eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
327 ویدیو
4 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📢 فراخوان روایت‌نویسی جشن حماسی غدیر در گلستان @artgolestan ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📢 عصر روایت؛ نبرد نهایی @artfars ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 مردم ایران ما با شما هیچ خصومتی نداریم صبح بیدار شدم، خبرگزاری را باز کردم. عکس دخترکی زیر آوار که موهای پریشانش مشخص بود دیدم و با فکر اینکه اخبار غزه هست آهی کشیدم، رفتم خبر بعدی شهادت سرداران سپاه!! وای خدای من... رفتم خبر قبلی و بار دیگر موهای پریشان دخترک را دیدم... دستی بر موهایش کشیدم، با اشکهایم گره‌های موهایش را باز کردم و تلاش کردم برایش مادری کنم. پاشو دخترم پاشو موهایت را شانه کنم امروز می‌خواهیم به جشن غدیر برویم. با خودم گفتم دیشب حتما با رویای عروسک مو طلایی که پدر قولش را برای عید غدیر به او داده خوابیده. دخترکم میخواستی به جشن مولا بروی حالا رفتی در آغوش مولا، حتما از پدرت بهتر برایت پدری می‌کند.... حتما دوستان زیادی از اهالی غزه آنجا پیدا میکنی. نگران این دنیا نباش مریدان مولا ذوالفقار به دست انتقام خونت را خواهند گرفت. این را به دوستانت هم بگو... آنها ک موهایتان را پریشان کردند، پریشانشان خواهیم کرد...... ام‌کلثوم فتحی جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | پس از باران؛ روایت‌های گیلان @pas_az_baran ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
1.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 چی نمی‌خواستیم، چی شد! بعد از نماز جمعه، تجمع اعتراضی نسبت به شهادت تعدادی از سرداران و دانشمندان هسته‌ای و مردم عادی کشورمان به دست رژیم صهیونیستی در صبح همان روز، به راه بود. توی گرمای ۵۰ درجه‌ی اهواز، مردم راست قامت ایستادند و به حرف‌های سخنران گوش دادند. بعد خشمشان را توی صدا و مشت‌هایشان ریختند و فریاد مرگ بر اسرائیل و مرگ بر آمریکایشان، گوش آسمان شهر را پر کرد. راهپیمایی تمام شد و راهی اتوبوس‌ها شدیم. همه طاقتشان از گرما طاق شده بود. بعضی‌ها ولو شده بودند روی تکیه‌گاه صندلی... ادامه روایت در مجله راوینا فاطمه صیادنژاد جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 مُشت شهریور ۵۹ وقتی خبر می‌رسید که ارتش رژیم بعث عراق دارد به مرزهایمان نزدیک می‌شود. همانجا که ارتش لباس رزم پوشید و مردم خرمشهر و آبادان و دزفول و اهواز دستشان با اسلحه آشنا شد. بنی‌صدری بود که گفت: فرصت دفاع نداریم چاره‌ای نیست، زمین می‌دهیم و زمان می‌خریم. خرمشهر را دو دستی تقدیم عراق کرد تا زمان بخرد. غیرت ایرانی چنان به جوش آمد که این جمله خائنانه، ۴۵ سال است، در گوش ما زنگ می‌زند. ننگی بالاتر از آن جمله در تاریخ جنگ هشت ساله سراغ نداریم. و هربار می‌شنویم مثل بار اول، چشم‌مان رنگ خون می‌گیرد و رگ گردن‌مان، آرام نشستن کناره حنجره را تاب نمی‌آورد و بغضش را به جای آن سال‌هایی که مجبور به سکوت بودیم فریاد می‌زند: «آی ملت! بنی‌صدر زمانه‌ات را بشناس». ادامه روایت در مجله راوینا سارا رحیمی جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | راوی‌راه؛ روایت استان خراسان شمالی eitaa.com/raviraah ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 شروع پایان می‌دانستم با اتفاقی که امروز افتاده بود، حتما حال و هوای جشن امشب هم متفاوت می‌شد و همان طور هم شد. صدای آهنگ حماسی همه جا را پر کرده بود. داخل حیاط مسجد، هر موکب را به نام یکی از شهدای روستا نام‌گذاری کرده بودند. نگاهم در محوطه چرخید. پسرهای نوجوان تند تند با کارتن‌های آبمیوه می‌رفتند و می‌آمدند. بنر عکس شهدای روستا به ردیف، مجلس را زیباتر کرده بود. چشمم افتاد به نام مسجد: "علی بن ابی طالب (ع)" نام مولا علی روی کاشی‌های براق آبی رنگ، واقعا برازنده بود. ادامه روایت در مجله راوینا مریم خوشبخت جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | روستای تازیان ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 از غدیر تا قیام یکی دو روزی بود که آنتن تلوزیون به دلیل باد و بارونِ شدیدِ روزهای گذشته، شکسته بود و بچه‌ها از دیدن برنامه‌های محبوبشان، بی‌نصیب. من هم که از هر خبری، بی‌خبر، کله‌ی صبح، بچه‌ها که هنوز خواب بودند، با عجله چادرم را سرم کردم و گوشی‌ام را برداشتم تا بروم منزل یکی از دوستان، برای پختن طعام عید غدیر. همان لحظه چشمم با دیدن اخبار حمله‌ی دشمن به خاک ایران گرد شد! اما مانعی برای توقفم نشد! کفش‌هایم را پوشیدم و زدم به دل خیابان. نمی‌دانم چرا از این خبر خیلی تعجب نکردم! انگار برایم قصه‌ی جدیدی نبود، شاید چون ته قلب، دلم قرص بود به قهرمانانی که همیشه آماده و محافظ وطن هستن! صدای رادیو را که بلند کردم، شنیدم تنی از فرماندهان و دانشمندان و کودکان بی‌گناه به شهادت رسیدند، آنجا بود که به خودم آمدم. دلم لرزید، با خودم گفتم یعنی چی؟ زدم کنار و یک گوشه پارک کردم، دوتن از فرمانده‌هانِ به شهادت رسیده، شهید باقری و شهید‌ سلامی بودند. شنیدن این خبر حالم را بد کرد. اصلاً انتظارش را نداشتم. با این وجود هنوز محکم و قوی بودم. می‌دانستم این کار اسرائیل بی‌جواب نمی‌ماند. هوا رو به تاریکی بود و توی راه برگشت به خانه، هر چی چشم چرخاندم تا یک اثری از ترس و اضطراب تو دل مردم ببینم، ندیدم که ندیدم! جمعه بود و گوشه‌ گوشه‌ی پارک‌ها خانواده‌ها بساط تفریحاتِ آخر هفته‌شان را پهن کرده بودند. کمی آنطرف‌تر پدری را دیدم که بی‌دغدغه، دختر کوچولویش را تاب می‌داد. بی‌اختیار یاد کودکان غزه افتادم. حتما آنها هم با وجود حصارِ جنگ و آتش، هنوز ریسمان تاب‌هایی که به درختان امید تنیده شده‌اند را محکم چسبیدند. شاید آنها هم دلشان قرص است به قیام، قیام علیه غده‌ی بدخیم، قیام علیه عقده‌ی خیبر، قیام علیه قاتل کودک، قیام عليه دشمن انسان، قیام عليه طبل بد آهنگ، قیام عليه اسرائیل نکبت. فاطمه رستم‌پور جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 شما چطور؟ ما فرماندهان ارشدمان، دانشمندان‌ رده بالای‌مان درمیان خودمان زندگی می‌کنند. میان کوچه پس کوچه‌های همین شهر. چند خانه آن طرف‌تر، چند محله بالاتر، چند کوچه این طرف‌تر. اما فرماندهان و مقامات ارشد شما کجا هستند؟ توی کدام تونل و سوراخ زیرزمینی خود را مخفی کردند. زیر سقف آهنی کدام پناهگاه، جا گرفتند. نترسید ما وقتی می‌زنیم با شما غیر نظامی‌ها کار نداریم. با آن زنی که کودکش را زیر سینه خوابانده. با آن کودکی که روی تخت‌خواب صورتی‌اش خوابیده. هر چند از نظر ما اکثریت شما نظامی هستید. مردمی که با کشتن زنان و کودکان بی‌پناه غزه به‌جای مقابل دولت خود ایستادن با او همراهی می‌کنند. نه تنها همراهی بلکه شادی و پایکوبی می‌کنند. زنان سنگ دلی که ‌پشت مرزهای غزه کیلومترها کباب طبخ می‌کنند تا بوی آن درد گرسنگی بچه‌های فلسطینی را بیشتر کند. شما بروید در صف هایپرمارکت‌ها برای خرید یک رول دستمال توالت بمانید. یکی کم می‌آید تا می‌توانید بردارید. اصلا به نظر من پوشک بیشتر به کارتان می‌آید. زمانی که موشک‌های ما برسرتان فروبریزند تکرر ادرار‌، و بهم خوردن گوارش طبیعی است. اگر پوشک آنجا کمیاب شده بگویید ما برای‌تان می‌فرستیم. ما مثل شما نیستیم که از رسیدن اقلام بهداشتی و دارویی به جنگ‌زده‌ها ممانعت کنیم. می‌توانیم پوشک‌ها را با پست فوق پیش‌تاز با موشک‌های نقطه زن در کسری از ثانیه به در خانه‌هایتان بفرستیم. زهرا نجفی یزد جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 رخداد جنگ و اتفاق تغییر اولویت‌ها! امروز ظهر، وقتی پس از یک‌شب‌بیداری پراضطراب، چشم از خواب باز کردم، ناگهان احساس کردم اولویت‌های حرفه‌ای‌ام بکلی تغییر کرده، و ذهنم ناخواسته کوچیده به شرایط جدید. دیدم دیگر هیچ رغبتی به پیگری طرح‌هایی که تا دیروز برای نوشتن داشتم، ندارم. همه انگار بسیار باشتاب عرصه را خالی کرده بودند تا من بمانم و شرایط جدید. لابد ناخودآگاهم یک نقطه‌عطف اساسی را تشخیص داده بود و بناگزیر تغییراتی را به‌نفع این شرایط انجام داده بود؛ قرار گرفتن در کنار مردم و ثبت این لحظات یکباره برایم حیاتی شده بود. و حالا من بودم و ... ادامه روایت در مجله راوینا علی‌اصغر عزتی‌پاک ble.ir/ezzatipak شنبه | ۲۴ خرداد ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها