eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
328 ویدیو
4 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 در انتظار استجابت 🧎‍♂دوتایی نشسته بودند بالای سر ریحانه و برای مظلومیتش اشک می‌ریختند. -الهی بمیرم، شیری بوده. +آخ... فقط یه سالش بوده. -الهی باعث و بانیش به خاک ذلت بشینه. + الهی آمین. نگاهشان که به من افتاد پرسیدند:« میدونی،مادرِ این بچه کدومه؟» نشستم پایین پای مادر ریحانه و با دست نشانشان دادم. 🌱این دفعه من پرسیدم:« حاج آقا! خبر رو شنیدین؟» مرد سرش را بیشتر چرخاند سمتم و پرسید:«خبر؟خبر چی؟» جلوتر رفتم تا صدایم بهشان برسد. 🚀-همینکه اسرائیل رو با موشک زدیم، مگه نشنیدین؟ چشم‌های مرد قد یک نعلبکی درشت شد. +ما؟ اسرائیل؟ زدیم؟ در جوابش با لبخند فقط سر تکان دادم. +از صبح تا حالا اخبار گوش ندادیم، خوش خبر باشی دختر... دیگه وقتش بود ادبشون کنیم... ✨مرد بعد نگاه پر مهرش را تحویل زنش داد. -دیدی حاج خانوم، دیدی دعات چه زود مستجاب شد؟ موقع خداحافظی زن صدایش را بلند کرد:«ایشالا دفعه بعد همین جا، خبر نابودی اسرائیل و فرج آقا رو برامون بیاری دختر.» مرد پشت دعای زنش، آمین بلندی گفت. ✍زهرا یعقوبی یکشنبه ۲۶ فروردین 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 https://eitaa.com/ravina_ir
📌 نقل و نبات 🍬نقل و نبات روی سر مردم می ریخت و با تمام وجود کِل می کشید . 🇮🇷پرچم ایران را دور خود پیچیده بود و عینک آفتابیش را بالای پیشانی، روی موهای رنگ شده اش نشانده بود. زمانی که سلامم را با روی باز و لبخندی گرم جواب داد، به او گفتم:《تبریک میگم.》 سرش را نزدیک تر آورد و با طمانینه گفت:《 عاشق کشورمم و بهش افتخار می کنم. خیلی خوشحالم که ✊قدرتمون رو نشون دشمنامون دادیم. 》 چشمانش برق عجیبی زد و با لبخندی شیرین ادامه داد:《وقتی خبر رو شنیدم از خوشحالی گریه می کردم. برای بچه های غزه بیشتر!》 و بعد درحالیکه یک مشت نقل در هوا رها  می کرد، با جمعیت فریاد زد : حیدر حیدر... ✍️ سلیمه سادات مهدوی کرمان 🗓زمان: ۲۶ فروردین 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 https://eitaa.com/ravina_ir
📌 دِلُم خُنِک بو ☘حتی قرص خواب هم نتوانست خواب را به چشمانم بیاورد. خبر آنقدر داغ بود که بی‌اراده‌ی عقل، از جا بلند شدم. از شوق قرار نداشتم. مثل تمام شب‌های سخت زندگی فقط یک جا را می‌شناختم که آرام می‌شدم؛ گلزار شهدای گمنام. خیلی وقت‌ها راهم به آنجا ختم می‌شد. دکمه‌ی عجله دارم اسنپ را فشار دادم و بعد از چند جیغ ممتد، یک ماشین روی نشانی افتاد. پا که در خیابان گذاشتم شهر زیر نور چراغ‌ها می‌درخشید و سکوت؛ شب را بغل کرده بود. قبل از مصلی پیاده شدم. صدای 🧹جاروی رفتگری در گوشه‌ی پیاده‌رو نگاهم را دزدید. به آسمان خیره شدم و ستاره‌هایی که به امنیت این سرزمین چشم دوخته بودند. چند متری مانده به گلزار، طنین الله اکبر به استقبالم آمد. با سلام و صلوات گوشه‌ای به تماشا ایستادم. جمعیتی در آن هوای دم و شرجی بر مزار شهدای گمنام ایستاده بودند و نسیم دلنوازی پرچم‌های 🇮🇷ایران را تکان می‌داد. چشمم روی سردیس حاج قاسم ماند. یاد انتقام سخت افتادم و بغضی و اشک مردمی که خون دل‌ها خورده و از داغ جوانان رشیدشان سوخته بودند. به سراغ رفتگر رفتم و حالش را پرسیدم. گفتم: خبر رو شنیدی؟ گوشی 1100 اش را در آورد و گفت: خانُمُم پیام ایدا. ☀️لبخند از روی صورت آفتاب سوخته‌اش کنار نمی‌رفت. جارو را به شانه‌اش تکیه داد، اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: به هَمی شهدا قَسم دِلُم خُنِک بو دادا... چَن ماهِن هر شوو دعا اَکُنُم اسرائیل نابود بَشِت... صدای تکبیر بلندتر شده بود، تشکر کردم و گفتم: ان‌شاءالله... هوا هنوز دَم و نفس گیر بود امّا بوی بهشت از گلزار شهدا به مشام می‌رسید. نیمه‌شب ۲۶ فروردین گلزار شهدای گمنام بندرعباس ✍اعظم پشت‌مشهدی 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 https://eitaa.com/ravina_ir
📌 ترقه بازی 📺تلویزیون روی شبکه‌ی خبر بود که روشن شد. بعد از حمله‌‌ی ایران به اسراییل دیگر فقط شبکه‌ی خبر را می‌دیدیم. نمی‌دانم چرا صدای تلویزیون تا آخر کم بود، خبرگو چیزی گفت و تصویر آقای خامنه‌ای را نشان داد. با هیجان به پسرم گفتم: «زود صداشو زیاد کن ببینم رهبرمون درباره‌ی حمله‌ی دیشب به اسراییل چی گفتن». و او هم تندی صدا را زیاد کرد. دخترم از توی آشپزخانه آمد نشست روی مبلِ رو به روی تلویزیون و بهش خیره شد. 🔹مجری گفت: «حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در حکمی حجت‌الاسلام آقای حاج شیخ عبدالعلی توجّهی را به سِمت تولیت مدرسه و مسجد شهید مطهری منصوب کردند» من همینطور خیره به تلویزیون مانده بودم. وسط آن همه خبرهای مهم، حکم انتصاب؟! سکوتی همه‌ی ما را فرا گرفته بود که دخترم پخی زد زیر خنده. همه گردن‌ها چرخید به طرفش و او هنوز داشت می‌خندید: «آقا میگه حالا یه چهار تا ترقه بازی که دیگه پیام دادن نداره، این جور کارای کوچیک افت داره براشون پیام بدیم. سر و صدا نکنید بذارید به کارای مهمترمون برسیم» و صدای خنده‌ی ما بود که بلند شد ✍محدثه اکبرپور کرمان 🗓زمان: ۲۶ فروردین 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 https://eitaa.com/ravina_ir
✨من داشتم پا به این دنیا می‌گذاشتم. فرشته‌ها دور و برم چرخ می‌زدند و آخرین نوازش‌ها و بوسه‌هاشان را روپیشانی‌ام مهر می‌کردند. صدای مادرم کمکم نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. اول نگفت بچه‌هایم، نگفت پدر‌ومادرم، داد زد خدایا نوزادهای غزه. بچه‌های غزه. آن بالا که بودم شنیدم که وقت رفتنم به دنیا، مادرم دعاهایش حتما شنیده می‌شود. 🌱از یک ماه پیشش لیست‌دعاهای مادرم را می‌دانستم.هرکسی مامان را می‌دید، دعایی به لیستش اضافه می‌کرد. ولی چیزی که من اول شنیدم نوزادهای غزه بود. از همان روزی که اخبار یک عالمه نی‌نی تازه به دنیا آمده را نشان داد که به خاطر قطع برق نه‌تنها توی تخت‌های نرم ان‌ای‌سی‌یو نبودند؛ بلکه دسته جمعی روی یک پارچه سبز دست و پا می‌زدند. بدون هوای تمیز بدون دستی گرم، بدون شیر و بدون مادر. همانجا بود که مادرم حالش بد شد دعاهایش عوض شد و همه‌اش اشک شد. من فهمیدم یک اتفاقی افتاده هرچه بود مال آن دنیایی بود که هنوز پا تویش نگذاشتم. فرشته‌ها نگذاشتند بترسم. وقتی آمدم هنوز آبشش‌هایم داشت تازه شش می‌شد پرستار چسباندم به مادرم. او هم سرش را آورد توی گوشم و گفت یا صاحب‌الزمان. گمانم همه‌ی رازهای جهان به دست این اسم باشد وگرنه که مادرم برای اولین کلمه‌، این‌کلمه را توی گوشم نمی‌گفت آنهم در آن گیرواگیر درد و بی‌حالی! 🌿بعدترش که خواستم شیر بخورم باز شنیدمکه مادر تا بسم‌الله را می‌گفت چشمانش نم برمی‌داشت و زیرلبش می‌گفت نوزادهای غزه! هنوز هم وقت‌هایی که شیر می‌خورم ته توی چشم‌های مادرم آن تخت پر از نوزاد دیده می‌شود. 🌌 دیشب ولی مادرم یک جور دیگری بود قوی، شاد و آرام. مدام همان اسم را صدا می‌زد و من فهمیدم که دعاهای مادرها و نی‌نی‌ها دارد جواب می‌دهد. حالا مادرم شاد است. غزه خوشحال است. نی‌نی‌هایش کمتر گریه می‌کنند. من فکر‌می‌کنم هرچه بود به خاطر آن کلمه اول بود آن اسم، "صاحب‌الزمان" و سربازهاش، 🤲همان که مادرم هروعده دعا می‌کند من و داداشی‌ها، هم سربازش بشویم. من می‌گویم باشه ولی من می‌خواهم فرمانده بشوم. از آنها که اسم‌شان هم برای آدم‌های بدجنس ترسناک است. می‌شود هم فرمانده بود هم سرباز، می‌شود؛ دیده‌ام که می‌گوییم. 🖊فاطمه مظهری‌صفات 📅۲۶ فروردین 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 https://eitaa.com/ravina_ir
📌 هدیه‌ی مامان 🎂درست شب تولدم، مادرم ایران کادوی تولد پر و پیمانی برایم تدارک دید. کادویی که مزه اش تا ابد زیر دندانم خواهد ماند. 🕯 وقتی داشتم در پاسی از شب، شمع های سرخ روی تولدم را فوت می کردم، خبر رسیدن هدیه ها را از تلویزیون دیدم. هدیه ی مادرم، مسکنی بود برای همه ی آن شب هایی که از داغ عزیزانم در گلزار کرمان تا صبح بیدار مانده بودم؛ ☘هدیه اش مرهم غرورم بود که از حمله به سفارت خانه اش خش برداشته بود؛ هدیه ی مادرم دوای دل شکسته ام در سیب و سوران بود. ✨هدیه ی پر و پیمان مادرم برای همیشه در ذهن من و همه ی تاریخ خواهد ماند. دوستت دارم مادر. ✍فاطمه ملائی کرمان 🗓زمان: ۲۶ فروردین 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 https://eitaa.com/ravina_ir
📌 «این جمله را کامل کنید» ⏰ساعت پنج صبح بود. دستش را از زیر پتو بیرون آورد و گوشی‌اش را روشن کرد. خبر را که دید چشم‌های پف آلودش از هم باز و بازتر شد و لبخند آمد روی لبش، خبر این بود: 🇮🇷«سپاه ایران با حمله‌ی موشکی و پهپادی به خاک اسرائیل انتقامِ....» بقیه‌‌ی خبر را خودش توی ذهنش ساخت. فیلم‌ها را یکی یکی پلی می‌کرد و 🚀صدای موشک‌ها او را می‌برد به آن روز، روز ۱۳دی، کرمان! زمین زیر پایش آرام گرفت، دیگر صدای جیغ نمی‌آمد، خون‌ها پاک شد، رفیقش مکرمه، از جایش بلند شد، خون را از روی جلیقه‌ی هلال احمری که تنش داشت تکاند. ریحانه دوباره خندید و خودش را توی بغل مادرش شل کرد.همه رسیدند به خانه‌هایشان... 🌿 برای او قبل از هر چیزی این موشک‌ها مرهم زخم تازه‌اش بودند. اصلا این موشکها عجیب بودند. هر کسی روی کره‌ی زمین که اولِ خبر را می‌شنید بقیه‌اش را خودش کامل می‌کرد، فرقی نمی‌کرد مال کجا باشند و به چه زبانی حرف بزنند. آن شب همه داشتند جمله‌ای تاریخی را کامل می‌کردند: ✊سپاه ایران با حمله‌ی بی سابقه‌ی پهپادی و موشکی به اسرائیل انتقامِ.... تصویر: اولین استوری‌های خانم افشار بعد از شنیدن خبر حمله‌ی ایران به اسرائیل. 🥀به یاد شهید مکرمه حسینی، شهید علیرضا سعادت ماهانی و شهیدِ خردسال ریحانه سلطانی نژاد (شهدای انفجار تروریستی گلزار شهدای کرمان _۱۳دی) ✍محدثه اکبرپور کرمان 🗓زمان: ۲۶ فروردین 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کن https://eitaa.com/ravina_ir
📌 📱سلفی بگیر 🚀با موشک‌هایی که خانه عنکبوتی‌ات را دریدند و لبخند بزن به گنبدی که گور تو خواهد شد. 😭این اشک کودکان بی‌مادر مادران بی‌کودکِ غزه است. ✍اعظم پشت‌مشهدی 🗓زمان: ۲۶ فروردین 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 https://eitaa.com/ravina_ir
📌 جنگ شد! 🩺از دندان پزشکی یک راست رفتم بازار روز. درد دندانِ عقل عاصی ام کرده بود. بازار مثل همیشه شلوغ بود. صدای دست فروشان مرا به ته بازار کشاند. مردم سرشان گرم خرید بود و فروشندگان بازارگرمی می‌کردند؛ یکی موز اکوادور می‌فروخت یکی سیب ارزان مراغه و🍎 آن یکی دستنبو... هنوز داغ بودم از هیجان خبر و حرف و شایعه‌ها... یکی می‌گفت جنگ می‌شود، آن یکی می‌گفت اسرائیل هیچ غلطی نمی‌تواند بکند! راسته دست فروشان را گرفتم و چرخی زدم. کودکی را دیدم که گوشه‌ی چادر وال مادرش را گرفته بود و شاد و سرخوش از بازی با فرفره‌اش می‌خندید. اشک توی چشمم حلقه بست. یاد کودکی افتادم که روی تلی از خانه‌ی آوار شده‌اش، بی‌جان در آغوش پدر لالایی می‌شنید... هنوز می‌سوختم از یادآوری آن تصاویر... به بهانه خرید با دست فروشی حرف زدم، محجوب و آرام سرگرم کار بود. وسط آن شلوغی ترقه‌ای ترکید و چند💥 پسربچه خندیدند. مرد دست‌فروش گفت: جنگ شد!! همه خندیدند... زن و مرد، خریدار و فروشنده. بازار روز بندرعباس صبح روز یکشنبه ۲۶ فروردین ✍اعظم پشت‌مشهدی 🗓زمان: ۲۶ فروردین 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 https://eitaa.com/ravina_ir