📌 #انفجار_بندر_شهید_رجایی
چرا خاموش نمیشود؟
از وقتی به پارکینگ رسیده بودم، تلاش آتشنشانها را برای مهار شعلههای آتش میدیدم اما سوالی در ذهنم پر رنگ شده بود: "چرا آتش خاموش نمیشود؟" آن را از آقای شهبازی پرسیدم. جوابم داد: "داخل کانتینرها پر از مواد نفتی مثل قیر . ویژگی مواد نفتی اینه که وقتی آتش میگیرن اگه حجم آب برای اطفای اونا کافی نباشه بیشتر شعلهور میشن تا اطفاء. اینجا هم مسئله همین. نکته بعد کیپ بودن در کانتینرهاس. دورتادور در کانتینرها نوارهای درزگیری تعبیه شده تا از ورود هوا به داخل اون جلوگیری کنه. در شرایط عادی اگه هوا وارد کانتینر بشه مواد بارگیری شده ممکن در معرض فساد قرار بگیره ولی حالا این یه معضل شده. درهای کانتینرها با حرارت بالایی که بهشون وارد شده و داشتن نوار درزگیرها کاملا چفت شدن. داخل اونا هم مواد سوختنی و کف کانتینرها هم از جنس چوب. آتش نشان ها تنها میتونن بدنهی کانتینرها رو خنکسازی کنن تا زمانیکه تمام مواد سوختنی داخل کانتینرها بسوزه چون فعلا با این حجم آتش هیچ راهی برای خروج موادسوختنی وجود نداره."
آقای شهبازی دوربین گوشی را روی صحنهی روبرو تنظیم کرد که باز پرسیدم: "چرا از کف پودر استفاده نمیکنن؟"
به طرفم چرخید و گفت: "اینقدر کف پودر نداریم. بالای ۳۰ ساعته که آتشنشانها دارن کار میکنن. از ایستگاههای آتش نشانی شرکت فولاد، نفت ستاره، آلومینیوم المهدی(ع) و پالایشگاه نفت به کمک اومدن اما باز وسط خنکسازی ممکنه پمپ آبپاش یه ماشین از کار بیفته و این روند اطفاء رو کُند میکنه."
میخواستم بازهم سوالهایم را ردیف کنم اما از شنیدن صدای بالگرد منصرف شدم. ضبط صدا را قطع کردم و دوربین را روی آن گرفتم. بالگرد به محدودهی بالای دود و آتش رسید. یکباره مخزن آب داخل بالن متصل به آن را خالی کرد و دوباره ارتفاع گرفت. شعلههای آتش کمتر شد اما در کسری از ثانیه باز گُر گرفتند مثل ریختن بنزین روی آتش.
زهرا شنبهزادهسَرخائی
یکشنبه | ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ | #هرمزگان #بندرعباس پارکینگ اسکله شهید رجایی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #انفجار_بندر_شهید_رجایی
همشهری خوب
بعد از رفتن بالگرد، آقای شهبازی برایم توضیح داد که غیر از این نقطه آتشسوزی، دو مکان دیگر هم طعمه حریق هستند. نگاهم را به این طرف و آن طرف محوطهی پارکینگ چرخاندم. او با دست به فضای پشت گیتها اشاره کرد و گفت: "اونجاس. طبق نظر کارشناسها، کانتینرهای محدودهی پارکینگ، کالایی ندارن که به خاطر حرارت، انفجار صورت بگیره اما اون طرف داره."
باد کم کم شروع شده بود صدای او بین هوهو باد به گوشم میرسید که: "در وضعیت عادی، ما کارکنان حفاظت با کارت تردد میتونیم به همه قسمتهای شرکت سر بزنیم اما الان همهچیز دست کمیتهی بحران حتی تردد" اما ...
ادامه روایت در مجله راوینا
زهرا شنبهزادهسَرخائی
یکشنبه | ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ | #هرمزگان #بندرعباس اسکله شهید رجایی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #انفجار_بندر_شهید_رجایی
طبیعت بیجان
آقای شهبازی ماشین را گوشهای در محوطه پارککرد. مثل مرغ از قفس پریده، تشکرکنان پیاده شدم. محوطه اینطرف برخلاف پارکینگ، خیلی شلوغ بود از ماشینهای آتشنشانی و نیروهایش گرفته تا آمبولانسهای هلال احمر و جوانهای زبده و پاکبانهای زحمتکش. اولین چیزی که بین حجم آتش و دود توجهم را جلب کرد طبیعت بیجان بود. قدمهایم را تندتر برداشتم. باید پلک میبستم و قبل از انفجار آنجا را تصور میکردم. آسمان آبی، صدای گنجشکها در یک عصر بهاری از لابه لای شاخههای درختچهی کاسیا با گلهای زرد خوشرنگ و گلهای زینتی اما آنوقت آسمان دود گرفته را میدیدم و درختچههایی که از نیمه شکسته، گل کاسیاهایی که خم شده و از ترس برگهایشان جمعشده بود و نهالهای توتی که دیگر درخت نمیشدند.
زهرا شنبهزادهسَرخائی
یکشنبه | ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ | #هرمزگان #بندرعباس اسکله شهید رجایی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #انفجار_بندر_شهید_رجایی
بفرما نوشیدنی خنک
دورش شلوغ بود و خودش بیشتر بازارگرمی میکرد با گفتن آن جملهی "بفرما نوشیدنی خنک!" ماشین تویوتای دوکابین بود. چند نفر مشغول پذیرایی بودند. جلو رفتم. مرد لباس سورمهای که در شیشههای نوشیدنی را تند تند باز میکرد بطری شیشهای را طرفم گرفت و همان جمله معروفش را گفت. تشکر کردم و بدون برداشتن بطری پرسیدم: "این خدمات دهی بری کدوم سازمان دولتی هست؟"
جوان بسیجی ایستاده کنار ماشین قبل از او گفت: "ما از پایگاه بسیج ششصد دستگاه هستیم. از ساعات اولیه حادثه به فکر خدمت رسانی افتادیم. تامین آب خنک، نوشیدنی، وعدههای غذایی و حتی میوهی تمام نیروهای امدادی رو به عهده گرفتیم."
سوال بعدیم شاید کلیشه بود اما در کنار مردم باید نهادی هم برای حمایت مالی باشد و همان را پرسیدم. در همان حین آتشنشانی با سر و صورتی خیس از عرق نزدیک ما شد. جوان بسیجی نوشیدنی به او تعارف کرد و جواب من را هم داد: "سپاه پاسداران"
چند دقیقهای همانجا ایستادم و به سرعت انجام کارشان نگاه کردم. میخواستم به سمت آتشنشانی بروم که در پناه کانکسی خستگی رفع میکرد که مرد لباس سورمهای بلند گفت: "تشریف بیارید وعده شامتون رو تحویل بگیرید. تشریف..." دوباره حرفش را تکرار کرد و نیروهای امدادی، آتش نشانها و پاکبانها به طرف ماشین آمدند و من از آنها دور شدم.
زهرا شنبهزادهسَرخائی
یکشنبه | ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ | #هرمزگان #بندرعباس اسکله شهید رجایی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها