eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
328 ویدیو
4 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 🌱وقتی بیدار شدم، بابام گفت ملیکا امروز نرو مدرسه، خونه بمون و پناه بگیر 😳 تعجب کردم، گفتم خدایا یه دیشب زود خوابیدم چی شده کجا زلزله اومده، چرا؟ بابا چرا پناه بگیرم!؟ بابام گفت کارت نباشه همین که گفتم و رفت... البته منم خیلی توجهی نکردم و به مدرسه رفتم واقعا انگار یه خبرایی شده بود آخه زهرا و فاطمه با ذوق داشتن در مورد جنگ حرف میزدن 🚀150 تا موشک زدیم ، منم مات و مبهوت داشتم نگاه میکردم دیگه حوصلم سر رفت داد زدم لامصبا چه خبر شده به منم بگین مریم گفت بابا کل عالم فهمیدن دیشب ایران اسرایلو پکوند تو خوابی هنوز چی میگم اسرائیلا پکوندیم چطوری ؟ آره بابا 🇮🇷نصف شب ایران از چندتا پایگاه ۱۵۰ تا موشک ریخت تو سر اسرائیل زهرا گفت آره از شهرکردم چندتا موشک فرستادن شیشه‌های خونه ما می‌لرزید هممون از خواب پریدیم، ولی خیلی چسبید دمشون گرم. ☘کم کم داشتم باور میکردم که چی شده و داستان چیه که معلم صدامونا شنید، بنده خدا داشت درس میداد و ما هیچ کدوم گوش نمیدادیم ، حرصش گرفت داد زد چه خبره آخر کلاس مریم گفت هیچی ملیکا داستان دیشبو متوجه نشده بود داشتیم براش تعریف می‌کردیم 👌خانم محمودی گفت که آره دمشون گرم انتقال شهید زاهدی و دوستاش را گرفتن، اسرائیل فهمید که نمیتونه با ایران در بیفته به قول رهبرمون دوران بزن درو دیگه تموم شده. فک کردن واقعا ایران جواب این کارشونا نمی‌ده انگار خبر ندارن ما ملت امام حسین و ملت شهادتیم. از دیشب یه بار دیگه هممون افتخار کردیم که تو ایران زندگی می‌کنیم و ایرانی هستیم با این حرفش کلاس رفت رو هوا و همه به افتخار ایران دست و جیغ زدیم منم هی اون وسط می‌گفتم مرگ بر اسرائیل ، مرگ بر اسرائیل خلاصه که خیلی چسبید ✍ملیکا پوزمانی تپه نورالشهدا شهرکرد 🗓زمان: ۲۶ فروردین 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 https://eitaa.com/ravina_ir
📌 تیم برنده 🌌امان از شب‌هایی که تیم مورد علاقه‌اش بازی دارد. پای تلویزیون خوابش می‌برد و صبح باید نیم ساعت جلوتر از بقیه بچه‌ها برای مدرسه رفتن صدایش بزنم. دیشب هم از آن شب‌ها بود. هفت سال از اولین روز مدرسه‌اش می‌گذرد ولی هنوز هم با غرغر حاضر می‌شود. آخرش هم دیرتر از همه به سرویس می‌رسد. 🔸این‌بار که صدایش زدم گفت: «مامان تو رو خدا بذار پنج دقیقه دیگه بخوابم.» 📱که صدای ویبره گوشیش را شنید. دست کشید بالای سرش. گوشی را با چشم‌های بسته برداشت و روی گوشش گذاشت. یک هو چشم‌هایش گرد شد و لحن صدایش عوض شد. - راست می‌گی؟!... چندتا؟!... دیشب؟!... الان میام پایین حرف بزنیم. مثل فنر پرید. لباس فرمش را پوشید. 😳هاج و واج نگاهش می‌کردم. پرسیدم: «باز کدوم تیم گل زده همچین برق از سرت پریده؟» 🇮🇷- تیم ایران! خبر نداری؟! دیشب اسرائیل رو زدیم. و از خانه زد بیرون... ✍فاطمه درویشی کرمان 🗓زمان: ۲۶ فروردین 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 https://eitaa.com/ravina_ir
📌 «نوشدارو» 🔹نوشته بودند: ایران یک جنگ تمام عیار را شروع کرده است. پاسخ دادم: «این جنگ نیست. این دفاع مقدس است. 🌱این ادامهء فتح‌المبین، والفجر، خیبر، بدر و مرصاد است. این نوش‌دارویی‌ست بر جام زهری که نوشیدیم. پاسخی‌ست بر لحظات چشم انتظاری به راهِ حاج احمد متوسلیان. آب سردی‌ست بر جگر سوختهء همسران، مادران و پدران شهدا‌.🥀 دلیلی بر روان شدن چندبارهء بغض فرزندان شهدا. جایگزین کوچکی‌ست بر ابدان سوخته در بصری‌الحریرِ شام. مرهمی‌ست بر تن رنجور از شکنجهء اسرای اسلام در دست تکفیری‌ها در ادلب و حلب. این تعبیر «فتحٌ قریب» است. پرسیدند: کنسولگری بود. این همه کینه از کجا؟ ☘گفتم: نمی‌دانید. ما هنوز یتیمیم از شبی که فرق باباعلی شکافت. گفتند: افکارتان پوسیده! پاسخ دادم: جنگ شیوهء انسان‌های نخستین است. شروع کنندهء جنگ افکار پوسیده‌تری دارد؛ دفاع همیشه مشروع است. ✍ سنا عباسعلیزاده 🗓زمان: ۲۶ فروردین 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 https://eitaa.com/ravina_ir
📌 🔸کربلایی پهباد 🌱در توضیح عکس نوشته بودند: «عبور 🚀پهبادهای ایرانی از آسمان کربلا.» از تماشای عکس سیر نمی‌شدم، قربان لنزی که این عکس را ثبت کرده! پهبادها درست بالای بین‌الحرمین بودند، پرچم سرخ حرم هم برافراشته بود و دلربایی می‌کرد. در کامنت نوشتم: «با چشم دل ببینید! این عبور نیست، آمده‌اند کسب اجازه رزم کنند از ارباب. آمده‌اند زیارت، این تعبیری‌ست ✨بر جملهء: راه قدس از کربلا می‌گذرد.» و در دل گفتم: «می‌بینی حاج احمد متوسلیان؟ با اسرائیل جنگیدیم. بسم‌الله را هم ارباب گفت.» دوباره زل زدم به عکس: «آقاجان! پهپاد هم کربلایی شد. یعنی من اندازهء یک جنگندهء بدون سرنشین لیاقت کربلایی شدن ندارم؟!» 🔹رفتم سراغ صفحهء یکی از دوستان. فیلمی از صحنهء برخورد یکی از پهپادها استوری کرده بود، با این توضیح: «کربلایی پهبادها حیفا را هدف قرار دادند.» ✍[سنا عباسعلیزاده] 🗓زمان: ۲۶ فروردین 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 https://eitaa.com/ravina_ir
📌 با عجله 🍀وقتی رسیدم گلزار شهدا اول از همه رفتم طرف مزار شهدای حادثه‌ی تروریستی کرمان. یک خانم چادری کنار مزار شهید یاسین تشت زر نشسته بود. جلو رفتم و فاتحه‌ای خواندم. 🧕خانم نگاهم کرد و لبخند زد. من هم با لبخند جوابش را دادم و گفتم: «چقدر خبر امروز حالمونو خوب کرد!» لبخندش یکهو چند برابر شد و چشم‌هایش درخشید: «وااای خیلی عالی بود خدا خیرشون بده» پرسیدم: «شما از اقوام شهید هستید؟»🥀 گفت: «آره، مادرشم» و هنوز روی لبش لبخند داشت گفتم: «شما از همه خوشحال‌ترید، بعد از یه داغ بزرگ همچین خبری...» نگذاشت حرفم تمام شود، با عجله گفت: 🌱«نه! اگه پسرمم شهید نشده بود همینقدر خوشحال می‌شدم. مگه ما کم داغ دیدیم؟ مگه کم شهید دادیم؟! نگاه کن ببین چقدر شهید!»🥀 ✍محدثه اکبرپور کرمان 🗓زمان: ۲۶ فروردین 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 https://eitaa.com/ravina_ir
📌 خرید اینترنتی 🔸همه که راهی شدند و خانه خلوت شد فرصتی شد که باز بروم سراغ گوشی.📱 پیامک کسر از حساب بانکی توجهم را جلب کرد. خرید اینترنتی، ساعت دو و نیم نصفه شب؟ چرا من باید آن وقت شب خرید می‌کردم؟ پیام رسان بله را هم چک کردم چیز بیشتری ننوشته بود. انگار واقعا من در آن گیجی نیمه شب خرید کرده بودم. 🛒 به مغزم فشار آوردم. آن موقع داشتم کتاب میخواندم. شاید جوگیر شده باشم و یک 📔کتاب هم خریده باشم. ولی نه! از قیمت کتاب بیشتر بود. بیخوابی دیشب پاک مغزم را از کار انداخته است. کتاب 🥀شهید بهنام محمدی را میخواندم. یک جایش شهید گفته بود:« کاش همه مردم بچه هایشان را شجاع و مبارز بار بیاورند.» در آن هیجان و شور پرتاب موشک ها و🚀 پهپادها ذوق زده به شهید گفتم:«ببین بچه هامون چه دلیرن! کی جرات میکرد به رژیم صهیونیستی بگه بالا چشمت ابرو. ولی بچه های ما دارن سوراخ سوراخشون میکنن.» 🌱آهان یادم آمد. همان موقع این را که گفتم برای پیروزی رزمندگان صدقه داده بودم. ✍فاطمه درویشی کرمان 🗓زمان: ۲۶ فروردین 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 https://eitaa.com/ravina_ir
📌 رزم با شرف 🔹مردم تل‌آویو و حیفا و ساکنان اراضی اشغالی، خودشان از موشک‌ها و پهپادهای🚀 رقصان در آسمان فیلم می‌گرفتند و وایرال می‌کردند. ویدئوها پشت سر هم در فضای مجازی می‌چرخید. در یکی از ویدئوها سعی کردم تعداد موشک¬ها را بشمارم، نشد. در فیلم دیگر مردی صهیون که فیلم📹 می‌گرفت پشت سر هم داد می‌زد. و چقدر از تماشای این صحنه‌ها لذت می‌بردم! به جرأت می‌توانم بگویم هیچ‌وقت آنقدر خوشحال نبودم. دلم وقتی خنک شد که مردم تل‌آویو با فریادی که در پس زمینهء قطع نشدنی صدای 🔊آژیر خطر درهم آمیخته بود به سوی پناهگاه‌ها به تاخت می‌رفتند. با خودم گفتم: 🔸«کافر همه را به کیش خود پندارد! نترسید حرامزاده‌ها! ما مثل شما مناطق مسکونی را نمی‌زنیم، هرچند شما مردم عادی ندارید و مناطق مسکونی‌تان هم دست کمی از پادگان ندارد. ما از ساعت‌ها قبل به آسمان‌های عبوری اخطار داده و آنها کلییر کرده بودیم. در علم جنگ، پرواز پهپادها در ابتدای امر یعنی با منطقهء مسکونی کاری نداریم. ما مثل شما مهدکودک و بیمارستان🏢 نمی‌زنیم. ما باشرف وارد میدان نبرد می‌شویم.» و این کنش و جنگ نبود، واکنش بود و دفاع مقدس.👌 ✍[سنا عباسعلیزاده] 🗓زمان: ۲۶ فروردین 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 https://eitaa.com/ravina_ir
📌 ⏰یک و نیم شبه، بهش پیامک دادم: _گنجشک بیداری؟ با خودم‌گفتم شاید اخبار حمله موشکی ایران به اس_رائ_ی_ل رو خونده و بعدش خوابیده باشه؛ اگه یهویی بهش زنگ بزنم ممکنه هول کنه و فکر کنه اتفاق بدی افتاده. دوباره مشغول بالا پایین کردن کانال‌های خبری شدم 💿روی یه تصویر با تیتر «شهرک‌نشینان در سوراخ‌ موش‌ها » زدم تا دانلود بشه. توی شلوغی تصویر، چهره‌ی  زنی ترسیده و‌ تمرگیده چشمم رو گرفت. با خودم گفتم این 👌لابد نیم ساعت پیش با سقلمه زده تو پهلو شوهرش که «خاک توسرت، گفتم بیا ما هم ازین خراب شده بریم؛ هی دست دست کردی، حالا بیا...» که یهو خواهرم خودش زنگ زد. گوشی📱 رو جواب دادم: _عه گنجشک تو مدرسه نداری مگه که بیداری؟ +نه باباااا چه خوابی؟ آبجی! میدونی چی شد؟ _چی؟ +اون آذربایجانیه بود قبلاً باهاش بحث کرده بودم؟ _خب، خب؟ +هیچی پیام داده بود مراقب خودتون باشید دیگه جنگ شده!💥 _بهش بگو اونا... +هموووون بهش گفتم هِه! اونا باید مراقب خودشون باشن. اونم تایید کرد‌. 👋بعد از خداحافظی دوباره چشمم افتاد به تصویر لود شده‌ی شهرک نشینا. به نظرم کمِ‌کمش حداقل ده تا سِجیل فاصله بود از حس و حال یه دختر نوجوون ایرانی به کشورش تا یه زن شهرک‌نشین اشغالی به مثلاً سرزمينش! و همین تفاوت‌ حس و حال‌ هاست که نهایتاً برنده بازی رو مشخص خواهد کرد. ✍[سرور بهارلو] تبریز 🗓زمان: ۲۶ فروردین 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 https://eitaa.com/ravina_ir
📌 🎂وسط مهمونی تولد بودیم و بین «تولدت مبارک»ها که گوشی توی دستم لرزید. بازش که کردم خودم هم لرزیدم . 🚀«پهپادهای ایران روی آسمان عراق برای زدن اسرائیل بلند شدند» خبر در لحظه‌ی اول هم مسرت بخش بود و هم دلهره‌آور که «حالا چی میشه؟» ⏰ساعت تازه نزدیک ۱۲ نیمه شب بود؛ ما شرطی شده بودیم ۱:۲۰ بزنن و حالا خیلی زود بود برای این کار. 🪑نشستن روی مبل برایم سخت شده بود. نمیتوانستم فضا را تحمل کنم که یکی از دوستان استوری کرد: «استغاثه به امام زمان و شهدا برای یاری سپاهیان اسلام؛ ۱:۲۰ وادی رحمت» بهانه دستم آمده بود. سر ده دقیقه خودم را برای برداشتن چفیه فلسطینی رساندم به خانه  و بعدش راه افتادیم سمت گلزار. آنقدر عجله و ذوق داشتم که حتی یادم رفته بود پرچم ایران و فلسطین را هم بردارم .🇮🇷 وقتی رسیدیم گلزار بچه بسیجی‌های همیشه در میدانِ تبریز جمع بودند دور مزار شهید🥀 شفیع زاده و به نظرم چه انتخاب مناسبی بود! ✨ پدر موشکی ایران شهید طهرانی مقدم است اما در کنارش ما تبریزی‌ها با خاطرات اولین توپخانه‌ی سپاه و رشادت‌های شهید شفیع زاده قد کشیده بودیم. 🌟همین که رسیدیم دعای توسل شروع شد و فراز آخر با اشک بچه‌ها همراه بود . ولی این تازه اول کار و شروع نوای یا حیدر و دسته راه انداختنشان بود که از ورودی وادی رحمت تا وسط قبور شهدا صف بسته بودند؛ صف بسته بودند و با کوبیدن پا روی زمین و مشت گره کرده به سمت آسمان، رجز می‌خواندند .✊ غرش «خیبر خیبر یا صهیون»شان داشت گوش فلک را کر می‌کرد. انگار آماده بودند همان لحظه عارم میدان رزم شوند. دیگر دیر وقت بود. قرار شد با یک عکس دسته جمعی زیر تصویر امام توی گلزار شهدا برنامه تمام شود و برویم به خانه. 🌱اما  قصه شادی ما قرار نبود همین جا و به این زودی تمام شود... ✍[حکیمه برتینا] تبریز 🗓زمان: ۲۶ فروردین 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 https://eitaa.com/ravina_ir
📌 یک شب به یاد ماندنی ⏰ساعت از نیمه شب گذشته. پشت میز کارم نشسته ام و مشغول نوشتن یک متن هستم. کمی آن طرف‌تر دختر سیزده ساله ام مشغول خلق تابلویی زیبا با قلم مو و آبرنگ🖼 است. سکوت دلنشینی بر فضای اتاق ، حاکم است ؛ سکوتی که با این صدا می شکند : « مامان ! مامان! زد، زد.» دختر هفده ساله ام را می بینم که گوشی📱 به دست ، میان درگاه اتاق ایستاده و در حالی که بالا و پایین می پرد پشت سر هم با هیجان می گوید : مامان ! زد ، به خدا زد.» 🍃رشته ی افکارم پاره شده. گیجم و معنای حرفش را نمی فهمم. دخترم که متوجه ی گیجی ام می شود ، صفحه ی📱 گوشی را جلوی صورتم می گیرد و در حالی که صدایش از فرط شادی و هیجان می لرزد ، می گوید : « مامان! ایران,🇮🇷 اسرائیل را زد.» باورم نمی‌شود. خدای من ! یعنی درست می شنوم؟ چقدر منتظر این لحظه بودم . دختر سیزده ساله ام را می بینم که کاغذ و ✏️قلم مو را رها می کند و پله ها را یکی دو تا پشت سر می گذارد و با عجله خودش را به کنترل تلویزیون می رساند. 📺تلویزیون را روشن می کند و یکراست می زند شبکه ی خبر. زیر نویس را با صدای بلند می خواند و در حالی که بالا و پایین می پرد، فریاد می زند : « آخ جون! آخ جون! دلم خنک شد، خدایا ! شکرت.... » شوهرم که بی خبر از همه جا کنار تلویزیون به خواب عمیقی فرو رفته بود با فریادهای او از خواب می پرد . قیافه اش تماشایی ست ، انگار حسابی ترسیده. این را از حالت نیم خیزش و پتویی که میان دستهایش لوله کرده ، می توان فهمید.گیج و منگ، اطرافش را نگاه می کند، چشمهای قرمز و پف کرده اش را به صورت دخترکم می دوزد و می گوید : « چی شده؟چرا داد می زنی؟ »🤷 صدای شاد دخترم توی گوشش می پیچد:« بابا! ایران ، اسرائیل رو زد.» بدنش شل می شود ، پتو را رها می کند و سرش را روی بالش می گذارد. صدایش را می شنوم که می گوید: « ای لعنت خدا بر این اسرائیل حرومزاده که توی خواب هم دست از سرمون نمی کشه.» 🌱از حرفش خنده ام می گیرد. نگاهی به دو دختر نوجوان دهه هشتادیم می کنم. در چشمان شادشان ، حس غرور را می بینم.👌 ✍وجیهه پورده شیخی زرند کرمان 🗓زمان: ۲۶ فروردین 🇮🇷 | روایت مردم ایران 📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 https://eitaa.com/ravina_ir