16.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #امام_خمینی
دیدم بلندگوی تکیه فردو صدایش میآید...
روایت کاظم کوهی از بازتاب رحلت امام (ره) در روستای فردو
تحقیق: محمد عرب
تنظیم: محسن طاهریان
کاظم کوهی
شنبه | ۱۲ خرداد ۱۴۰۳ | #قم روستای #فردو
روایت قم
@revayat_qom
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #امام_خمینی
آقا جون... حال امیدتون چطوره!؟
نقل و نبات و پسته و بادامهای توی جیبش را دور از چشم پدرم در مشت کوچکم جا میکرد. آقای دندانپزشک شیرینی و شکلات را ممنوع کرده بود اما همیشه سهم تنقلات نوه ته تغاری از بقیه نوهها بیشتر بود. با دیدنش گل از گلم میشکفت. و هنوز صحنهای را که از پلههای طبقه دوم خانه به سمت حیاط سرازیر میشدم و دامن پلیسه و بلوز آستین کوتاه مشکیام نبودنش را فریاد میزد به خاطر دارم.
از سه سال کنارش زندگی کردن همین چند صحنه در ذهنم ثبت شده. از پدربزرگ مادریام که همین خاطرات را هم ندارم. بیچاره مامان که ...
ادامه روایت در مجله راوینا
مائده مرادی
پنجشنبه | ۱۵ خرداد ۱۴۰۴ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📢 #لرستان
همه چیز درباره نویسندگی
@artlorestanir
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📢 #سمنان
تور روایت
@artsemnan
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #حج
یدالله مع الجماعة
تقریبا از پارسال بود که عضو گروههای حج شدم و حاجیها را دنبال میکردم. خرداد ۱۴۰۳ یک شب یکی نوشت: "۱۲ شب میخوایم بریم بیتالله هر کی میاد بیاد". با این جملهاش یک دل سیر گریه کردم. دلم لک زده بود برای رفتن به خانه خدا. هر شب با چشم گریان دلم میرفت طواف. فکرش را نمیکردم به سال نکشیده موعد قرار خودمان هر شب ساعت ۱۲، طواف باشد. توی کاروانی اسمم را بنویسم که کار هر شبش این باشد، آن هم دسته جمعی. آدمهای کاروان ...
ادامه روایت در مجله راوینا
حمیده کاظمی
ble.ir/jostarestan
چهارشنبه | ۱۴ خرداد ۱۴۰۴ |#عربستان #مکه
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #امام_خمینی
میراث دار
تنها دعایی که از بچگیام یادم مانده که هیچ چشم شور و دست زوری نتوانست رویِ تقدیر اجابتش خط وخش بیندازد همان بود که بعدِ نماز جماعت میخواندیم «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما»
شُعارِ ساده آدمهای معمولی دهه شصت و آن روی منشورِ فنّی و ریشهداری که خدا نوشته بود «إِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ»
غلبهای که نه تاریخ مصرف داشت و نه مکانبردار بود! و نه حتی پایش را به پای کسی بسته بودند. حتی به پای آقای خمینی!
حتی آقای خمینی...
ادامه روایت در مجله راوینا
طیبه فرید
@tayebefarid
چهارشنبه | ۱۴ خرداد ۱۴۰۴ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
13.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #امام_خمینی
تنها کاری که از من برمیآمد
هموطن اهل سنت ساکن عسلویه از حس و حالش پس از رحلت امام میگوید.
تحقیق: حسین فقیه
تصویر و تدوین: مهدی شایگاناصل
احمد ابراهیمی
پنجشنبه | ۷ دی ۱۴۰۲ | #بوشهر #عسلویه
حوزه هنری استان بوشهر
@artboushehr
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #پانزده_خرداد
شیخ ابراهیم
گفت: جلوی جمعیت بودم. توی آن اوضاع شلوغ تظاهرات، بارها شلیک مستقیم شد اما هیچ تیری بهم نخورد. به اینجای ماجرایش که رسید، خندید. ابراهیم دیگر پیر شده. مویی در سر ندارد و جای تورفتگی باتومی که به سرش خورده، بیشتر خودش را نشان میدهد. زانوهایش را جمع کرده و چمپاتمه نشسته است. پیراهنش آبی ساده و دکمههای آستینش باز هست. بجز در و دیوار خانه، آستینهایش هم سادگی و مشقت زندگیش را داد میزد؛ مثل خیلی از انقلابیهای گمنامی که سهمی از ...
ادامه روایت در مجله راوینا
امالبنین مجلسی
پنجشنبه | ۱۵ خرداد ۱۴۰۴ | #قم
روایت قم
@revayat_qom
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #امام_خمینی
اوف اوف
از این اتاق به آن اتاق در حال بازی بودم. پروانهخانم داشت غذا درست میکرد. دیدم سراسیمه آمد و تور تلویزیون سیاه سفید ۲۴ اینچ اتاق که روی تاقچه بود را بالا داد و تلويزيون را روشن کرد.
ملاقهاش هنوز در دستش بود و روسریای که طبق معمول موقع غذاپختن میبست بالای سرش جمع شده بود.
مدام میرفت آشپزخانه و میآمد اتاق و روبروی تلویزیون میایستاد.
گویا منتظر خبری بود، آنقدر محو تماشای تلویزیون بود که توجهی به منِ آویزانِ از پردهی اتاق که طبق معمول دور خودم پیچیده بودم نمیکرد.
انگار همین دیروز بود. اضطراب و بیقراریاش هنوز یادم هست و تعجبم از نگرفتن تذکرِ همیشگیِ: «نکن مادر جان میل پرده میفته رو سرت».
گویی زیر گاز را خاموش کرده بود که دیگر نگران ته گرفتن غذا نبود و به آشپزخانه نمیرفت و یکسره چشم به تلویزیون دوخته بود و پلک نمیزد.
مشغول تاب دادن پرده دور خودم بودم که با صدای وایِ مادرم برگشتم سمت تلویزیون و باصدای بلندِ دستی که با شدت روی سرش کوبید نگاهم میخِ اشکهای مادرم شد که نشست کف اتاق. نشستن که چه عرض کنم افتاد.
آن زمان برداشتی از اخبار یا اینکه مادرم در تلویزیون دنبال چه بود نداشتم.
اما تصاویر امام را میدیدم که از تلویزیون پخش میشد و دیدم حتی گوینده خبرش هم یادم مانده که مادرم در جواب بیقراریام برای دلیل گریهاش گفت: «امام رفت مامان جان».
نمیدانم چرا خجالت میکشیدم گریه کنم. پنج سالم بود اما خودم را بزرگ میدیدم. رفتم پشت پرده و قایم شدم؛ تا دلم میخواست گریه کردم.
آنقدر همان جا ماندم که ردِ اشکهایم خشک شود تا کسی نفهمد گریه کردهام. هیچکس سراغی از من نمیگرفت.
با شنیدن صدای راه رفتن پدرم در حیاط مشتاق به سمت ایوان به پیشواز پدر رفتم. پدرم هم حواسش به من نبود،
تند تند در حیاط راه میرفت و تسبیح در دست اوف اوف میگفت.
زنگ در را زدند دوست پدرم بود.
شنیدم که پدرم با بغض گفت انالله وانا الیه راجعون تسلیت آقا...
حمیده صفرزاده
سهشنبه | ۱۳ خرداد ۱۴٠۴ | #گیلان #رشت
پس از باران؛ روایتهای گیلان
eitaa.com/pas_az_baran
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📢 #فارس
عصر روایت
@artfars
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #امنیت
سربازان امام زمان
تیتر خبر خیلی صریح و واضح بود
"دستگیری اعضای داعش در تهران"
آنقدر ذهنم درگیر خواب بعدظهر بچه ها بود که خبر را سریع رد کردم، اما انگار زنگ هشداری در ذهنم به صدا آمد، دوباره به خبر برگشتم.
سخنگوی پلیس از دستگیری اعضای شبکه تروریستیِ داعش توسط واحد مبارزه با تروریسم فراجا خبر داد.
در این عملیات ۱۳ نفر از جمله رهبر گروه، تیمهای هدایت و پشتیبانی و عاملان انتحاری به همراه وسایل و تجهیزات از جمله جلیقه و کولهپشتیهای انتحاری دستگیر شدند.
بالشی زیر سر ...
ادامه روایت در مجله راوینا
صدیقه خادمی
جمعه | ۱۶ خرداد ۱۴۰۴ | #مرکزی #اراک
رسام؛ روایتسرای استان مرکزی
@rasam_markazi
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #پانزده_خرداد
مامور خمینی
صبح روز ١۶ خرداد ١٣۴٢، پاشنه کتانیات را میکشی و راه میافتی سمت بازار زرگرها.
تا به خودت بیایی، میبینی وسط معرکهای روبروی مسجد نو. عدهای شعار میدهند: «مرگ بر شاه!»
«مرگ بر شاه!؟» اولین بار است این شعار را میشنوی.
صدای تیر بلند میشود. توی نوجوان سیزده-چهارده ساله قدت نمیرسد همه چیز را کامل ببینی. ولی انگار گوشه جمعیت همهمه شده. لنگه دری روی دستها بالا میآید. نوجوان دیگری شبیه خودت، بیحرکت روی در دراز کشیده. مردم شعار میدهند: «از جان خود گذشتیم، با خون خود نوشتیم، یا مرگ یا خمینی!»
ادامه روایت در مجله راوینا
محمدصادق شریفی
ble.ir/zakhme_parishani
جمعه | ۱۶ خرداد ۱۴۰۴ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها