📌 #امام_رضا
روایت چایخانه - ۴
تَبرّک
بخار سماورها اعلان میکرد که آب جوشیده. کتریها صف کشیده بودند. یکی چایی دم میکرد، یکی دمنوش. عطر و بوی آویشن چایخانه را پر کرده بود.
دو پیشانی چایخانه، یک برای خانمها و دیگری برای آقایان در نظر گرفته شده بود. یکطرف جای شستن استکانها بود و در کنارش جایی برای آبکشی استکانها و نعلبکیها.
مسئول شیفت، هرکسی را به جایی مأمور میکرد. دمکن چایی، دمکن آویشن، استکان شور، چای ریز، دمنوش ریز، استکان جمعکن، چای شیرین کن و ...
چایخانۀ ما در باغ رضوان در کنار مقبرۀ شیخ طبرسی بود. چایی گویا بهانهای برای ارتباط با صاحب چایخانه بود! چای را به نیّت تبرّک میخوردند. گاه ظرفی با خود میآوردند و به تبرّک یک چایی میبردند. گاهی هم شکلاتی که کنار چایی سِرو میشد را با خود به تیمّن و تبرّک میبردند.
همین خلعت سبز نوکری در چایخانه ما را پیامگیر زائران کرده بود که :
دعا کنید مریض داریم. دعا کنید فرزندم بچهدار شود. دعا کنید بچههایمان عاقبت بخیر شوند و ...
و چه دعاها که در حق ما نمیکردند که خدا خیرتان دهد و ...
چونکه به نام تو تبرّک بِجُست
چایی تلخم ز تو شیرین شده
حسین غفاری
چهارشنبه | ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #امام_رضا
روایت چایخانه - ۵
تَقرّب
جوان که چاییاش را نوشید، یک سبد خالی برمیدارد و از روی میزها استکان و نعلبکیها را جمع میکند. سبد که پر شد میبرد میگذارد جلوی چایخانه.
خودم را به او میرسانم و میگویم خسته نباشید. دستتان درد نکند، من جمع میکنم. میگوید میخواهم اسم مرا هم بنویسند!
پیرزن یک چای برمیدارد. دور میزند خودش را به من میرساند که کنار کارتخوان ایستادهام. کارت بانکیاش را درمیآورد و به من میدهد. یک قُلپ چای مینوشد و میگوید: صدهزار تومان بکش. چای بهانه بود تا نامش را در دفتر چایخانه ثبت کند.
پشت سرش یک خانم میآید و با حسرت میگوید: پسرم ده هزارتومان بکش. ببخشید ندارم! بغض گلویم را میفشارد. کارت را میکشم. به زحمت میپرسم رمز؟ میگوید و من رمز را زدم و با همان صدای لرزانم گفتم خدا قبول کند.
هرکسی که به چایخانه میآمد به قدمی و رقمی نام خود را در آنجا ثبت میکرد دعاکنان از آنجا دور میشد. با این کارهایشان قصد تقرّب داشتند.
یاد شعر حافظ میافتم:
در کوی عشق شوکت شاهی نمیخرند
اقــرار بنـدگی کن و اظــهار چاکری
حسین غفاری
چهارشنبه | ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #امام_رضا
هدیهی امام رضا (ع)
صدای پیج کردن از راهرو میشنید: "دکتر رحیمی به بخش اورژانس. دکتر رحیمی..."
نگاهی به رنگِ پریدهی صورت معصومه انداخت و قطرههای سِرمی که آهسته میچکید مثل تمام خاطراتی که بعد از هربار سقط بچههایش در ذهنش تداعی میشد. اشک پشت اشک ریخته و کجاها که نرفته بود؟ معصومه روی تخت تکانی خورد. همان وقت کسی از بیرون اتاق گفت: "خدام رضوی اومدن."
دلش میخواست به استقبال آنها برود اما ...
ادامه روایت در مجله راوینا
زهرا شنبهزادهسَرخائی
سهشنبه | ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ | #هرمزگان جزیره #قشم بیمارستان پیامبر اعظم (ص)
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #امام_رضا
📌 #روایتهای_مادرانه
میشه اجازه بدین؟
هفتههای آخر بود و هر روزش یکسال میگذشت. از ماه اول بارداری تا ماه هشتمش یک طرف و این دوهفتهی آخر طرفی دیگر. انگار داری به نوک قله میرسی، هم پر از هیجانی و هم از خستگی نفسهایت به شماره افتاده. روی صندلی کمی جابجا شدم و به منشی دکتر نگاهی انداختم بلکه زودتر اسمم را صدا کند.
انگار نگاهم را خواند، لبخندی زد و گفت: پشت در بایست نفر بعدی شمایی.
بلند شدم و پشت در ایستادم. در که باز شد با ...
ادامه روایت در مجله راوینا
فاطمه سادات مروّج
پنجشنبه | ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴ | #اصفهان #کاشان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #انفجار_بندر_شهید_رجایی
خادمِ الرضا (ع)
موسی نقیبیپور، از دبیرخانهی کانونهای خدمت رضوی استان آمده بود. حرفهایش خودمانی بود و گیرا. شروع صحبتش را آنطور بود که: «به خاطر اتفاق تلخ اسکله، گروه جهادی کانونهای خدمترضوی با موکبی به نام «خدّام الرضا (ع)» اینجا مستقر شدن. هدفشون خدمترسانی به امدادگرها و کسایی هست که جهادی اومدن پای کار. بیشتر نیروها قبل از اومدن به اینجا توی چایخونهی حضرتی شهر، دلی خدمت میکردن و حس اینرو داشتن که توی حرم آقا علی بن موسی الرضا(ع) خدمت میکنن و از این بابت خوشحال بودن. اما ...
ادامه روایت در مجله راوینا
گفتوگو با موسی نقیبیپوردریایی
مریم خوشبخت
جمعه | ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴ | #هرمزگان #بندرعباس
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #امام_رضا
آقای امام رضا
چندسالی میشد که نرفته بودم. نرفتن که نه، نطلبیده بود.
آخرین بار زمستانی بود بعد از شهادت حاج قاسم. باران بارید یا نه، یادم نمیآید؛ اما برف را چرا. ایضا تک تک زیارت رفتنها و غذای حضرتی را.
اینبارم هم زمستان بود. زمستانی بعد از شهادت خیلیها. باران نبارید، اما برف چرا.
در این چند سالِ دوری، خیلی فکری بودم که اگر بروم چنین کنم و چنان. اینکه بروم کنج خلوتی از حرم و زیارتنامه بخوانم و روضه گوش کنم. اینکه سرظهرِ بعداز نماز، سری به اتاق اشک بزنم. اینکه رو به گنبد طلایی یا پنجره فولاد قسمش دهم و ...
ادامه روایت در مجله راوینا
امین ماکیانی
جمعه | ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ | #لرستان #خرمآباد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #وحدت
📌 #انفجار_بندر_شهید_رجایی
همهمون دوستیم
آدرس جایی حوالی مرکز شهر بود؛ چهارراه سازمان. زنگ آیفون را زدم و صدای گرمش را شنیدم که گفت: "بفرمایید." خانم تاجالدینی با خوشرویی جلوی در واحد منتظر ایستاده بود. وارد شدیم. در هال خانه پر بود از پلاستیکهایی با نان ساندویچ. بوی خیارشور و سوسیس بندری در فضای خانه پیچیده بود و آدم را به اشتها میانداخت. روی مبل راحتی نشستم. آنجا هم مثل کافه رستوران عجله برای رساندن به موقع شام بود. چند خانم در فضای بین آشپزخانه و هال در رفت و آمد بودند. وسایل آمادهسازی ساندویچها را روی سفرهای تمیز میگذاشتند. بعد ...
ادامه روایت در مجله راوینا
زهرا شنبهزادهسَرخائی
دوشنبه | ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴ | #هرمزگان #بندرعباس
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
هدایت شده از راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
🔖 #راوینا_نوشت
📌 #جای_خالی_رئیسی
پویش روایتنویسی «جای خالی رئیسی»
اکثر ما در یک سال اخیر لحظاتی را داشتیم که خیلی جای خالی شهید رئیسی حس میشد؛ لحظاتی که پیش خودمان گفتیم: «کاش رئیسی بود» یا «اگر رئیسی بود...»
اگر همچین لحظهای را تجربه کردید؛ برای ما روایت کنید.
به پنج اثر برتر جوایزی تقدیم خواهد شد.
شرایط آثار:
• تعداد کلمات: زیر ۱۰۰۰ کلمه
• یک نفر میتواند چندین اثر بفرستد
نحوه ارسال روایت:
ارسال در پیامسانهای بله و ایتا به نشانی
@ravina_ad
مهلت ارسال آثار تا ۴ خرداد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #امام_رضا
خیال کن که غزالم...
بلیط را که نشانم داد پرندههای قلبم دسته جمعی به پرواز درآمدند، همزمان که بغضی سنگین گلویم را فشار میداد.
آخرین بار که چنین قابی روی گوشی جلوی چشمانم نقش میبست، به مقصد نرسیده بودیم که هیچ، گویا اندازهی چند سال نوری هم از آن فاصله گرفته بودیم؛ فاصلهی معمولی نه، فاصلهی اجتماعی توام با بهت و آه!
روزهای پایانی ۹۸ بود که تصمیم گرفتیم دوتایی دست دلمان را بگیریم و کبوتر جلد حرم شویم و با اجازه از بابارضا جان برویم سر زندگی مشترکمان. شاغل بودیم و تنها فرصتی که میتوانستیم رسومات مرسوم را برای خوشایند دل خانوادههای مان برپا کنیم، تعطیلات عید بود.
ادامه روایت در مجله راوینا
عکس: مائده مرادی
مائده مرادی
پنجشنبه | ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها