eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
327 ویدیو
4 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📢 محفل روایت @artqom_ir ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 یخچال دو در همیشه از یخچال بزرگ خریدن خجالت می‌کشیدم. انگاری مثل هر متنی که فرا متنی دارد اشیاء هم فرا اشیائی دارند. فراستی درونم می‌گفت «مگر شکم محور زندگی آدمست که این همه جا بخواهد.» با خودم فکر می‌کردم طراحی یخچال بزرگ محصول فکر بیات است برای آدم‌هائیست که برای خودشان وقت ندارند. آدم که گوشت دو ماهش را انبار نمی‌کند! نانش را فریز نمی‌کند. حکایت یخچال بزرگ خانه عیالوارها فرق می‌کند این‌هایی که هفتگی عروس و داماد و نوه‌ها چند بار خراب می‌شوند سرشان! ادامه روایت در مجله راوینا طیبه فرید @tayebefarid سه‌شنبه | ۲۰ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
🔖 إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ
📌 غدیر خونین دیروز برای ضبط برنامه روایت خانه رفته بودیم، موضوع ترورهای دهه شصت منافقین و شهادت دختر دو ساله‌ای در شیراز بود... هفته قبل هم موضوع حمله ماموران شاه به مسجد حبیب در سال ۵۷ بود که منجر به شهادت مردم شده بود... جالبی هر دو اتفاق این بود که هر دو در روز عید غدیر اتفاق افتاده بود و امروز در روز منتهی به غدیر شهادت زنان و کودکان و دانشمندان و سرداران به دست اسرائیل... فرقی نمی‌کند شاه و منافق و آمریکا و اسرائیل، ایستادن پای نام علی(ع) و مبارزه با دشمنانش خون‌بها دارد... و ما آماده این بها هستیم... به قول حاج احمد متوسلیان ما با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد، هرکه با ماست بسم‌الله. سید حامد ترابی ble.ir/khack جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 صبحی که دوباره بغضمان ترکید... ساعت پنج صبح با صدای پدر بیدار شدم. با عجله در را باز کرد و گفت: «بلند شید... سردار سلامی رو توی تهران زدن.» چند لحظه گیج بودم. باورم نمی‌شد. در ایران؟ در خاک خودمان؟ برایم غیرممکن بود. مگر می‌شود این‌طور راحت دل ایران را نشانه بروند؟ دستم را بردم سمت گوشی، وارد فضای مجازی شدم... انگار حقیقت داشت. خبرها یکی‌یکی تأیید می‌شدند. تصاویر، صداها، اشک‌ها... حجم خسارت‌ها زیاد بود، اما آن‌چه بیشتر از همه سنگینی می‌کرد، زخمی بود که بر دل مردم نشسته بود. دوباره حسی آشنا برگشت. مثل همان صبح جمعه، ۱۳ دی ۹۸، وقتی بابا آمد و با صدایی لرزان گفت: «سردار سلیمانی رو توی عراق ترور کردن...» همان بهت، همان درد، همان بغضی که گلو را می‌سوزاند. حالا هم خانه پر از سکوت و اشک است. خواهرم گریه می‌کند. هیچ‌کس حال و حوصله کاری ندارد. لیست شهدا به‌روزرسانی می‌شود... هر بار که اسمی اضافه می‌شود، انگار بخشی از قلب‌مان کم می‌شود. به مسئول ادبیات پایداری استان پیام دادم و نوشتم: «من مطمئنم که کار اسرائیل به پایان رسیده. رهبرم گفته، و من باور دارم. صهیونیست باید منتظر خیبر دیگری باشد.» زهرا سالاری جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | نهضت روایت گلستان @revait_golestan ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 کمی شبیه شهید چند وقت پیش، دوستم داشت از رئیس همسرش شکایت می‌کرد. می‌گفت با اینکه همسرش مسئول دفتر است و غیبتش خیلی توی چشم رئیس، در تمام بیست روزی که به خاطر کمرش خانه‌نشین شده بود رئیس یک عیادت خشک و خالی هم نیامد، چه برسد به اینکه کمکی بکند! چند هفته‌ی بعد یکی از اقوام ما در روستا فوت کرد. صبح اول وقت خودم را برای خاکسپاری به روستا رساندم. جنازه‌ی پیرمرد هنوز ... ادامه روایت در مجله راوینا فروغ السادات سیدی جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | رسام؛ روایت‌سرای استان مرکزی @Rasam_markazi ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 ترازِ شرف عمومهدی المهندس می‌گفت ما توی بحران به مغز سرد و دل گرم نیاز داریم. این یادداشت را با دل گرم و مغز سرد می‌نویسم. ما که الحمدلله چشم و دل سیریم! کسی که روی همه دیوارهای سالِ هزار و چهارصد و سه‌اش پر از یادگاری شده با این حوادث به هم نمی‌ریزد. وسط جنگ حلوا خیرات نمی‌کنند! کسی که هر روز شهادت مردم فلسطین را دیده با دیدن تصاویر شهدای امروز توی روحش طوفان نمی‌شود! داشتم یادداشت غدیر را آماده می‌کردم... ادامه روایت در مجله راوینا طیبه فرید @tayebefarid جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 📌 📌 صبح جمعه، مکه تنها دلشوره‌ام قبل از سفر همین بود که شد. مثل یک بزدلِ ترسو نشسته بودم به زار زدن و لرزیدن توی شعب ابی‌طالب. لرزش دستم تا حدی بود که نگران شدم پس بیافتم تک و تنها. هق‌هقم بلند شده بود. دنیا روی سرم خراب شد. همین را می‌خواست شیطان. داشت تلافی سنگ‌هایی که خورده بود را سرم در می‌آورد. توی دلم را هِی خالی کرد. اول از خانواده‌ام شروع کرد. از همسر و بچه‌هایم. بعد رفت سراغ بقیه چیزها. خبر شهادت سردار را که دیدم فقط انا لله و انا الیه راجعون بود که نگه‌ام داشت. سردار را دوست داشتم. سردار سلامی را می‌گویم. رجزهایش را چند وقتی بود گوش می‌دادم. یعنی هر جا حرف می‌زد دنبال می‌کردم. پر بود حرف‌هایش از آیه‌های کتاب خدا. یک شیرمرد نترس... یک‌بار شنیدم یک حزب‌اللهی گفت شهید شود خوشحال می‌شود، نمی‌دانم چرا این را گفت، حرفش را زود پس گرفت. سردار باقری را هم دوست داشتم. اسم برادرش همیشه توی چهل مومن نمازهایم بود، امشب باید اسم خودش را هم ببرم. الآن ولی وقت مرثیه نیست. نمی‌خواهم کسی گریه کند یا اشک بریزد. هر کس بگردد دنبال وظیفه‌اش. دل من که پر از امید و آرامش شده. نمی‌دانم چه شد که آرام شدم. پتانسیل شعب یک هو فرو رفت توی وجودم. مثل یک کوه شدم. ذکر هم بی‌تاثیر نبود. دلم روشن است. کارشان ساخته‌ست. ظهور نزدیک است. اللهم عجل لولیک الفرج واذن له فی جهاد عدوّک و عدوّه واجعلنا من انصاره اللهم احفظ قائدنا اللهم یسّر و لا تعسّر... حمیده کاظمی ble.ir/jostarestan جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 تکرار تاریخ از وقتی کتاب مربع‌های قرمز خوانده بودم دلم پر‌می‌کشید برای دیدن مزار شهید جعفر احمدی میانجی دوست حاج محمدحسین یکتا. رفته بودم گلزار علی بن جعفر (ع) قم. در بین مزار شهدا آهسته قدم بر‌می‌داشتم و زیر لب سلام بر امام‌ حسین (ع) می‌دادم که به ردیفی خاص رسیدم. نوشته‌های روی اولین، دومین و بقیه‌ی سنگ قبور و سن شهدا می‌خکوبم کرد. نوشته بود: "دختربچه‌ای پنج ساله، نه ساله و..." در اثر بمباران هوایی عراق در وسط روضه حضرت زهرا (س) به شهادت رسیده بودند. انگار باور نداشتم؛ دوباره به سنگ مزار و تاریخ شهادت آنها نگاه کردم ۲۴ دی ۱۳۶۵. قم شهری که کیلومترها دورتر از منطقه جنگی بود و کودکی که بی‌خبر از همه چیز در کنار مادرش به روضه گوش می‌داد. امروز تاریخ بار دیگر تکرار شد. با دیدن تصویر موهای پریشان دختری در زیر آوار‌های ساختمانی در تهران، باورم شد که خباثت در طینت دشمنان قسم‌خورده‌ی ایران است امّا "وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ" زهرا شنبه‌زاده‌سَرخائی جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 الی بیت المقدس بعد از خواندن نماز صبح، تازه چشمانم گرم شده بود، حقیقتا خواب سر صبح دلچسب است. به خصوص برای منِ مادر که باید تا صبح چندین بار بلند شوم و سید طاها را شیر بدهم. چشمانم تازه گرم شده بود که با تکرار جمله کنترل کو؟، کنترل کو؟ سید چشمانم باز شد. - توروخدا سرصبح کدوم مستند رو ندیدی الان می‌خوای نگاه کنی، بگرد ببین کجاست... - مستند چی، پاشو اسرائیل حمله کرد... توی رختخواب نشستم. همین دیشب توی دلم با دیدن خبر تهدید اسرائیل گفتم: «به گوربابات خندیدی، غلطی کنی تموم می‌شی.» ادامه روایت در مجله راوینا خاطره کشکولی جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 انگار عروسی هم برای ما لرها نشانه شده پیراهن مشکی را که پوشیدم از خانه زدم بیرون. آنطرف صف پمپ بنزین شلوغ بود و این طرف راننده کمی جلوتر ایستاد و برایم بوق زد. پیرمردی بود حدودا ۶۰ و چند ساله. هم‌مسیر بودیم. سوار شدم. تسلیت گفت. تسلیت گفتم. عصبانی بود و ناراحت. عصبانی از حرام‌زادگی دشمن و ناراحتِ از دست دادن فرماندهان. مثل خودم. گفت شنبه عروسی برادرزاده‌اش بوده. هفتصد نفری هم دعوت گرفته‌ و کارت پخش کرده‌اند. اما حالا لغو کرده‌اند مراسم را. تصمیم‌شان بر این شده عروس و داماد را ساده بفرستند سر خانه و زندگی‌شان. انگار عروسی هم برای ما لرها نشانه شده. آن از شب وعده صادق که تصویر موشک‌ها ثبت شد از یک مراسم عروسی و این از مراسمی که برگزار نشد و ساده از آن گذشتند. ساده گذشتند؛ اما ما ساده نمی‌گذریم از این جنایت. داغ سنگین است. شاید خم شویم، اما افتادن و شکستن رسم ما نیست. رسم ما ایستادگی است. مویه‌هامان بماند برای بعد. فعلا بغض‌مان رامی‌خوریم و تبدیلش می‌کنیم به خشم. با مشت به قلب‌هامان می‌کوبیم و الا به ذکر الله می‌خوانیم. یا اهل الدنیا ما شیعیان حیدریم. داغ ۱۱ گل سرخ و یک لاله پرپر به دل‌هامان است. لحظه شکوه ما غدیر و لحظه جنون‌مان، روز عاشوراست. قسم به آن بازویی که درب خیبرتان را کند و قسم بر آن سر بریده که بر نی قرآن می‌خواند. قسم به لحظه شکوه و لحظه جنون‌، رهایتان نمی‌کنیم. امین ماکیانی جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 مثل معصومه هوا تاریک بود که از صداهای مهیبی بیدار شدم. بیشتر اوقات، با شنیدن صدای رعد و برق و هیاهویش، نماز آیات، واجب می‌شوم. چشم‌هایم را چند بار فشار دادم و روی تخت نشستم. همسرم که داشت از درِ بالکن بیرون می‌رفت، سرش را رو به من گرفت: "پاشو، حمله شده" حرفش را جدی نگرفتم، از اُتاق بیرون آمدم. دخترم روی مبل نشسته بود و چشم‌هایش حکایت شب‌بیداری‌اش را داد می‌زد. کتاب "من‌زنده‌ام" در دست داشت و انگشت سبابه‌‌اش را جایی وسط برگه‌های آن نشان گذاشته بود. می‌خواستم تلویزیون را روشن کردم، روی میز و فرش جلویش را نگاه کردم: "کنترل رو ندیدی؟" ادامه روایت در مجله راوینا مهدیه مقدم جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها