههای هلال احمر هم دود اذیتشان کرد و با چهره سیاه به رازی منتقل شدند. حدود ۱۵۰ بیمار بیمارستان قائم را تخلیه و با آمبولانس به بیمارستانهای سطح شهر پخش کردیم. شرایط طوری بود که وقتی به طبقات بالا میرفتیم احساس خفگی میکردیم، انگار بمباران شیمیایی شده باشد. جنس دود هم عجیب بود. تمام صورتم چرب شده بود. بیشتر از چهل بار پلهها را میان تاریکی و دود بالا و پایین کرده بودم. آخرین بار که به آیسییو رفتم، بیهوش شدم و افتادم. نفسی برایم نمانده بود. همکاران من را بیرون بردند.
با صورت سیاه به بیمارستان رسیدم. هنوز حالم خوب نشده و دکتر اجازه مرخصی نداده. با اینحال راضیام که وجدانم ناراحت نیست. ما ظرف حدود سه ساعت تمام مریضها را خارج کردیم. هیچکس دچار سوختگی نشده بود چون اصلاً آتشی به آن صورت نبود اما وضعیت بعضی مریضهای بخش ویژه آنقدر حاد بود، که حتی برای جابجایی داخل بیمارستان در حد عکسبرداری هم محدودیت داشتند. همهشان هم افراد سنداری بودند. قطعی برق، جابجایی یا استنشاقِ آن دود عجیب؛ هر کدام میتواند عامل مرگشان باشد. جان آنها هم برای ما ارزشمند بود و دوست داشتم همه نجات پیدا کنند اما ما تمام صد خودمان را گذاشتیم وسط تا تلفات انسانی به حداقل برسد. خدا رحمتشان کند.»
حرفهایی که شنیدم فداکاری نسلی بود که نه انقلاب را دیده، نه جنگ. اما در شرایط حساس توانست تکلیف سنگین روی شانههایش را حس کند. عجیب نیست این دست قهرمانیها در دیار میرزا.
پایان.
سرمست درگاهی
پنجشنبه | ۳۱ خرداد ۱۴۰۳ | #گیلان #رشت
پس از باران، روایت نویسندگان گیلانی
eitaa.com/pas_az_baran
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
23.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #حج
حج خونین
بخش اول/ قربانگاه
مثل گندمزاری که وقتی باد شدید میاد میریزه روی هم، آدمها اینجا روی هم میافتادن...
محمد زمانیقلعه | فرزند شهیده توران کیانافراز
پنجشنبه | ۲۴ خرداد ۱۴۰۳ | #اصفهان
مناره، رسانه دفتر تاریخ مردمی انقلاب اسلامی اصفهان
@menareh_isf
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
19.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #حج
حج خونین
بخش دوم/ در انتظار پیکر
جوری از ما استقبال کردن، انگار ما یه گروه مسلحیم...
محمد زمانیقلعه | فرزند شهیده توران کیانافراز
پنجشنبه | ۲۴ خرداد ۱۴۰۳ | #اصفهان
مناره، رسانه دفتر تاریخ مردمی انقلاب اسلامی اصفهان
@menareh_isf
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
با دلم آمدهام
در خلوت خودش بود، مدام با تاروپود فرشهایی که در صحن بابالجواد پهن بود، بازی میکرد و نمنم اشک میریخت. میگفت با دلم آمدهام! آمدهام که به سید شهید بگویم سلام من را به مادرم حضرت زهرا برسانید.
از مادربزرگش که در فاروج در بستر بیماری بود میگفت که باعث شده بود به سختی خودش را به مراسم تشییع برساند. با بغض ادامه داد:
«ولی خودم رو با هزار سختی به مشهد رسوندم، ترس این رو داشتم که به مراسم تشییع نرسم. وقتی رسیدم مشهد، خودم رو به خادمها رسوندم، که گفتن هنوز پیکر شهید رو نیاوردن. اصلا حالی شدم؛ واقعا نمیدونم چطور خودم رو رسونده بودم. مطمئنم که امام رضا اینجور سراسیمه منو طلبیده، چون هر چه دارم از امام رضا دارم.
قبل از شهادت رئیس جمهور زیاد نمیشناختمش و از این موضوع خیلی ناراحتم. واقعا افسوس میخورم که بعد از شهادت، ارزش واقعی این سید خدا رو فهمیدم.»
حال دلش قشنگ بود، پرسیدم «دوست دارید شهید چه دعایی در حقتون بکنند؟»
بغض کرد، سرش را پایین انداخت، گفت:
«بهش فک نکردم، ولی ازشون میخوام توی عمری باقی موندم مثل خودشون سربلند باشم و از خدا و ائمه دور نشم...»
آصف بهاری | از #بجنورد
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
پروژههای تحولی
از یک طرف خزانه مشکل داشت، از طرف دیگر ابروزارتخانه اقتصاد باید سازمانهای مختلفی را اداره میکرد. همه منتظر بودید آقای رئیسی شخص باتجربهای را برای این وزارتخانه تعیین کنند تا شاید مرهمی بر زخمهای خزانه باشد. اما رویکرد ایشان میدان دادن به جوانها بود. کسی فکرش را هم نمیکرد که در چنین شرایطی مسئولیت وزارتخانه اقتصاد به شخص جوانی چون دکتر خاندوزی سپرده شود. تیم جوان ایشان تجربۀ اجرایی در این حوزه را نداشت. شناخت وزارتخانه، شناخت افراد و مدیریت وضعیت موجود کلی زمان میبرد. برخی از کارشناسان نگران عواقب این تصمیم بودند.
افراد تیم میتوانستند هرکدام مدیریت سازمانی را برعهده بگیرند، جلسه تشکیل دهند، تصمیمگیری کنند و کارها را طبق سالهای قبل جلو ببرند. اما آنها با هدف اصلاح اقتصاد وارد میدان شده بودند. کلی ایده ناب داشتند که حاصل سالها تحقیق و پژوهش بود. باید مردم نتایج اعتماد به جوانان را لمس میکردند. باید در کنار سیاستگذاری جایی برای کارهای تحولی باز میشد.
با حمایت رئیسجمهور، دبیرخانۀ پروژههای تحولی شکل گرفت و اصلاح اقتصاد شروع شد. بهبود وضعیت معیشت، توسعۀ اشتغال و ثروتآفرینی شاخصهای انتخاب پروژهها در این دبیرخانه بود.
طراحی مدل هوشمندسازی یارانه آرد و نان یکی از پروژههای تحول است که آماده واگذاری است و انشاله به زودی برکات آن را در معیشت مردم شاهد خواهیم بود.
روحالله ابوجعفری
سهشنبه | ۸ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
روایت کفایت
@revayate_kefayat
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
پیرزن قوچانی
دور فلکه آب جمعیتی از زنان و مردان، کوچک و بزرگ کیپ تا کیپ نشسته بودند و منتظر.
آفتاب تمام تلاشش را میکرد که در آخرین لحظات، گرمای این دیدار آخر برای همه ماندگار شود.
پیرزنی با تکان دادن گوشه چادرش، خوش نسیمی را به صورتش نوازش میداد؛ عکس رئیس جمهور شهید را محکم در بغلش گرفته بود.
لبخند روی لبش مرا به سمتش سوق داد، سلام و علیکی کردم، از قوچان با عروس و نوههایش آمده بود. در آن شلوغی عروسش را گم کرده و منتظرش نشسته بود، جایی که با هم قرار گذاشته بودند. درد پاهایش، امانش را بریده بود!
از لحظه شنیدن خبر شهادت گفت: «آنقدر گریه کردم که فشار خونم بالا رفت، با سختی به مشهد اومدیم، طاقت نیاوردم باید میومدم با اینکه حاج آقایم سخت مریض بود ولی دل کَندَم اومدم.»
با لحن کشدار و قشنگ قوچانیاش از علاقهاش به آقای رییسی که همشهریاش بود گفت: «با اینکه بیسوادم ولی خیلیییییییییی دوستش داشتم، هر چی بگم کم گفتم. برای همه خوب بود، خیلی روستائیان را دوست داشت.»
لبخند روی لبش بیشتر شد، آهستهتر گفت: «دخترجان تو کرمانجی!؟»
گفتم: «بله!»
گفت: «اصلا به دلم نشستی...»
خراسانی که باشی همنشین امام رضا که باشی هر جا که باشی، دل به دلش راه دارد، مثل شهید جمهور که امام رضا (ع) خریدش...
حکیمه وقاری | از #بجنورد
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۶:۰۰ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
9.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
رئیس جمهور باید نشان دهد من ظرفیت دارم
او همیشه منافع کشور و نظام را بر منافع شخصی مقدم میداشت...
امیرحسین بانکیپورفرد
جمعه | ۱۸ خرداد ۱۴۰۳ | #اصفهان
روایت کفایت
@revayate_kefayat
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
مثل ابراهیم
عکسنوشت اول
رئیس جمهور باید "مثل ابراهیم" مردمدار باشد...
گردآوری: علیرضا اسلامی
طراح: علیرضا باقری
مدیر تولید: امین زادهتقی
زهره نمازیان
شنبه | ۲ تیر ۱۴۰۳ | #کرمان
حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمان
@artkerman
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روز شلوغ اصفهان
هفتم مهرماه ۱۴۰۲ است. صدوپنجاه دانشمند بینالمللی از کشورهای اسلامی میهمان اصفهان هستند. اولین بار است که جایزۀ مصطفی (صلواتاللهعلیه) خارج از تهران برگزار میشود. معمولاً رویدادهای علمی وقتی از تهران خارج میشود، رئیسجمهورها در آن شرکت نمیکنند؛ اما آقای رئیسی برای افتتاحیۀ این رویداد به اصفهان سفر میکند. در دنیا، شهری زنده و پویا و بینالمللی است که بتواند از رویدادی بینالمللی میزبانی کند.
فعالیتهای رئیسجمهور در کشور و دنیا رصد میشود. با حضور آقای رئیسی، تمام کشور و دنیا در جریان این رویداد علمی در اصفهان قرار میگیرند. اصفهان روز شلوغی را تجربه میکند؛ رئیسجمهور از آب اصفهان غافل نیست. برای بازدید از خط انتقال آب دریا میرود، پروژههای بزرگی در شرکت فولاد مبارکه و پالایشگاه نفت اصفهان را افتتاح میکند، مشکلات سالن اجلاس اصفهان را پیگیر میشود و در کنار همۀ اینها در رویداد جایزۀ مصطفی هم سخنرانی میکند.
از نیاز بشر به علم نافع میگوید. علمی که بتواند با ایجاد نورانیت، ظلمت، تبعیض، بیعدالتی و فساد را از بین ببرد و به زندگی انسان هویت ببخشد. آقای رئیسی با دو پیشنهاد، اهالی دانش را برای ادامۀ رویداد ترغیب میکند: جایزۀ مصطفی در همۀ علوم ورود پیدا کند؛ نه فقط علوم پایه و اندیشمندان در نشستهای علمی برای رنجهای بشریت راهها نو بیندیشند.
به کسی که با وجود دغدغههای معیشتی، آب، صنعت و علم، دغدغۀ نورانیت بشر و از بینبردن ظلمت را هم دارد، میتوان با اطمینان کشوری را سپرد.
حامد یزدیان
به قلم: ملیحه نقشزن
یکشنبه | ۲۰ خرداد ۱۴۰۳ | #اصفهان
روایت کفایت
@revayate_kefayat
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #انتخابات
تواصی
چهرهاش را از وقتی به یاد میآورم که برای هر قدمش، پنج قدم برمیداشتم تا خودم را به گرد پای او برسانم. وقتی خسته میشدم و دور شدنش را میدیدم صدای گریهام مهار قدمهایش میشد. صورت مهربانش به سمتم میچرخید. سایهاش سایبان گرمای هوا میشد و با دستان بلندش بلندم میکرد و در آغوش میکشید.
جای داداش خالی. نور به قبرش ببارد.
در این حال و هوای انتخابات بدجور دلم هوایش را کرده. او را به یاد میآورم که نشسته و با چه ظرافتی نخهای حروف انگلیسی بافته شده روی پیراهنش را بیرون میکشد. از غربیها خوشش نمیآمد. شاید هم چون انگلیسی بلد نبود و معنای کلمۀ روی لباسش را نمیدانست، آن را میچید. انگار به غربیها اعتماد نداشت؛ چه سازی برای ما کوک میکنند. چه خوابی برای ما میبینند!
خودش هیچوقت رأی نداد؛ خوب که فکر میکنم میبینم خیلی از شهدا علیرغم مقید بودن به اسلام و ولایت و جمهوریت، حتی یک بار هم در عمرشان رای ندادند؛ چون آنها زودتر از شناسنامهشان بزرگ شدند. زودتر از سنشان به جایگاهی که میخواستند رسیدند. آمار ثبت شده درباره سن شهدای هشت سال جنگ تحمیلی نشان میدهد که ۴۴ ﺩﺭﺻﺪ ﺷﻬﺪﺍ ﺍﺯ ۱۶ ﺗﺎ ۲۰ ﺳﺎﻝ بودند.
پای چراغ گردسوز روی زیلوی پهن شده توی حیاط در آن شلوغی که بچهها از سر و کلۀ هم بالا میرفتند، مشغول نوشتن چیزی بود. تازه خواندن و نوشتن یاد گرفته بودم. طبق معمول رفتم کنارش نشستم. نگاهی به برگه انداختم و بلند بلند شروع کردم به خواندن و بخش کردن کلماتی که زیر سایۀ دستش روی دفتر نقش میبست؛
من، پَ یا مم به مِل لَت این است...
نگاه چپی به من انداخت، لبانش را جمع کرد، ابروهایش را در هم کشید و تمام قد بلند شد رفت گوشۀ خلوتی دیگر شروع به نوشتن کرد؛
... من پیامم به ملّت این است که خدا نکند زمانی فرا رسد که این ملّت مثل مردم کوفه کنند و دست از یاری امام و اسلام بردارند، که خدا نکرده عذاب الهی بر سرتان نازل خواهد شد، اگر دست از یاری امام بردارید دوباره ستمگری دیگر بر سرتان خواهد آمد...
«شهید سید علیاکبر حسینیان راوندی»
وصیتنامهاش را از دورهی ابتدایی از بر میخواندم. حفظم بود؛ اما چیزی از آن نمیفهمیدم. رفتم سراغ وصیتنامه، کاغذی که سالها روی طاقچه خاک خورده بود. حالا که به این مرحله رسیدهام و دو برابر سن او را دارم معنای کلمات آن را بهتر درک میکنم و چقدر دیر یادمان میآید...
آسیهسادات حسینیانراوندی
یکشنبه | ۳ تیر ۱۴۰۳ | #اصفهان #کاشان #راوند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
غزل تلخ پر فراق سعدی
روایت بوشهر/ روایت اول
ساعت چهار بود که خبر را دیدم. گفتم مثل بقیه خبرهاست. زود تکذیبیهاش میآید. رفته رفته حجم خبرها بیشتر شد.
نگرانیام بیشتر و بیشتر شد. دیگر تاب نداشتم. جلسه سعدیخوانی داشتیم. دیوان سعدی را همینطور باز کردم. غزل تلخ پر فراقی آمد. سریع کتاب را بستم نمیخواستم باور کنم. غزل را نخوانده رها کردم.
آمدم کنار بچهها. همکارم گفت: «مگر خودت نمیگفتی، توی احد وقتی خبر آوردن پیامبر شهید شده، اون یار پیامبر گفت: محمد اگر مرد که مرد خدایش که زنده است».
گفتم نگرانیام برای رفتن و شهادت نیست که ما هنوز آقا را داریم. اما بی خبری امان از بی خبری. آن گیجمان کرده است. بی حالمان کرده است.
سیدعباس حسینیمقدم
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #بوشهر
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا