📢 #افغانستان
پویش روایتنویسی بانوان افغانستانی
@khaton_af
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #اربعین
خمسه و خمسین
احساس میکردیم ابری غلیظ از شرجی و رطوبت بالای سرمان جمع شده. میآمد روی زمین. بخار میشد و مینشست روی سلول به سلولمان. اولین کسی که گفت اتوبوس، اتوبوس به سمتش رفتیم.
خنکای اتوبوس که سر حالمان کرد راننده قیمت را گفت. پسر جوانی پشت سرمان نشسته بود. کلی اعتراض کرد: «نزدیک اربعین شده دارن دولا پهنا حساب میکنن».
گرما حوصله بحث کردن را از همه گرفته بود. اتوبوس به راه افتاد. هنوز صدای پسر جوان میآمد: «اولین باره دارم میام، همیشه میگفتم پول پای عراقیها نریزین. اونا نسل همونهایی هستن که به ما حمله کردن. بهم میگفتن اربعین برو و ببین. خدا رو شکر اومدم و دیدم که از همون نسلن».
راننده قیمت را زیاد گفته بود. چند نفر دیگر هم اعتراض کرده بودند. ولی همه فقط میخواستند از گرما فرار کنند.
اتوبوس با همان قیمت اولیه راه افتاد.
کمتر از یک ساعت که گذشت پیچید سمت پمپ بنزین.
مردی کارتن به دست داخل اتوبوس شد. پر از ساندویچ نذری فلافل با نان عراقی.
پسر جوان قهقههای زد: «پول ساندویچ رو پیش پیش، راننده باهامون حساب کرده».
همه سکوت کردند.
پشتبندش مردی شیکپوش بالا آمد. با همان لهجهی عراقی سوالی از راننده پرسید.
راننده گفت: خمسه و خمسین.
و بعد گفتوگوی کوتاهی کردند.
راننده ایستاد. رو به همهی مسافرها. اشاره کرد به مرد شیکپوش و گفت:
«این آقا هزینهی تمام ۵۵ مسافر اتوبوس را یکجا حساب کرد».
ریحانه شفیعی
دوشنبه | ۲۰ مرداد ۱۴۰۴ | #بوشهر
شناشیر؛ رسانه مرکز روایت استان بوشهر
@shenashir_bu
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #اربعین
نقطه رهایی!
سفر اربعین، برای من، چند سال است که جایی وسط نخلستانهای هاشمیات -بناتُالحسن- به پایان میرسد؛ نزدیک مزار یک زن؛ دخترِ موسیبنجعفر.
کربلا -و خاصه قطعهی پایانیِ مسیرش، بعد از سیطرهی ابراهیم- توی ذهن من، نقطهی شروع است؛ شروعِ سفرِ یکسالهی بعدی.
حالیه، عدد روی تابلوهای مسیر نجف-کربلا، هی کمتر و کمتر میشود. کربلا ۱۵ کم، کربلا ۱۰ کم، کربلا ۵ کم؛ و من خودم دیدم که وقتی عددها گُم شدند، روی دیوارِ کهنسالِ نزدیک سیطره، دیگر ننوشته بودند کربلا چند کیلومتر؛ نوشته بودند الیالامام...
خدا، این رهاییِ چند روزه را زیاد کند؛ اندازهی یکسال، حتی بیشتر.
محسن حسنزاده
@targap
دوشنبه| ۲۰ مرداد ۱۴۰۴ | #سمنان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 **#راوینا | روایت مردم ایران*-
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
2.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #اربعین
۸۸۰ عمود مانده
سید است و اولاد پیغمبر. این را من نه، شال و کلاه سبز سیادتش میگوید. از بندر ترکمن خودش را به جمع این مردم در راه رسانده. یک عصا در دست و چوبی بلند در دست دیگر دارد. قدمهای کوتاه و آرامش خبر از توان و بنیه ضعیف بدنش میدهند. میخواهم از مشهدی حسین بگویم. بیشتر از هشتاد و پنج محرم و صفر را به عمرش دیده است.
پسرش یک دست به کوله، با دست دیگر پدر را باد میزند و میگوید: "امسال محرم قسمم داده پیاده بیاورمش زیارت امام حسین. همه خواهر و برادرهایم مخالف بودند اما من آوردمش. دعا کنید به سلامت برسد."
کسی حریفش نمیشود که حتی یک عمود را با وسیلهای طی کند.
یک ساعتی را آرام پشت سرشان حرکت کردم. در مسیر توجه همه به او جلب و گرم صحبت میشدند. بعضیها هم مقوا به دست پسر را همراهی و پدر را باد میزدند.
سه روز مانده به اربعین عراق و ۸۸۰ عمود دیگر برای مش حسین باقیست.
دعا کنید این مرید به مرادش برسد.
ما تشنه عشقیم و شنیدیم که گفتند
رفعِ عطشِ عشق فقط نامِ حسین(ع) است.
مهربانزهرا هوشیاری
@dayere_minayi
یکشنبه | ۱۹ مرداد ۱۴۰۴ | #عراق طریق الکفل
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #گیلان
دوره نویسندگی مقدماتی
@pas_az_baran
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
2.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #اربعین
📌 #روایت_مردمی_جنگ
گنبد آهنین!
اربعینِ امسال، خیلی بالستیکآلود بود. هرجا که گفتگو از حالواحوال، فراتر میرفت، کسی بود که با دستش، ادای رد شدن موشکهای ایرانی به مقصدِ فلسطین اشغالشده را نشان بدهد و چیزکی بگوید درباره جفتکپرانی اسرائیل.
مثلا جوانِ بصراوی که با هم پشت آن کامیون بزرگ نشسته بودیم، طوری با ذوق فیلمهای فرود آمدن موشکها در آن شهرکهای مشئوم را نشان میداد که دوستانش هم آمدند تماشا.
بعد هم گفت شب اولی که موشک زدیم به اسرائیل، تا صبح نخوابیده و هی با خواندن ترجمهی اخبارِ ایران، ذوق کرده.
اما بین همهی گفتگوها، یکیش برایم عجیب بود.
وسط خلوتیِ نصفهشبِ طریق بنیمسلم، جایی نزدیک طویریج، نشسته بودیم به نفسی تازه کردن که دوباره گفتوگوهای بالستیکی، شروع شد.
ادامه روایت در مجله راوینا
محسن حسنزاده
@targap
سهشنبه | ۲۱ مرداد ۱۴۰۴ | #عراق جایی نزدیکِ سیطره ابراهیم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
6.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #روایت_مردمی_جنگ
اسرائیل منتظر ماهم باش
در غیاب ایمان، پدر چه هنرمندانه پای کار ایستاده است.
این فیلم چند روز بعد از جنایتهای رژیم صهیونیستی در ایران گرفته شد.
پدر شهید ایمان وحیدی، همان شهید هنرمندی که در حمله رژیم صهیونیستی به شهادت رسید، برای اسرائیل رجز خواند.
میگفت: «یک دستم را گذاشتم روی تابوت پسرم و دست دیگرم در دست پسر رشید دیگرم که بگویم هیچ دشمنی نمیتواند این دستها را از هم جدا کند.
همه ما فدای این راه می شویم و از این راه برنمیگردیم.
جان ما فدای رهبر
فدای ایران عزیز
میخواهم بگویم اسرائیل منتظر ماهم باش.
مرگ بر اسرائیل»
پدری که زیر بار سنگین شهادت، قد خم نمیکند.
یاد روزهای بعد از شهادت حاجقاسم میافتم. دیوار نگارهها را میدیدم که نوشته بودند تا آخر ایستادهایم. یادتان میآید؟
پشت سر عکس شهید، همه قشری بودند، پزشک و مهندس و کارگر و دانشجو و...
همان روزها زمزمههایی هم میشنیدیم که عدهای میگفتند از گرانیها چه میدانید که این حرفها را قاب دیوار میکنید.
الحق که کلام پدر شهید، تداعی آن پوستر زیبا بود.
ماهم تا آخر ایستادهایم!
وطن، برای ما ایرانیها همه چیز است. هرچه داریم فدای ایران، فدای رهبر، فدای اسلام.
سارا رحیمی
جمعه | ۱۷ مرداد ۱۴۰۴ | #خراسان_شمالی #بجنورد
راوی راه؛ روایتنویسان استان خراسان شمالی
eitaa.com/raviraah
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #روایت_مردمی_جنگ
مامان بغدادی
«مامان بغدادی» صدایش میزنند؛ نامی که تنها یک اسم نیست، قصهای است از پایداری و عشق. او خواهر دو شهید است و همسر شهید یحیی سیدی. سالها پیش، در کوران دفاع مقدس، خانهشان پناهگاهی بود برای پشتیبانی از جبههها. آن روزها، هر گوشهی خانهشان بوی مقاومت میداد و هر خشت آن، روایتگر ایثار بود.
سی سال از آن روزها گذشته بود و انتظار به درازا کشیده بود. بالاخره، پس از سه دهه دوری، پیکر مطهر همسرش به خانه بازگشت. «مامان بغدادی» با همان صلابت و آرامش همیشگی، از گذشتهای میگفت که پر بود از عشق و مراقبت: زخمهای شوهرم را خودم پانسمان میکردم. او همیشه میگفت که زودتر خوب شده، چون من پرستاریاش کرده بودم. من که پرستار نبودم، تجربهای هم نداشتم. کتفش را ترکش برده بود. زخمها را میتراشیدم و پانسمان میکردم. کلماتش، سادگی و عمق عشقی را نشان میداد که هیچ تجربهای نمیتوانست جایگزینش باشد.
ادامه روایت در مجله راوینا
مریم جعفری
دوشنبه | ۹ تیر ۱۴۰۴ | #تهران معراج شهدای بهشت زهرا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #فارس
عصر روایت
@ravadar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #غزه
یک لحظه هم یک لحظه است...
هشدار داده بودند که در چنین دمایی بیرون نیاییم؛ اشعهی فرابنفش خورشید ممکن است باعث سرطان شود. اما بر خلاف تصورم، جمعیت خوبی آمده بودند. دیشب به دوستم گفتم: "کاش تجمع میافتاد یک روز دیگه. فردا همه جا تعطیل کردن با این وضع"
پشت پیامم نوشت: "سختتر از بمباران که نیست!"
صبح نفهمیدم چطور جملات را روی برگه نوشتم. هر چه بیشتر مینوشتم، بیشتر خجالت میکشیدم. از اینکه حتی توی همین تجمع هم نتوانم فریادم را برسانم به سازمان ملل... غزه گرسنه است، دنیا فقط تماشا میکند.
نه غدا، نه آب... فقط سکوت و نسلکشی
گرسنگی دادن، جنایت جنگی ست. محاصره را بشکنید.
سازمان ملل! با حرف که نمیشود کسی را سیر کرد! پس کو قطعنامهها؟ کجایند قانونهای حقوق بشر؟ برای لیبی که سریع وارد شدید؛ مردم غزه مگر چه فرقی دارند؟
دختری را دیدم، حدوداً دوساله آمده بود. در دست مردم عروسکهایی بود که کفنپوش شده بودند. صحنهها با چنان تقارنی پیش میرفت که فریادهایمان بلندتر میشد. با پرچم فلسطین مردم برای هم سایه درست میکردند تا آفتاب کمتری بخورند. صبح که با دوستم در مسیر راه بودیم؛ خواهرش زنگ زد و با نگرانی گفت: "توی این آفتاب کجا رفتین؟ حتی ضد آفتاب هم توی این دما ده دقیقهای بیاثر میشه"
ادامه روایت در مجله راوینا
بهناز ثریائی
چهارشنبه | ۱ مرداد ۱۴۰۴ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها