📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
صبحی که دوباره بغضمان ترکید...
ساعت پنج صبح با صدای پدر بیدار شدم. با عجله در را باز کرد و گفت: «بلند شید... سردار سلامی رو توی تهران زدن.»
چند لحظه گیج بودم. باورم نمیشد.
در ایران؟ در خاک خودمان؟
برایم غیرممکن بود. مگر میشود اینطور راحت دل ایران را نشانه بروند؟
دستم را بردم سمت گوشی، وارد فضای مجازی شدم...
انگار حقیقت داشت. خبرها یکییکی تأیید میشدند. تصاویر، صداها، اشکها...
حجم خسارتها زیاد بود، اما آنچه بیشتر از همه سنگینی میکرد، زخمی بود که بر دل مردم نشسته بود.
دوباره حسی آشنا برگشت.
مثل همان صبح جمعه، ۱۳ دی ۹۸، وقتی بابا آمد و با صدایی لرزان گفت: «سردار سلیمانی رو توی عراق ترور کردن...»
همان بهت، همان درد، همان بغضی که گلو را میسوزاند.
حالا هم خانه پر از سکوت و اشک است. خواهرم گریه میکند. هیچکس حال و حوصله کاری ندارد.
لیست شهدا بهروزرسانی میشود...
هر بار که اسمی اضافه میشود، انگار بخشی از قلبمان کم میشود.
به مسئول ادبیات پایداری استان پیام دادم و نوشتم:
«من مطمئنم که کار اسرائیل به پایان رسیده. رهبرم گفته، و من باور دارم.
صهیونیست باید منتظر خیبر دیگری باشد.»
زهرا سالاری
جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #گلستان #کلاله
نهضت روایت گلستان
@revait_golestan
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
📌 #شهید_سردار_سلامی
کمی شبیه شهید
چند وقت پیش، دوستم داشت از رئیس همسرش شکایت میکرد. میگفت با اینکه همسرش مسئول دفتر است و غیبتش خیلی توی چشم رئیس، در تمام بیست روزی که به خاطر کمرش خانهنشین شده بود رئیس یک عیادت خشک و خالی هم نیامد، چه برسد به اینکه کمکی بکند!
چند هفتهی بعد یکی از اقوام ما در روستا فوت کرد. صبح اول وقت خودم را برای خاکسپاری به روستا رساندم. جنازهی پیرمرد هنوز ...
ادامه روایت در مجله راوینا
فروغ السادات سیدی
جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #مرکزی #اراک
رسام؛ روایتسرای استان مرکزی
@Rasam_markazi
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
ترازِ شرف
عمومهدی المهندس میگفت ما توی بحران به مغز سرد و دل گرم نیاز داریم. این یادداشت را با دل گرم و مغز سرد مینویسم. ما که الحمدلله چشم و دل سیریم! کسی که روی همه دیوارهای سالِ هزار و چهارصد و سهاش پر از یادگاری شده با این حوادث به هم نمیریزد.
وسط جنگ حلوا خیرات نمیکنند! کسی که هر روز شهادت مردم فلسطین را دیده با دیدن تصاویر شهدای امروز توی روحش طوفان نمیشود!
داشتم یادداشت غدیر را آماده میکردم...
ادامه روایت در مجله راوینا
طیبه فرید
@tayebefarid
جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #فارس #شیرار
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
📌 #شهید_سردار_سلامی
📌 #حج
صبح جمعه، مکه
تنها دلشورهام قبل از سفر همین بود که شد. مثل یک بزدلِ ترسو نشسته بودم به زار زدن و لرزیدن توی شعب ابیطالب. لرزش دستم تا حدی بود که نگران شدم پس بیافتم تک و تنها. هقهقم بلند شده بود. دنیا روی سرم خراب شد. همین را میخواست شیطان. داشت تلافی سنگهایی که خورده بود را سرم در میآورد. توی دلم را هِی خالی کرد. اول از خانوادهام شروع کرد. از همسر و بچههایم. بعد رفت سراغ بقیه چیزها. خبر شهادت سردار را که دیدم فقط انا لله و انا الیه راجعون بود که نگهام داشت. سردار را دوست داشتم. سردار سلامی را میگویم. رجزهایش را چند وقتی بود گوش میدادم. یعنی هر جا حرف میزد دنبال میکردم. پر بود حرفهایش از آیههای کتاب خدا. یک شیرمرد نترس... یکبار شنیدم یک حزباللهی گفت شهید شود خوشحال میشود، نمیدانم چرا این را گفت، حرفش را زود پس گرفت. سردار باقری را هم دوست داشتم. اسم برادرش همیشه توی چهل مومن نمازهایم بود، امشب باید اسم خودش را هم ببرم. الآن ولی وقت مرثیه نیست. نمیخواهم کسی گریه کند یا اشک بریزد. هر کس بگردد دنبال وظیفهاش. دل من که پر از امید و آرامش شده. نمیدانم چه شد که آرام شدم. پتانسیل شعب یک هو فرو رفت توی وجودم. مثل یک کوه شدم. ذکر هم بیتاثیر نبود. دلم روشن است. کارشان ساختهست. ظهور نزدیک است.
اللهم عجل لولیک الفرج
واذن له فی جهاد عدوّک و عدوّه
واجعلنا من انصاره
اللهم احفظ قائدنا
اللهم یسّر و لا تعسّر...
حمیده کاظمی
ble.ir/jostarestan
جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #عربستان #مکه
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
تکرار تاریخ
از وقتی کتاب مربعهای قرمز خوانده بودم دلم پرمیکشید برای دیدن مزار شهید جعفر احمدی میانجی دوست حاج محمدحسین یکتا. رفته بودم گلزار علی بن جعفر (ع) قم. در بین مزار شهدا آهسته قدم برمیداشتم و زیر لب سلام بر امام حسین (ع) میدادم که به ردیفی خاص رسیدم. نوشتههای روی اولین، دومین و بقیهی سنگ قبور و سن شهدا میخکوبم کرد. نوشته بود: "دختربچهای پنج ساله، نه ساله و..." در اثر بمباران هوایی عراق در وسط روضه حضرت زهرا (س) به شهادت رسیده بودند. انگار باور نداشتم؛ دوباره به سنگ مزار و تاریخ شهادت آنها نگاه کردم ۲۴ دی ۱۳۶۵. قم شهری که کیلومترها دورتر از منطقه جنگی بود و کودکی که بیخبر از همه چیز در کنار مادرش به روضه گوش میداد. امروز تاریخ بار دیگر تکرار شد. با دیدن تصویر موهای پریشان دختری در زیر آوارهای ساختمانی در تهران، باورم شد که خباثت در طینت دشمنان قسمخوردهی ایران است امّا "وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ"
زهرا شنبهزادهسَرخائی
جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #هرمزگان #بندرعباس
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
الی بیت المقدس
بعد از خواندن نماز صبح، تازه چشمانم گرم شده بود، حقیقتا خواب سر صبح دلچسب است. به خصوص برای منِ مادر که باید تا صبح چندین بار بلند شوم و سید طاها را شیر بدهم. چشمانم تازه گرم شده بود که با تکرار جمله کنترل کو؟، کنترل کو؟ سید چشمانم باز شد.
- توروخدا سرصبح کدوم مستند رو ندیدی الان میخوای نگاه کنی، بگرد ببین کجاست...
- مستند چی، پاشو اسرائیل حمله کرد...
توی رختخواب نشستم.
همین دیشب توی دلم با دیدن خبر تهدید اسرائیل گفتم: «به گوربابات خندیدی، غلطی کنی تموم میشی.»
ادامه روایت در مجله راوینا
خاطره کشکولی
جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
انگار عروسی هم برای ما لرها نشانه شده
پیراهن مشکی را که پوشیدم از خانه زدم بیرون.
آنطرف صف پمپ بنزین شلوغ بود و این طرف راننده کمی جلوتر ایستاد و برایم بوق زد.
پیرمردی بود حدودا ۶۰ و چند ساله.
هممسیر بودیم. سوار شدم. تسلیت گفت. تسلیت گفتم. عصبانی بود و ناراحت. عصبانی از حرامزادگی دشمن و ناراحتِ از دست دادن فرماندهان. مثل خودم.
گفت شنبه عروسی برادرزادهاش بوده. هفتصد نفری هم دعوت گرفته و کارت پخش کردهاند. اما حالا لغو کردهاند مراسم را. تصمیمشان بر این شده عروس و داماد را ساده بفرستند سر خانه و زندگیشان.
انگار عروسی هم برای ما لرها نشانه شده. آن از شب وعده صادق که تصویر موشکها ثبت شد از یک مراسم عروسی و این از مراسمی که برگزار نشد و ساده از آن گذشتند.
ساده گذشتند؛ اما ما ساده نمیگذریم از این جنایت.
داغ سنگین است. شاید خم شویم، اما افتادن و شکستن رسم ما نیست. رسم ما ایستادگی است. مویههامان بماند برای بعد. فعلا بغضمان رامیخوریم و تبدیلش میکنیم به خشم. با مشت به قلبهامان میکوبیم و الا به ذکر الله میخوانیم.
یا اهل الدنیا ما شیعیان حیدریم. داغ ۱۱ گل سرخ و یک لاله پرپر به دلهامان است. لحظه شکوه ما غدیر و لحظه جنونمان، روز عاشوراست. قسم به آن بازویی که درب خیبرتان را کند و قسم بر آن سر بریده که بر نی قرآن میخواند. قسم به لحظه شکوه و لحظه جنون، رهایتان نمیکنیم.
امین ماکیانی
جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #لرستان #خرمآباد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
مثل معصومه
هوا تاریک بود که از صداهای مهیبی بیدار شدم.
بیشتر اوقات، با شنیدن صدای رعد و برق و هیاهویش، نماز آیات، واجب میشوم.
چشمهایم را چند بار فشار دادم و روی تخت نشستم. همسرم که داشت از درِ بالکن بیرون میرفت، سرش را رو به من گرفت: "پاشو، حمله شده"
حرفش را جدی نگرفتم، از اُتاق بیرون آمدم. دخترم روی مبل نشسته بود و چشمهایش حکایت شببیداریاش را داد میزد.
کتاب "منزندهام" در دست داشت و انگشت سبابهاش را جایی وسط برگههای آن نشان گذاشته بود.
میخواستم تلویزیون را روشن کردم، روی میز و فرش جلویش را نگاه کردم: "کنترل رو ندیدی؟"
ادامه روایت در مجله راوینا
مهدیه مقدم
جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
خرمآباد، خرم به خون شهیدان
نشستهام روبروی بیمارستان؛
بقیه ایستادهاند؛
زن و مرد؛
نگران و منتظر؛
بعضیها شنیدهاند فلان آشنایشان شهید شده است، آمدهاند برای اطمینان
آمبولانس پشت آمبولانس میآید و میرود داخل.
مجروح و شهید.
نمیتوانم انکارشان کنم. نمیتوانم بگویم زنها مویه نمیکنند و روی نمیخراشند.
این اقتضای جنگ است.
مردها مقاومترند و زنها دل نازکتر.
نشستهام روبروی بیمارستان. جوانی بطری آبی دستم میدهد. فکر کرده من هم آشنا از دست دادهام. البته که اشتباه فکر نکرده. امروز همه ایران آشنای من هستند.
یاد سالهای جنگ میافتم. نه اینکه سنم به آن موقع قد بدهد. نه. چشمها را میبندم و سعی میکنم آن همه روایتی که از جنگ خواندهام را در ذهن تجسم کنم.
آن موقع هم بمباران میشدیم دیگر. شهید میدادیم. جلوی بیمارستانها شلوغ میشد. تخت برای مجروحین کم میآمد.
اما دیروز ایستادیم. شعار نیست. ایستادیم.
با داغ بر دل، با آه بر لب، با گره بر پیشانی.
ما هنوز جنگی نکردهایم که فکر شکست بیاید توی ذهنمان.
این تازه شروع حماسه ماست. حماسهای که با بسماللهاش را با خون نوشتیم.
امروز خرمآباد، خرم به خون شهیدان است.
امین ماکیانی
جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #لرستان #خرمآباد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #لبنان
حتما پیروزید...
مهمان عزیزی داشتم. نوه دختری شهید عبدالمنعم مهنا. دوست نویسنده و قدیمی. سالهای سال است كه از دوستان خوب من است. دیشب بعد از چند روز و حرف زدن از جنگ و صلح و مقاومت و داستان و کتاب و روایت یک دفعه یادم افتاد از پدر بزرگ شهیدش چیزی نپرسیدم. پدر بزرگ کوثر شیخ عبدالمنعم مهنا اولین نماینده امام خمینی در لبنان و مؤسس حوزه علمیه صدیقین بود.
پرسیدم: کوثر از پدربزرگت خاطره قشنگی نداری بنویسم؟
چند لحظهای فکر کرد و گفت: روز اولی که جنگ وسعت گرفت و معرکة اولى البأس شروع شد و اسرائيل مثل سگ هار قلاده دریده همه جا را میزد داییام سریع آماده شد تا خودش را به رزمندهها برساند. مردم داشتند روستا را خالی می کردند و ...
ادامه روایت در مجله راوینا
رقیه کریمی
eitaa.com/revayatelobnan1403
شنبه | ۱۷ خرداد ۱۴۰۴ | #همدان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
دختر بچه
امروز صبح که خبرها را شنیدم،
داشتم اخبار را گوش میکردم.
ولی یک چیزی دردی را برایم تازه کرد؛
دردی که یک دختر بچه زیر آوار شهید شده بود...
بازهم یاد کاپشن صورتی افتادم
دختر بچهای که خاطرات زیادی را برایم زنده کرد.
دختری که بیگناه برای همیشه رفت.
وقتی که عکس را دیدم از ته دل دوست داشتم برای همیشه توی این دنیا نباشم.
سخت بود برام دیدن عکس...
توی نماز جمعه یک مادر دختر را دیدم.
افتخار کردم به مردم خوزستان،
مردمی که همیشه پای کار نظام بود.
هشت سال جنگ تحمیلی را دیدند ولی هیچوقت به خاکشان و وطنشان خیانت نکردند.
مردمی که با گریه پا گذاشتند به مراسم نماز جمعه...
مردمی که انگار یک تیکه از وجودشان را از دست دادند.
درست است ما خیلی از عزیزان سپاه را از دست دادیم، ولی هیچوقت این روز را یادمان نمیرود.
تا پای جان پای این نظام ایستادهایم.
علیرضا حمیدی
جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #خوزستان #اهواز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #سحرگاه_جنایت_طلوع_انتقام
مادر ایران است دیگر
در صدایش لرزش خشم و در چشمهایش حلقهی اشک. مادر دو پسر کوچک بود. یکی هشت ساله و یکی سه ساله. پسرهایش را تمام و کمال در جریان جنایت اسرائیل گذاشته بود. شاید میخواست آمادهی نبردشان کند. مادر ایران است دیگر.
هیچ حسی به جز خشم نداشت. به من لبخند میزد ولی لبخندش بویی از شادی با خودش نداشت. شاید لبخند امید بود. امید انتقام. صبح که خبر حملهی اسرائیل را از شوهرش شنید؛ همانجا وا رفت انگار که فلج شده بود. صدای شبکهی خبر را از هال خانه میشنید ولی دست و پایش یاری نمیکرد تا بلند شود و با تصویر شهدا چشم توی چشم بشود.
در نماز جمعه ولی خبری از آن حس ضعف و خلأ نبود. با قدرت به چشمهایم زل زده بود و از انتقام میگفت. مردم ایران همینطورند زود در مصیبتها کمر صاف میکنند. قد علم میکنند در برابر باعث و بانی درد.
ملت شهادت مگر جز این باید باشند؟
سعیده مظفری
جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #سمنان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها