eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
328 ویدیو
4 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 طبیعت بی‌جان آقای شهبازی ماشین را گوشه‌ای در محوطه پارک‌کرد. مثل مرغ از قفس پریده، تشکرکنان پیاده شدم. محوطه این‌طرف برخلاف پارکینگ، خیلی شلوغ بود از ماشین‌های آتش‌‌نشانی و نیروهایش ‌گرفته تا آمبولانس‌های هلال احمر و جوان‌های زبده‌ و پاکبان‌های زحمت‌کش. اولین چیزی که بین حجم آتش و دود توجهم را جلب کرد طبیعت بی‌جان بود. قدم‌هایم را تندتر برداشتم. باید پلک می‌‌بستم و قبل از انفجار آنجا را تصور می‌کردم. آسمان آبی، صدای گنجشک‌ها در یک عصر بهاری از لابه لای شاخه‌های درختچه‌ی کاسیا با گل‌های زرد خوشرنگ و گل‌های زینتی اما آن‌وقت آسمان دود گرفته را می‌دیدم و درختچه‌هایی که از نیمه شکسته، گل کاسیاهایی که خم شده و از ترس برگ‌هایشان جمع‌شده بود و نهال‌های توتی که دیگر درخت نمی‌شدند. زهرا شنبه‌زاده‌سَرخائی یک‌شنبه | ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ | اسکله شهید رجایی ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 بفرما نوشیدنی خنک دورش شلوغ بود و خودش بیشتر بازارگرمی‌ می‌کرد با گفتن آن جمله‌ی "بفرما نوشیدنی خنک!" ماشین تویوتای دوکابین بود. چند نفر مشغول پذیرایی بودند. جلو رفتم. مرد لباس سورمه‌ای که در شیشه‌های نوشیدنی را تند تند باز می‌کرد بطری شیشه‌ای را طرفم گرفت و همان جمله معروفش را گفت. تشکر کردم و بدون برداشتن بطری پرسیدم: "این خدمات دهی بری کدوم سازمان دولتی هست؟" جوان بسیجی ایستاده کنار ماشین قبل از او گفت: "ما از پایگاه بسیج ششصد دستگاه هستیم. از ساعات اولیه حادثه به فکر خدمت رسانی افتادیم. تامین آب خنک، نوشیدنی، وعده‌های غذایی و حتی میوه‌ی تمام نیروهای امدادی رو به عهده گرفتیم." سوال بعدیم شاید کلیشه بود اما در کنار مردم باید نهادی هم برای حمایت مالی باشد و همان را پرسیدم. در همان حین آتش‌نشانی با سر و صورتی خیس از عرق نزدیک ما شد. جوان بسیجی نوشیدنی به او تعارف کرد و جواب من را هم داد: "سپاه پاسداران" چند دقیقه‌ای همان‌جا ایستادم و به سرعت انجام کارشان نگاه کردم. می‌خواستم به سمت آتش‌نشانی بروم که در پناه کانکسی خستگی رفع می‌کرد که مرد لباس سورمه‌ای بلند گفت: "تشریف بیارید وعده شام‌تون رو تحویل بگیرید. تشریف..." دوباره حرفش را تکرار کرد و نیروهای امدادی، آتش نشان‌ها و پاکبان‌ها به طرف ماشین آمدند و من از آنها دور شدم. زهرا شنبه‌زاده‌سَرخائی یک‌شنبه | ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ | اسکله شهید رجایی ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 مشت نمونه‌ی خروار آفتاب صورتش را برافروخته کرده و خیسی عرق از روی لباس آتش‌نشانیش معلوم بود. به دیوار کانکسی تکیه داده بود تا خستگی درکُند. موقع تعویض شیفت آتش‌نشان‌ها بود. سلام و خدا قوتی گفتم. نمی‌دانستم از آتش‌نشان‌های بندرعباس است یا از استان‌های همجوار. مهم این بود که با همه‌ی خستگی لبخند به لب داشت و آماده‌ی خدمت بود. زهرا شنبه‌زاده‌سَرخائی یک‌شنبه | ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ | اسکله شهید رجایی ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها