eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
327 ویدیو
4 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 مادر نیشتَمان با کاسه‌ی شله‌زرد پشت در خانه‌شان ایستاده بودم. می‌دانستم زنگ در خانه‌شان خراب است. چندبار محکم به در کوبیدم و همان وقت کسی به خانه‌ی ذهنم کوبید با کوبه‌ی خاطرات گذشته. تازه آمده بودم به این محله. همسایه‌ی قبلی دم رفتن، با دست تک تک خانه‌های دو ردیف کوچه را نشانم داد و به قد چند جمله شجره نامه‌شان را کف دستم گذاشت تا مثلا خدمتی به من کرده باشد. همه را گفته بود از بیماری همسایه‌ی روبرو تا تخصص دخترهای همسایه‌ی چند خانه آن طرف‌تر و نازایی همسایه‌ای دیگر. منتظر بودم تا از همسایه دیوار به دیوارم بگوید که آهسته یک جمله گفت؛ بعد لبخندی زد: "خلاصه حواست جمع کن یه وقت چیزی نگی که بعد توی روی هم شرمنده بشید." حواسم را از آن روز جمع کرده بودم تا حرف‌هایم روی حساب باشد و شرمندگی پیش نیاید اما دیدن هرباره‌ی نیشتَمان دختر همسایه و مادرش توی روضه‌های خانگی محاسباتم را برهم زده بود. رج‌های فرش ذهنم را چندبار شکافته بودم تا نقشه‌ی بافت را بلد شدم. صدای لخ لخ دمپایی و "کیه؟ کیه؟" شنیدم. گفتم: "همسایه‌ام. نذری آوردم." در باز شد. مادر نیشتَمان با صورت پر چین و چروک به رویم لبخند زد. تارهای سفیدی از گوشه‌ی روسریش بیرون زده بود. دست جلو بردم برای سلام ولی به رسم بندری‌ها، خم شد و پشت دستم را بوسید. خجالت‌زده، دستم را عقب کشیدم. نگاهی به کاسه شله زرد انداخت و گفت: "برا امام رضا ست؟" بله را که از من شنید چندبار نذرتان قبول باشد گفت. پرسیدم: "چند روزی نبودید؟" برق خوشحالی توی چشم‌هایش قبل از لب باز کردن او به من رسید. "رفته بودم کردستان دیدن فامیل‌ها." حال و احوالپرسی زنانه‌مان گل انداخت اما همین که فهمید اربعین کربلا بودم؛ بعد زیارت قبول جمله‌هایی را برای اولین بار گفت که تا خانه توی سرم چرخ می‌خورد. "ما امام حسین(ع) و امام رضا(ع) رو دوست داریم. دشمن می‌خواد بین شیعه و سنی همیشه جنگ باشه ولی کور خونده! ما پیامبرمون، قبله‌مون، کتاب آسمونی‌مون یکی. اینا کم چیزی به نظرت همساده؟" جوابش را داده بودم با یک نه محکم. قدم‌هایم تا خانه کوتاه بود اما خوشحال بودم که دیگر نیاز نبود حواسم را جمع کنم جلوی نیشتَمان و مادرش! پ ن: نیشتَمان اسم دخترانه کردی به معنای وطن است. زهرا شنبه‌زاده‌سَرخائی چهارشنبه، شهادت امام رضا علیه‌السلام | ۱۴ شهریور ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 در ملک بی‌پدری تو صادق باش خدا قوت برادر! خداوکیلی پرچم هیچکس هم نه، پرچم «مادر عباس» را باید بالا می‌بردی؟ کجا!! توی دنیایی که مقاومت را به اسم عباس و برادرهایش می‌شناسند؟ درست توی چشم رسانه‌های بی‌غیرت، وسط مملکتی که صدای زنازادگی ۵۷درصدی‌اش گوش عالم را پر کرده؟ دستخوش أخوی... درست رفتی انگشت گذاشتی روی آبروی نداشته‌شان. وگرنه اسم «ام البنین» توی مسابقات توکیو نقض قانون و رفتار خارج از چارچوب نبود! غمت نباشدها! توی مملکتی که با به رسمیت شناختن گی‌ها و لزها سرتاپای قانون ازدواج را به لجن کشیده، توی پارا المپیکی که مسیح را با دهن کجی شست و کنار گذاشت توی دنیایی که بچه کشی در غزه کار غیرمتعارفی نیست و پیاده نظام اسرائیل توی پارا المپیکش برای خودشان ول می‌چرخد و کک هیچ داوری هم‌ نمی‌گزد تو همین صادق بیت سیاح خودمان باش... برادر! دیدمت که داشتی با شتاب توی بساطت دنبال پرچم مشکی مادر عباس می‌گشتی... سرت را بالا بگیر قهرمان! سرت را بالا بگیر پهلوان... خانواده حسین داشتند نگاهت می‌کردند! پسرهای ام البنین... شاه مردان علی... پهلوان‌های درجه یک عالم که خدا از هر کدامشان یکی خلق کرده! نفس‌هایی که توی زمین بی‌خداها زدی که آخرش طلا بگیری و پرچم خانواده‌دارها را بالا ببری ذخیره طلایی زندگی‌ات‌... دعای مادر عباس بدرقه زندگی‌ات... طیبه فرید eitaa.com/tayebefarid یک‌شنبه | ۱۸ شهریور ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 سفرنوشت اربعین قسمت نوزدهم: شیراز و سیدنی نزدیکی‌های عمود ۶۰۰ بودم. سرم را پایین انداخته بودم و می‌خواستم چند قدمی هم بدون توجه به اطراف و اطرافیان در حال خودم باشم، که بچه‌های شیراز نگذاشتند! با شنیدن "بفرما دوغ شیراز، بفرما دوغ شیراز" ناخودآگاه سرم به سمت صدا چرخید و لبخند بر لبانم نشست. خادم جوانی وسط راه ایستاده بود و با لهجه غلیظ شیرازی به سمت موکب اشاره می‌کرد و تکرار می‌کرد: "بفرما دوغ شیراز، بفرما دوغ شیراز" به موکب که نگاه کردم تعجبم بیشتر شد: "موکب آل کسا شیراز با همراهی هیئت مذهبی استرالیا!" برایم جالب شد شیراز کجا، استرالیا کجا. ماجرا را از خادمی به نام "مهدی" پرسیدم. بعد از آنکه چند بار با لهجه غلیظ شیرازی و با گفتن "قربونتون برم" و "کوچیک شما هستم" و "الهی دورتون بگردم" مرا سر کیف آورد برایم از هیات‌شان گفت. "هیئت آل کسا" در قصرالدشت شیراز که به قول خودش چند سالی است با بچه‌های استرالیا بُرخورده‌اند با هم در مسیر مشایه موکب می‌زنند. کار زیاد روی سرش ریخته بود و باید می‌رفت. مرا به "پوریا" معرفی کرد. او هم برایم از هیئت "مصباح الهدی" استرالیا گفت. هیئتی که در سال ۲۰۱۲ در سیدنی تاسیس شده و در مناسبت‌های مختلف یک سالن متعلق به شیعیان ترک را کرایه می‌کنند و در آن مراسم می‌گیرند. هیئتشان نصف ایرانی و نصف افغانستانی است اما سبک برنامه‌ها ایرانیست. مثل ایران هر ده شب محرم و فاطمیه را برنامه می‌گیرند و شب‌های ماه رمضان هم دو هفته برنامه دارند. بزرگترین امیدواری پوریا و دیگر بچه‌های هیات‌شان این بود که بتوانند جایی ثابت مهیا کنند و حسینیه‌ای برای خودشان داشته باشند... چهارشنبه، ۳۱ مرداد، روایت مسیر ادامه دارد... احمدرضا روحانی‌سروستانی eitaa.com/aras_sarv1990 شنبه | ۱۷ شهریور ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 مدالم نذر ام‌البنین بود... بعد از آن مدال نقره آسیا دیگر همه صدایت می‌زدند: قهرمان! چطوری قهرمان؟ بفرما قهرمان! اما تو با مدال آسیایی قهرمان نشدی. تو از اول قهرمان و آدم حسابی بودی صادق بیت‌سیاح. از همان بچگی که غیرت و عزت نفست اجازه نداد دستت پیش پدر دراز شود و رفتی دنبال کار و کاسبی. خجالت می‌کشیدی و فروشندگی بلد نبودی اما پا روی خجالتت گذاشتی و رفتی گوشه بازارجمعه بساط کردی. اوضاع پدر بد نبود اما تو پسر بزرگ خانواده بودی و می‌خواستی روی پای خودت بایستی! آنقدر بزرگ بودی که اجازه ندادی کسی تفاوت ظاهری‌ات را ببیند. توی بازی تیز و سریع بودی، با همه بگو بخند داشتی و بین بچه‌های مدرسه و محل پر طرفدار بودی. از نوجوانی دست به خیر بودی و به این و آن کمک می‌کردی از همان درآمد بساطی و کارگری. وارد ورزش شدی که اوقات فراغتت را پرکنی. دانشگاه رفتی و حسابداری خواندی، ازدواج کردی و خدا سه دختر شاخه نبات به تو هدیه داد. از زیر سنگ نان حلال درمی‌آوردی و سر سفره خانواده‌ات می‌بردی اما ورزشت را ادامه دادی. مربی‌ استعدادت را که دید گفت: "بیا پرتاب نیزه قهرمانت کنم." گفتی: "می‌آیم اما لب به هیچ قرص و مکملی نمی‌زنم." رفتی و با همان نان و خرما سه ماه بعد نایب قهرمان کشور شدی. با نبود امکانات، زمستان و تابستان تمرین کردی و دو سال بعد یعنی سال ۱۳۹۱ شدی نایب قهرمان آسیا. همان موقع بود که صدایت زدند صادق قهرمان! عضو تیم ملی شدی، رکورد آسیا را ۹ متر جابجا کردی، مسابقات خارجی می‌رفتی، برو بیایی پیدا کردی اما هنوز همان صادق بیت‌سیاح خاکی کمپلوی جنوبی بودی با لهجه غلیظ عربی. همان صادقی که با بچه‌های شلنگ‌آباد و کوی علوی هیئت راه انداخته بود و هر محرم نذری برای ام‌البنین می‌داد. توسلت به ام‌البنین بود مثل خیلی از ما بچه خوزستانی‌ها. حتی وقتی برای مراسم ورزشکاران در حرم امام رضا(ع) دعوت شدی پرچم ام‌‌البنین را با خودت بردی و کنار پرچم امام رضا آن را باز کردی. مدتی بعد رشته‌ات را عوض کردی و رفتی پرتاب نیزه. مربی گفت: "نمی‌توانی بیخیالش بشو." پا توی یک کفش کردی که اگر نمی‌توانی کمک کنی خودم تنهایی تمرین می‌کنم. آنقدر نیزه پرتاب کردی و چند ماه چند ماه اردو رفتی و درد کشیدی تا در المپیک توکیو رکورد شکستی و طلا گرفتی. بعد از پیروزی پرچم "یا ام‌البنین" را روی دست گرفتی و بوسیدی. برگشتی و همچنان صادق بیت‌سیاح بامرام و معرفت بودی. دست هرکسی که می‌توانستی گرفتی، به یکی کمک‌خرجی دادی و به دیگری آنچه یاد گرفته بودی. با امام رضا(ع) عهد بسته بودی هر ورزشکاری احتیاج داشته باشد کمکش کنی. بچه‌های معلول با استعداد را جمع کردی و بدون چشم‌داشت هرچه فوت و فن بلد بودی یادشان دادی. وقت المپیک پاریس رسیده و دست و پایت مصدوم است اما به ضرب و زور فیزیوتراپی خودت را حفظ کردی و راهی شدی. پا به میدان میدان می‌گذاری. دل توی دل هموطنانت نیست. قلب بچه‌های جنوب تندتر می‌زند. بچه‌های کمپلوی جنوبی ذکر "یا ابالفضل العباس" گرفته‌اند، تو و مادرت هم مثل همیشه به حضرت ام‌البنین متوسل شده‌اید. یکی یکی نیزه‌ها را پرتاب می‌کنی و بازهم رکورد دنیا را می‌شکنی. فریاد می‌زنی، پرچم ایران عزیزمان را می‌بوسی و بعد پرچم "یا ام‌البنین" که همیشه همراهت هست را روی دست می‌گیری اما همین را بهانه می‌کنند. در المپیکی که سراسرش توهین به مقدسات الهی است تحمل نام مقدس مادر عباس(ع) را نمی‌شوند و مانع رسیدنت به مدال طلا می‌شوند. اما برای ما تو طلایی صادق بیت‌سیاح باغیرت. بیا که بچه هیئتی‌ها پرچم و سنچ و دمام به استقبالت آورده‌اند تا هم‌صدا با تو نام حضرت ام‌البنین(س) را بلندتر فریاد بزنند. پانوشت: روایتی کوتاه از گفت‌وگوی ماه گذشته با آقای بیت‌سیاح زینب حزباوی یک‌شنبه | ۱۸ شهریور ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 معامله خیلی سال پیش وقتی خاله یک توراهی داشت دکترها بهش می‌گویند به خاطر داروهایی که شوهرت بابت مریضی‌اش استفاده کرده حتما بچه‌ات یک مشکل بزرگ دارد و وقتی به دنیا بیاد سالم نیست. همان موقع خاله با همه وجودش امام رضا را صدا می‌زند و ازش می‌خواهد بچه‌اش سالم به دنیا بیاد. به امام رضا می‌گوید: «اگه حاجت روا بشم هر سال روز شهادتت یه دیگ شله زرد می‌پزم و بین در و همسایه پخش می‌کنم» حالا هفده سال است که همه، روز شهادت امام رضا منتظرند خاله در خانه‌شان را بزند... همان لحظه‌ای که بچگی گم می‌شدی توی پارک محله و از ترس زبانت خشک می‌شد یا وقتی مامانت مریض بود و برای سلامتیش هزارتا صلوات نذر می‌کردی و به خدا و همه امام‌هایی که اسمشان را بلد بودی قول می‌دادی تمام پول توجیبی‌هایت را بندازی صندوق صدقات؛ تو وارد یه معامله می‌شدی که دو سر بردش برای خودت بود. یاد گرفتی هرجا کم آوردی دخیل ببندی در خانهٔ خدا یا هر آدمی که پیش خدا آبرو دارد... توی این معامله تو از خودت مایه می‌گذاری و طرف مقابلت همهٔ عشق و محبتش رو می‌آورد وسط! هفده‌سال پیش خاله بچه‌اش را دست یک آدم آبرودار بیمه کرد. حالا هرسال می‌نشیند و سر دیگ نذری و ذکر یا امام رضا از زبانش نمی‌افتد... خاله می‌داند با کی معامله کند... رضوان جهان‌تیغی یک‌شنبه | ۱۸ شهریور ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 شش چرخ خیاطی نزدیک ظهر بود رسیدند موکب، بدون قرار قبلی. با لباس‌هایی مثل رنگین کمان. هفده‌تا خانم با شش‌تا چرخ خیاطی. اولش برای من هم عجیب بود. بعد از ناهار با یک سینی چای نشستم کنارشان. از بندر آمده بودند. مثل شهرشان گرم و صمیمی. قصه‌ی چرخ‌ها را پرسیدم. آمده بودند برای خادمی، توی موکب تعمیرات لباس و کیف و... انسیه شکوهی eitaa.com/chand_jore_ba_man جمعه | ۹ شهریور ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎بلـه | ایتــا