eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
327 ویدیو
4 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 از سر صبح دلم می‌جوشید... از سر صبح دلم می‌جوشید. دل تنگ بودم. انگار چند کفتر چاهی ته سینه‌ام بال بال می‌زدند و خیال آرام گرفتن نداشتند. دست و دلم به خواندن و نوشتن نمی‌رفت. به عادت همیشگی این جور وقت‌ها شروع کردم به سابیدن در و دیوار خانه. دستمال را طوری روی سنگ و چوب می‌کشیدم که زیر ناخن‌هایم سفید می‌شد. صلوات می‌فرستادم و به صغیر و کبیر زنگ می‌زدم که حال‌تان خوب است؟ حال بقیه چطور؟ همه خوب بودند. حسنا حالم را فهمید. گفت: مامان یه لته حالتو خوب می‌کنه! فهمیدم خودش هم هوای عمویش را کرده. غروب جمعه بود و هنوز سینه‌ام تنگ بود. از کافه که برگشتیم، شنیدم محل اقامت سید مقاومت را زده‌اند و کسی خبر از سلامت سید ندارد... کفترهای چاهی دلم پر کشیدند به ۳۰ اردیبهشت... به التماس‌های ته دلم به امام رضا... شب میلاد سلطان بود ولی ترس و تشویش موریانه شده بود و ساقه‌ی دلمان را می‌جوید. از غروب تا الان چند دور تسبیح صلوات فرستادم. زیارت عاشورا خواندم. دلم آرام نگرفت. یاد کلام حضرت امیر افتادم. نوبت خطبه‌ی شقشقیه بود. حیدر کرار، فاتح خیبر، درد دل‌شان را برای جماعتی سفیه بیرون می‌ریختند. در پایان خطبه، ابوتراب سکوت می‌کند. ابن عباس می‌گوید یا امیر! چرا ادامه نمی‌دهید؟ اسدالله الغالب می‌گویند : نه ابن عباس! شعله‌ای از آتش دل بود، زبانه کشید و فرو نشست.... راه نفسم بسته شده. معنای استخوان در گلوی ابوتراب را کدام بنی بشری می‌فهمد؟ فرزند رعنای حیدر کرار زنده‌ است و ما کاسه‌ی چه کنم چه کنم دست گرفته‌ایم. از بنی‌اسرائیل هم گویی کم‌تریم! باز هم گلی به جمال اهل کوفه! استیصال وادارشان کرد که به در خانه‌ی ابوتراب هجوم ببرند و سیل جمعیت‌شان ردای حضرت را پاره کند. ما که داریم تمام می‌شویم ولی هنوز استیصال، مغز استخوان‌مان را ذوب نکرده. ما در وادی حیرانی، هراسان و وامانده‌ایم... اللهم عجل لولیک الفرج مریم بهادری شنبه | ۷ مهر ۱۴۰۳ | ساعت ۰۱:۰۵ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 منتظر بین سلول‌های سیاه از رذالت بعثی‌ها پا به پای مصطفی به دنبال طوبی بودیم که یکباره سر از آوارهای ضاحیه برون آوردیم. طوبی را یافتیم اما خبری از سید و یارانش نیست. بی‌خبری از خبر بد شنیدن بدتر است. دردی زجرآور دارد. ذره ذره آب می‌کند. تا بذر امید قصد جوانه‌زدن می‌کند، آفت بیم و هراس آن را خشک می‌کند. نه فکر کنید این‌ها را که می‌گویم، لقلقه زبان است؛ نه. همه را چشیده‌ایم. شامگاه ۱۳ خرداد ۶۸. انتظاری کشنده برای خبر بهبودی سید روح‌الله. نوجوان بودم اما تلخی طعمش تازگی دارد. به همان تازگیِ تلخ‌کامیِ گم شدن رییس جمهور محبوبمان سید ابراهیم در شامگاه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳. سانحه سقوط بالگرد. حالا، تازه‌تر از همه شامگاه ۷ مهر ۱۴۰۳. باز هم انتظار. انتظار برای سلامت ماندن سید مقاومت، سید حسن نصرالله. نمی دانم. شاید خدا دارد به ما راه انتظار می‌آموزد. انتظارِ با اضطرار. می‌خواهد بگوید برای سید و مولای غریبتان هم منتظرِ مضطر باشید. نه منتظرِ مرفّه. یا صاحب الزمان عجل علی ظهورک مریم غلامی شنبه | ۷ مهر ۱۴۰۳ | ساعت ۰۱:۴۱ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
11.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 من و عماد و سید ماجرای نجات سید حسن نصرالله در جنگ ۳۳ روزه از زبان حاج قاسم قاسم سلیمانی! سه‌شنبه | ۹ مهر ۱۳۹۸ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 دختر بچه‌ای دیگر سالم از میان آوار نجات یافته است میان خواندن خبرها و چرخاندن تسبیح در رفت و آمدم. چشمم خواب نمی‌خواهد. دلم با ذکرها آرام نمی‌شود. دانه اسفندم برا آتش. خوب است که بچه ها خوابند، وگرنه مجبور بودم فیلم بازی کنم و الکی لبخند بزنم.‌ بخشی از احساساتم خشک شده‌اند. نه می‌توانم گریه کنم و نه به خودم اجازه ترس داده‌ام، حتی با خواندن بعضی تحلیل‌ها حرص هم نمی‌خورم.‌ همه چیز ساکن شده در وجودم، انگار منجمد. برای چندمین بار گوشی را برمی‌دارم. کانال خبری مورد اعتمادم را باز می‌کنم. جمله‌ها را تند و تند می‌خوانم. حوصله ندارم تصاویر و فیلم‌ها را دانلود کنم. اصل حرف‌ها در چند جمله گفته شده.‌ اما حقیقتش ما مادرها وقتی پای یک کودک در میان باشد دست و‌دلمان زود می‌لرزد. خبر نوشته: «دختر بچه دیگری سالم از میان آوار نجات یافته است». خدا خدا می‌کنم خیلی زخم و زیل نشده باشد. دلم را می‌زنم به دریا که با چهره خونی کودک مواجه شوم. انگشت اشاره‌ام فلش سفید رنگ را روی صفحه گوشی لمس می‌کند. با خودم فکر می‌کنم شاید دیدن چهره دخترک بند دلم را پاره کند و کمی اشک بریزم، اندکی سبُک شوم، یخ سرد روحم باز شود. اما همین که چشمم به تصویر می‌افتد ناخودآگاه لبخند روی صورتم کش می‌آید. دخترک واقعا سالم است و نیروی امدادگر بسیار خوشحال.‌ یک لحظه از شاد شدن خودم عذاب وجدان می‌گیرم. اما ترجیح می‌دهم از همین موقعیت موجود بهترین بهره را ببرم. خدا را قسم می‌دهم به پاکی دل همه کودکان دنیا که از همین لبخندهای ناخودآگاه قسمت مردم غزه و لبنان کند.‌ پیروزی طلب می‌کنم برای جبهه حق. سلامت آرزو می‌کنم برای سیّد و رهبر لبنان. گوشی را کنار می‌گذارم و همه اتفاقات خوبی که می‌شود فردا خبرش را شنید بر دانه‌های تسبیح سوار می‌کنم. فهیمه فرشتیان شنبه | ۷ مهر ۱۴۰۳ | جریان، تربیت نویسندهٔ جریان ساز ‌eitaa.com/jaryaniha ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 آینده‌ی طالوت و جالوت ساعت دوازده جمعه شب است. چند ساعت از حمله‌ی وحشیانه بمب‌های اسرائیل به منطقه ضاحیه می‌گذرد. تصاویر تلوزیونی نمایی آخرزمانی از ساختمان‌های منفجر شده و در زمین فرو رفته نشان می‌دهد. حجم دود آنقدر ترسناک و غلیظ است که تصور می‌کنم بمب ۲۵۰۰ پوندی بعد از شلیک به هسته‌ی زمین رسیده و بعید است استخوانی برای تشییع بماند. فضای مجازی پر شده از تصویر سیدحسن نصرالله با برشی از دعای معروف "اللهم اجعلنی فی درعک الحصینه" دعای منصوب به امام صادق (ع) برای سلامتی و محافظت از بلا... حتی یک نفر استوری کرده که قرار است با دوستانش برای سلامتی سید گوسفندی قربانی کنند. دلم گُر گرفته دعا را زمزمه می‌کنم، اما صدایی در سرم بلند می‌شود "شهادت بلا نیست". قبول دارم، شهادت هیچ وقت بلا نیست. نمی‌دانم این دعا با کسانی که فلسفه‌ی زیستشان رسیدن به سکوی شهادت است چه کار می‌خواهد بکند، اصلاً چه کار می‌تواند بکند؟! تلویزیون روشن است و مجری برنامه‌ی سیاست خارجی در ارتباط مستقیم با محسن اسلام‌زاده در ضاحیه حرف می‌زند. اسلام‌زاده می‌گوید: "نمی‌دونم چرا شما اصرار دارید که منطقه ضاحیه مسکونی بوده. ما با وحشی‌ای طرف هستیم که هیچ ابایی از هیچ جنایتی نداره... اون حتی به انبار سیب زمینی پیاز مردم هم موشک می‌زنه" نمی‌دانم دقیقا کجای آخرالزمان ایستاده‌ام نمی‌دانم تا آخرش چقدر مانده اما مطمئنم آینده‌ی لبنان و اسرائیل شبیه ماجرای طالوت و جالوت است. این را هم می‌دانم که شهادت مزد بر حق سید لبنانی‌هاست، فقط خدا کند حالا حالاها پستش را تحویل ندهد. حمیده عاشورنیا جمعه | ۶ مهر ۱۴۰۳ | ساعت ۲۴:۰۰ | پس از باران، روایت نویسندگان گیلانی eitaa.com/pas_az_baran ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 الله فی الساحه با زهرا صحبت کردم، زهرا قبیسی، همان که برای سید حسن توی تلویزیون پیام فرستاد، که توی اربعین دیدمش و بهش گفتم: «هربار خسته می‌شم فیلمت رو می‌بینم...» از دیشب چیزی نگفته بودم بهش، از ترسم، نمی‌توانستم روبرو شوم باهاش... ولی یکهو پیام دادم و بی سلام و احوالپرسی گفتم: «زهرا چیزی بگو؟» گفت: «خدا در میدان است...» «الله فی الساحه» لحنش محکم بود، محکم‌تر از همیشه... بعد گفت: «در خون‌ها ، دردها ، عذاب‌ها و آوارگی‌ها این پرچم حرکت خواهد کرد... دست به دست، چشم در چشم، مقاومت منتقل می‌شه... این ها تقدیم قربانی برای تاریخ‌سازی و تحقق آرزوی انبیاست و اونچه که ما به شدت دردناک می‌دونیم، فرایند زایش برای طلوع نوره...» سعی کردم حرف‌های زهرا را به فارسی ترجمه روان کنم. شاید لازم باشد برایمان؛ توی این لحظه‌ها کسی مثل لبنانی‌ها نمی‌تواند به ما انرژی و صبر بدهد. حریر عادلی @hariradeli شنبه | ۷ مهر ۱۴۰۳ | ساعت ۱۸:۵۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 مامان رادیو‌اش را روشن می‌کند... مامان رادیواش را روشن می‌کند؛ صدای شاد گوینده رادیو صبا در خانه می‌پیچد. گوش می‌دهد و جارو می‌کند. کمرش را راست می‌کند تا ببیند کجا را جارو نزده، دوباره خم می‌شود و همان‌جاها را جارو می‌کند. صدای گوینده عوض می‌شود، صدای جدیدی می‌آید، صدای جدیدی که میان حرف‌های گوینده قبلی پریده. در پی حملات سنگین رژیم غاصب اسرائیل سید حسن نصرالله شهید شد. مامان می‌نشید، جارو را می‌اندازد و آشغال‌ها پخش می‌شود. از خدا می‌خواهد صاحب ولایت را زودتر برساند... نرجس تاج‌الدینی شنبه | ۷ مهر ۱۴۰۳ | ساعت ۱۵:۳۰ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 ققنوس مثل قهرمانان باستانی عزیز بود. سیدحسن نصرالله را می‌گویم... او قهرمان ملت مظلوم فلسطین, امید و آرزوی زنان و کودکان ستم دیده‌ای بود که سال‌هاست فریاد مظلومیتشان در جهان خاموش پیچیده... خبرها را پشت هم رد می‌کنم هنور هم قلب و روحم سیاه پوش داغ شهید است از شهادت حاج قاسم سلیمانی گرفته تا اسماعیل هنیه و هزاران شهید جبهه مقاومت... و امروز داغ سید عزیز حسن نصرالله... دارم به تمام حرف‌هایی فکر می‌کنم که با بند بند وجودش آنها را باور داشت و با ایمان مطلق پذیرفته بود. هنوز هم صلابت و شجاعت او از واژه واژه کلماتش جاریست... ترس از مردان حق جهان ظلم را می‌لرزاند...  باید شاهنامه دیگری نوشت از او و همه شهدایی که ادامه حق بودند و مظلومیتی که جهان آن را نفهمید... کلمه‌ها برای او کم‌اند اما می نویسم: ققنوس قصه‌های اساطیری تو زنده‌ای و هرگز نمی‌میری اعظم پشت مشهدی شنبه | ۷ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 پدر متن ریم‌ را اصلاح می‌کنم و گریه امانم نمی‌دهد. ریم اهل بیروت بود. دو سال پیش، برای مصاحبه توی دانشگاه دیدمش. از هرچه می‌پرسیدم، ربطش می‌داد به سیدحسن. از پدرش پرسیدم، گفت: «سیدحسن نصرالله، پدر همه‌ی ماست.» از کودکی‌اش پرسیدم، جواب داد: «از کودکی صدای او توی گوشم بود. فقط از یک چیز می‌ترسیدم. اینکه سیدحسن نصرالله را از دست بدهیم.» وقتی از جنگ سی‌وسه روزه می‌گفت، سکوت کرد و خواست این‌جایش را حتما بنویسم. «ساعت ۸ صبح بود. سیدحسن نصرالله توی تلویزیون گفت حالا به دریا نگاه کنید. و همان‌موقع کشتی آمریکایی در دریای جنوب منفجر شد.» وقتی از مهاجرتش به ایران می‌گفت، برایش مهم‌ترین قسمت این بود: «توی چمدانم یک قاب عکس داشتم. همان روز اول وصلش کردم به دیوار اتاقم توی خوابگاه. عکس سیدحسن بود کنار حاج‌قاسم و رهبر ایران» متن ریم‌ را اصلاح می‌کنم و گریه امانم نمی‌دهد. یک‌جایی آخر مصاحبه گفته: «ما شیعیان لبنان یک جمله‌ی معروف داریم. می‌گوییم جان‌مان فدای سیدحسن نصرالله، جان سیدحسن نصرالله فدای سیدناالقائد، رهبر ایران.» نرگس لقمانیان شنبه | ۷ مهر ۱۴۰۳ | رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان @rasta_isfahan ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا