📌 #وعده_صادق
همین!
قسمت اول
🍃احساس ناامیدی از قوه نظامی کشور رهایم نمیکرد.🥀 شمار شهدای غزه به بیش از ۳۳ هزار نفر رسیده بود و خودمان هم از هر ماه چند شهید، به هفته و روزی چند🥀 شهید رسیده بودیم. از مرز شرقی تا پایگاههای ایران در سوریه و این بار هم 🇮🇷کنسولگری ایران در دمشق! مدام کلمه امت توی ذهنم رژه میرفت و از این همه ظلم و انشقاق درونی به ستوه رسیده بودم. این حال وقتی به اوج خود میرسید که توی فضای مجازی بساط طعنه و کنایه برخی هموطنان که «چرا به غزه نمیروید؟» را میدیدم و برای این همه بدگمانیشان به فلسطینیها و اخبار منفی از کمکهای افسانهای و بذل و بخشش میلیارد دلاری ایران به فلسطین کاری از من برنمیآمد.
✨رهبری در پیام تسلیتشان به وضوح از پشیمانی اسراییلیها سخن گفته بودند و من در جدال درونی بودم که این بار هم کاری نخواهند کرد و با یک جمله زمان و مکان مناسب سر و تهاش را هم میآورند. هر چند ته دلم این بار احساس میکردم یک اقدام قاطع در پیش داریم و دلم آرام میشد. 🔹عملیات روانی در فضای مجازی و رسانهای به اوج رسیده بود و هر شب به انتظار حمله💥 ایران تا نیمهشب بیدار میماندم. همه حتی آنها که توان نظامی ایران را تحقیر میکردند منتظر اتفاقی بودند که نمیدانستند چیست؟ نمیدانم چرا این انتظار شبها به اوج خود میرسید؟ با خودم میگفتم یحتمل چون آتشبازی و نور موشکها اثر روانی بیشتری دارد. 🚀
شب ۲۶ فروردین حوالی ده دقیقه مانده به 11، اخبار شروع حمله به اسراییل منتشر شد؛ پر سر و صدا و گسترده. ۳۰۰ پهپاد به سمت اسراییل فرستاده بودند و خبرش مثل بمب💥 توی دنیا ترکید. ۳۰۰ پهپاد عدد کمی نبود،🇮🇷 آن هم از خاک ایران نه از عراق و نه از سوریه. مدام از توییتر به تلگرام و اینستا میرفتم تا خبرها و تحلیلها را بخوانم، اولین خبری که توی ذوقم زد زمان رسیدن پهپادها به اسراییل بود، ۵ ساعت! توی دلم خالی شد! اطلاعی از تجهیزات و کاربردهایشان نداشتم. فکر کردم چرا این خبر را از وقت حرکت پهپادها منتشر کردهاند؟🚀 پهپادها از شهرها عبور میکردند و کشورها را پشت سر میگذاشتند و فیلمهایشان توسط شهروندان هر کشور منتشر میشد. هم تمسخر بود و هم امید قوی! بین خوف و رجاء گیر افتاده بودم. صحیفه سجادیه را باز کردم و دعای ۲۷ را خواندم و بعضی فرازهایش را در فجازی منتشر کردم. چه هنری داشته حضرت زینالعابدین با این 🤲دعاها که روح و جان را تسکین میدهد. 🌿دعای نادعلی را هم فرستادم. اخبار را بالا و پایین میکردم، اردن سرآمد خائنین امت اسلام شده بود و پلشتیاش را علنی کرده بود که در رهگیری 🚀پهپادها و موشکهای ایران به اسراییل کمک خواهد کرد که با اخطار ایرانیها تکذیبش کردند. اولین فیلم صف پمپ بنزین هم از یکی از صفحات خبری لرستان پخش شد و کامنتها همه واکنش منفی بود حتی آنها که دل خوشی از نظام نداشتند. میگفتند برای ما افت دارد که ذلیل دیده شویم در این شرایط جنگی. دمشان گرم. یک کامنت نوشتم:🔸 «شما اولین رسانهای هستی که با انتشار این فیلم از لرستان شهره به شجاعت، در این شرایط جنگی ترس مخابره کردهای! حالا فیلمت را در رسانههای معاند منتشر کردهاند.» یک دقیقه نشد فیلم را پاک کردند.
ادامه دارد...
شنبه
۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
#لرستان #خرمآباد
📝 رعنا مرادینسب
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌 #وعده_صادق
همین!
قسمت دوم
🌱حالمان تا حوالی دو نیمهشب همین بود که تصویر رویایی عبور پهپادها🚀 از آسمان بینالحرمین را هم منتشر کردند. این وعده خمینی کبیر بود بعد از ۴۲ سال که حالا به چشم میدیدیم راه قدس از کربلا میگذرد. هنوز شیرینی این تصویر به جانمان نشسته بود که خبر شلیک موشکها🚀 منتشر شد. فیلمها از شهرهای ایران🇮🇷 منتشر میشد و من چشمم دنبال خرمآباد میگشت. حیف بود در این تاریخسازی شریک نباشیم. بعضی جوانهای حزباللهی توی خیابان شادی میکردند و بعضی از اقوام از ترس جنگ یاد امید و آرزوهایی افتاده بودند که تا دیروز اصرار داشتند، ندارند و نظام لهشان کرده و استوری میکردند.
خیلیها بیدار بودند و واکنش نشان میدادند. ⏰ساعت حوالی دو و بیست دقیقه تصاویر شلیک موشکهای خرمآباد هم منتشر شد. میگفتند تا اسراییل ۱۰ دقیقه فاصلهشان میشود. پس نقشه این بود که با پهپادها سامانه دفاعی اسراییل را مختل کنند و بعد هم🚀 موشکها را سراغشان بفرستند. تسبیح به دست صلوات🤲 میفرستادم و تا پشت بام هم رفتم تا شاید رد موشکها را ببینم، اما دیر شده بود که 🎞اولین فیلم موشکها و پهپادها بر فراز آسمان قدس را دیدم. اولین بار بود دلم برای قدس میتپید و بی اختیار توی دلم میگفتم: 🌟«قدس عزیزم!» هیچوقت اهل این حرفها نبودم، اما وقتی فیلم را در رسانههای فلسطینیها و خبرنگاران غزه دیدم و ☺️خوشحالیشان را احساس کردم قدس عزیز دورافتادهام بوده که تا امروز عشق به او را نفهمیده بودم.
حتی آنها که با نظام چپ افتاده بودند، فیلم را استوری کردند و عشق کردند. آنها که اهل سیاست بودند و تحلیل، و سرشان به تنشان میارزید. نه آنها که بند اخبار رسانههای معاند بودند. ذوق کردم. همین که اسراییل را با این وسعت هدف گرفته بودیم و مردم غزه، بعد از 7 ماه اولین شب بدون 💥حمله جنگنده را تجربه میکردند برایم کفایت میکرد حتی اگر به جایی اصابت نمیکردند. 💫لبیک یا حسین و یا امام علی ورد زبان اهالی غزه شده بود. همانها را که متهم میکردند به ناصبی بودن و خدا اراده کرده بود، این سربلندی به دست شیعیان ایران🇮🇷 رقم بخورد. ذکرم از صلوات به حمد تغییر کرد؛ الحمدلله.🤲
کاش من میتوانستم این احساس لذت را به زبان عامیانه برای همه دوستان و فامیلهایم که میانهای با این فضا نداشتند تعریف کنم و شریکشان کنم. مردم خرمآباد طنزشان گل کرده بود که ما هنوز از پل روگذر شریعتی که همان روز افتتاح شده بود، نگذشتهایم، جنگ شد! ناراحت جنگ بودند، اما طنز را هم بیخیال نشده بودند. برادرزاده ۱۶ سالهام از آسمان پرند فیلم گرفته بود و فرستاده بود. ☘«جونم! جونم!» از دهانش نمیافتاد. فکر نمیکردم با آن فضای فکری مخالفت با بعضی مواضع نظام و ناامیدیاش از اوضاع اقتصادی اینطور از این اتفاق ابراز خوشحالی کند و تا سحر بیدار بماند. کار خدا برایم عجیب بود، سالها از آخرین باری که اینطور بیشتر مردم ایران حول یک موضوع وحدت کلمه داشته و احساس شعف کنند، گذشته بود.
🌿بعد از نماز صبح دیگر کشش بیدار ماندن نداشتم و بدون انتظار برای واکنش اسراییل تخت خوابیدم. خیالم تخت بود که هنوز هم ایران میتواند معادلات دنیا را تغییر بدهد و من فرزند این خاکم. همین!
شنبه
۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
#لرستان #خرمآباد
📝رعنا مرادینسب
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌 #وعده_صادق
خو وشو کردن
🍃ساعتها و روزها سپری میشد و لحظات انتظار حال و هوای خاصی برایم داشت. ⏰ساعت، یازده و نیم شب را نشان میداد که و من و مادرم که مهمان خواهرم بودیم، از خانه او به خانه خودمان برگشتیم. پس از آماده کردن وسایل و لباسهایم برای صبح فردا و رفتن به سر کار و مطالعه چند صفحه از 📗کتاب خاطرات حاج حسین یکتا که عنوانش «مربعهای قرمز» بود، طبق عادت همیشگی،📱 گوشیام را برداشتم و سر وقت کانالهای خبری در پیامرسان ایتا رفتم که شادی دیدن خبری که چند روزی بود من هم مانند سایر هموطنانم منتظرش بودم، تمام وجودم را در برگرفت.
🔹در خبرها آمده بود: «پرتاب بیش از ۳۰۰ 🚀موشک و پهباد از جمهوری اسلامی ایران به سوی اسرائیل غاصب با هدف انتقامگیری از جنایات رژیم صهیونیستی به ویژه حمله به کنسولگری جمهوری اسلامی ایران🇮🇷 در دمشق و 🥀شهادت ۷ نفر از سرداران سپاه قدس». خواب از سرم پرید. سجده شکر به جا آوردم. تقریباً تا ساعت ۳ بامداد بیدار ماندم و خبرها را پیگیری میکردم و به گروهها و کانالهایی که خودم مدیرشان بودم ارسال میکردم.
🔸دو ساعتی خوابیدم و برای نماز صبح که بیدار شدم، مجدد سر وقت کانالهای خبری و اطلاعرسانی رفتم؛ ادامه خبرها، فیلم و عکسهای ابراز خوشحالی مردم از شهرهای مختلف به خاطر سیلی برادران سپاهی به رژیم کودککش و غاصب اسرائیلی را با شور و شوق نگاه کردم. اما نگران این شدم که چطور این خبر را به مادرم که ناراحتی قلبی و سابقه سکته دارد، بگویم. چرا که در روزهای گذشته که در مورد جنگ احتمالی بین ایران و اسرائیل صحبت میشد، نگرانی را در چهرهاش میدیدم.
✨مادرم نیز برای نماز صبح بیدار شد، ولی مجدد خوابید. آماده رفتن به محل کار میشدم که تصمیم گرفتم صبر کنم مادرم از خواب که بیدار شد آرام آرام در مورد اتفاقات شب گذشته با او صحبت کنم، طوری که نترسد و خدای نکرده از ترس اینکه جنگ دو طرفه شود، سکته نکند.
📺کنترل تلویزیون را برداشتم، تلویزیون را روشن کردم. سر وقت شبکه خبر رفتم. گوینده با لحنی حماسی بیانیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در خصوص عملیات وعده صادق را میخواند. مادرم که تازه از خواب بیدار شده بود، چند ثانیهای به تلویزیون خیره شد. بعد نگاهش را سمت من چرخاند و پرسید: «روله چینی عه؟ (فرزندم چی شده؟) اتفاقی افتاه؟»
مکثی کردم و با آرامی گفتم: «سپاه چند تا 🚀موشک ونه وا (انداخته سمت) اسرائیل.» گفت: «اوفیش. خو و شو کردن. (خوبشون کردن) خدا نگهدار پاسداریا با»🤲. لبخندی زدم و با خیال راحت راهی محل کارم شدم.
شنبه
۱ ادریبهشت ۱۴۰۳
#لرستان #خرمآباد
📝 عصمت دهقانی
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌 #وعده_صادق
تا قطره آخر بنزینم فدای ایران😊
🌱برای سرکشی از یکی از اقوام رفته بودیم. خانهشان اینقدر شلوغ بود که نگو. 📺تلویزیون هم آن کنار برای خودش ولولهای به پا کرده بود، حوصلهاش را نداشتم، بلند شدم و خاموشش کردم. هنوز تلویزیون نگونبخت سرد نشده بود که داماد خانواده داخل آمد و بدون سلام و احوالپرسی گفت: «جنگ شده،💥 جنگ شده، 🇮🇷ایران به اسراییل حمله کرد». سریع تلویزیون را روشن کردم. تمامی شبکهها خبر حمله موشکی🚀 را زیرنویس میکردند. زدم شبکه خبر، مجری داشت توضیح میداد. این خبر را به حدی مجری تکرار کرد که یک نفر از جمع گفت:📺 «تلویزیون رو روی تکرار گذاشتین؟» با این حرف جمع از خنده منفجر شد. تا حدود ⏰ساعت ۲ آنجا بودیم. شوق عجیبی در جمع بود. حتی کسانی که مخالف سیاستهای دولت بودند آرام و قرار نداشتند و شوق عجیبی در حرف زدنشان بود.
بالاخره عزم رفتن کردیم. زمان خداحافظی وقتی سوییچ را روی ماشین انداختم🚘، همان داماد خانواده یا بهتر بگویم آورنده خبر، کنار ماشین آمد و گفت: «حتماً برو باک ماشین رو پر کن، شاید جنگ شه، بیبنزین نمونی.»
سری تکان دادم و در دلم بهش خندیدم.☺️ «یک باک تا کجا میخواست مرا ببرد. جنگ شود همه جا جنگ است». حرکت کردم. واقعاً داخل شهر دیدنی بود انگار کسی آرام و قرار نداشت، فروشگاهها هم باز بودند و عدهای در حال خرید، ⛽️صف پمپ بنزین که دیگر نگویم، ولی عدهای با ماشین بیرون آمده و پرچم ایران🇮🇷 را از شیشه ماشین بیرون آورده بودند و با بوق زدن شادی خودشان را نشان میدادند. شاید میخواستند تا قطره آخر بنزین را فدای ایران کنند.😊
من هم توی مسیر تا به خانه رسیدم، دستم روی بوق بود و صدای ضبط ماشین را تا آخر زیاد کرده بودم.🔹 برایم مهم نبود ساعت چند است و ممکن است یک عده در خواب باشند. بگذار همه بدانند و از خواب بیدار شوند. بگذار همه بدانند با🦁 دم شیر بازی کردن چه عواقبی دارد. اصلاً مگر کسی میتوانست بخوابد و جشن نگیرد.
با خیال راحت به خانه رفتم. وقتی توی تخت رفتم، پسرم با گریه کنارم آمد و گفت: «مامان من نمیخوام بمیرم». گرفتمش بغل و گفتم: «جنگ کجا بود؟ نگران نشو! اتفاقی نمیافته.»
نمیدانستم به آدم بزرگهای اطرافم بخندم که تلاش برای فرار میکردند، یا به پسرم بخندم که خودش را برای مرگ آماده کرده بود.☺️
شنبه
۱ ادریبهشت ۱۴۰۳
#لرستان #خرمآباد
📝 مریم میرزایی
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌 #وعده_صادق
سربلندی
🔸خبر را که توی شبکههای مجازی میخوانم، خونم به جوش میآید. چند نفر از فرماندهان ارشد سپاه ایران🇮🇷 در حملهی 🚀موشکی اسراییل به ساختمان کنسولگری در سوریه شهید شدهاند.
از انفعال مقامات و فرماندهان در رأس دلم میگیرد و عصبانی میشوم. چرا کسی کاری نمیکند؟ به جز تهدید تو خالی، چرا هیچ حرکت عملی و واضحی نمیبینیم؟ این کثافت دنیا قصد کرده به 🇮🇷ایرانمان و به سرزمینمان هم بتازد.
🍃چند ماهی میشود که در غزه خون میریزد و خون میریزد و هر سری وقیحتر خودش را نشان میهد. حالا اما میخواهد جلوی ما و ایران ما قد علم کند.
☘چشمم آب نمیخورد که باز هم کسی کاری کند، بلکه دلمان قدری خنک بشود. اما کمکم صدای مردم در میآید که باید انتقام بگیریم. راستش این سالها آنقدر فقط شعار شنیدهام که فکر میکنم کلمات هم بار مفهومیشان را از دست دادهاند. نشان به آن نشان،✊ انتقام سخت خون حاج قاسم را که نگرفتیم.
سعی میکنم بیتفاوت باشم و میشوم.خبرها و حرفهای توی مهمانیها اما همه حکایت از چیز دیگری دارند. کمکم بحث انتقام جدیتر میشود. 🌌یکشب که خبر جدیتر است، گروههای تجزیهطلب در شعرهای سیستان و بلوچستان فعال میشوند. نیروهای نظامی و امنیت ایران🇮🇷 همان شب جمعشان میکنند گروهک تجزیهطلب را.
باز هم بعضی از بچههای بالا و پایین در مجازی ژست و مانور انتقام میگیرند و میدهند. یک شب از دست یکیشان حرص میخورم و میگویم: «دو هفته اس هی داری استوری موشک و حمله میذاری ولی کو خبر؟»🚀
مینویسد: «میزنه نگران نباشید».
اما دیگر نمیخواهم باور کنم. به ناامیدی رسیدهام.
🌌فردا شب بعد از رفتن برادرم و همسرش در حال جمع کردن ظرفها هستم که خواهرم با صدای پر از هیجانی توی هال میدود و میگوید: «بالاخره اسراییلو زدن!»
کمی گیج میشوم که کی و چطور؟
📱به طرف گوشیام میدوم و تا خبرها، عکس و فیلمها را نمیبینم باور نمیکنم.
پر از شوقم. میخندم و خبر را به برادر دیگرم میدهم. فکر میکنم که شاید از پایگاه🚀 موشکی شهر ما هم این کثافت را تنبیه کنیم. برای همین توی حیاط میروم و به آسمان نگاه میکنم. چیزی نمیبینم. تا دیروقت توی گوشی، خبرها و تلویزیون خبرها را میخوانم و دنبال میکنم. آنقدر خوشحالم که یکدفعه خوابم میبرد. یک ساعت نشده از خواب میپرم. هیجان این شب نمیگذارد بخوابم. 🚀پهپادها و موشکها به مناطق اشغال شده اسراییل هم رسیده است.🇮🇷 ایران و موشک و پهپادهایش تیتر دنیا شدهاند. حالا احساس عزت و سربلندی دارم.✨
یکشنبه
۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
#لرستان #خرمآباد
📝فریبا مرادی
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌#وعده_صادق
صدای شلیک
🔹خبر گستاخی اسراییل و اینکه حتماً پاسخ محکمی خواهد گرفت را توی خبرها شنیده بودم .شب بود که خواهرم با اضطراب، گفت: «شنیدی خبر رو؟»
گفتم: «چی شده؟»، نگران خانواده بودم. یک درصد هم فکر نمیکردم در مورد وعده صادق باشد.
گفت: «به اسراییل حمله کردیم! دوباره جنگ میشه! خدا به همه رحم کنه»
💥موقع جنگ با عراق تقریباً هشت، نه ساله بودم. خدا میداند که تا چند سال پیش، باز هم کابوس جنگ میدیدم. من هم مثل بقیه از جنگ متنفرم و به شدت میترسم، اما نمیدانم چرا آن شب اصلاً نترسیدم و با خیال راحت خوابیدم.
🌱فردا صبح زنگ زدم به خواهرم که از من چند سال کوچکتر است؛ او هم تا حدودی جنگ را به یاد دارد. پسرش که چهار ساله هست گوشی📱 را جواب داد و گفت: «سلام خاله فاطی! به قرآن، به ابولفضل همه میمیریم! اسراییل ما رو میکشه!» هم خندهام گرفته بود و هم ناراحت بودم از اینکه برای این بچه، دغدغه ذهنی درست کرده بودند. گفتم: «نه عزیزم! ما خیلی قوی هستیم، هیچکی نمیتونه ما رو بکشه!»
گفتم: 📱«گوشی رو بده به مادرت».
خواهرم گفت: «خیلی خستهام دیشب از استرس تا چهار صبح نخوابیدم، بعدشم همش کابوس دیدم. اینا رو ول کن نمیری فروشگاه؟»
گفتم: «فروشگاه؟»
🔸گفت: «آره همه میرن! تو هم برو یه سری 🍫بیسکوییت و آب معدنی و دارو💊 بخر! بعد هم باک بنزین⛽️ رو هم پر کنین، شاید خواستیم فرار کنیم!»
خندیدم گفتم: «خواهر! نترس به خدا هیچی نمیشه! جرأت ندارن حمله کنن! مگه الکیه، بعد هم چرا این بچه رو ترسوندی، گناه داره!»
گفت: «نترسوندم بین صحبتهام با اطرافیان شنیده». خلاصه نه خواهرم توانست من را قانع کند و نه من او را.
🌌شب همسرم ساعت نه، به خانه آمد و هنوز سفره شام را نچیده بودم که صدای شلیک تیر از توی کوچه شنیده شد. ترسیدم و گفتم یا خداااا!
همسرم سریع میخواست بیرون برود که جلویش ایستادم و گفتم: «کجا؟ نرو خطرناکه! شاید ....»
هنوز حرفم تمام نشده بود که این بار صدای الله اکبر شنیده شد. بچهها ترسیده و محکم به من چسبیده بودند. همسرم خندید و گفت: «هیچی نیست، به خاطر حمله ایران🇮🇷 به اسراییل یکی از همسایهها از سر شوق شلیک کرده»🔫
خیالم راحت شد. واقعاً همینطور هم بود که همسرم گفته بود.
یکشنبه
۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
#لرستان #خرمآباد
📝 فاطمه بسطامی
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌 #رئیسجمهور_مردم
عملیات احیای ققنوس
دیروز بود که خواندنش را شروع کردم و امروز تقریباً به آخرش رسیدم. خدایم شاهد است که فصل به فصلش را با بغض خواندم و گاه گاهی چشمانم به اشک نشست. یادم رفت اول اسمش را بگویم! «عملیات احیاء». بین همه پیشرفتیهای راهیار، بیشتر از همه به دلم نشست. مشکل پشت مشکل و فتح پشت فتح. بهنظرم آمد انگار ققنوس فقط پرنده افسانهای ما ایرانیها نیست؛ بلکه زاده شدنش از میان آتش و سختیها، بخش جداییناپذیر زیست ماست. زیستی که در آن اشغال شدهایم، مورد حمله قرار گرفتهایم، یک روز رجایی و باهنر و روز دیگر بهشتی از دست دادهایم، رفتن خمینی بزرگ را دیدهایم، فتنهها چشیدهایم و دسیسهها از سر گذارندهایم. امروز هم شاید یکی از همان روزها باشد؛ آخرش را نمیدانم! هر چه باشد خیر است. رفتن در مسیر خدمت به خلق، عاقبت به خیری و ماندن برای خدمت به خلق توفیق! مهم این است که ما در زیر بار سختیها و مشکلات و دشواریها قد خم نمیکنیم. ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند. تنها موقعی سرپا نیستیم که یا کشته شویم، و یا زخم بخوریم و به خاک بیفتیم و الا هیچ قدرتی پشت ما را نمیتواند خم کند.
امین ماکیانی
یکشنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #لرستان #خرمآباد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
حدیث کسا
مخاطبین گوشیام را زیر و رو میکنم. اسم همدانشگاهیم که اهل ورزقان بود را فراموش کردهام.
فکر میکنم شاید خبری داشته باشد. گشتن بی فایده است.
به زهرا خیری زنگ میزنم اهل مراغه است، با خیلی از بچه های دانشگاه ارتباط داشت.
- سلام زهرا از بچه های ورزقان با کی ارتباط داری؟ میخوام ببینم از هلی کوپتر حاج آقا رئیسی خبری ندارن؟
+ چی؟! هلیکوپتر رییسی دیگه چیه؟
- چند ساعتی هست هلیکوپترشون دچار حادثه شده و الان معلوم نیست کجاست.
+ یا امام حسین خودت رحم کن.
«تلویزیون رو بزن شبکه خبر هلیکوپتر رئیس جمهور گم شده!»
این را به اطرافیانش میگفت.
+پروین من بهت زنگ میزنم.
صدای بوق گوشی پیچید توی گوشم.
راه به جایی ندارم. ایتا را باز میکنم. برای گروه هایم میفرستم : ختم چهل حدیث شریف کساء هدیه به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها برای سلامتی رییس جمهورو همراهان شون. اسم خودتون رو بنویسید.
1_ حافظی
لیست چهل حدیث کسا چندین و چندبار تکمیل میشود و دوباره از نو شروع میکنیم.
کمی آن طرف تر صدای مادر را میشنوم که به پدر میگوید:یه چیزی نذر کن برای پیدا شدن رئیس جمهور.
نوزده ساعت چشمهایمان به زیر نویس شبکه خبر دوخته شده. کاش انتظارمان به جمله قرمز رنگ انا لله وانا الیه راجعون نمیرسید.
پروین حافظی
دوشنبه | ۱۴۰۳/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۸:۲۰ | #لرستان #خرمآباد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
بغض راننده تاکسی
صبح دوشنبه ساعت ۷ که بیدار شدم، حال دلم همچون منطقه دیزمار مه گرفته و آشوب بود و این تنها حال دل من نبود. حال همه ما و مردم و اهل بیت همین بود.
همه نگران حال خادم امام رضا بودیم.
حوالی ۷:۴۰ تاکسی گرفتم که برسم سر کار؛ تاکسی پیدا نمیشد. بخشی از مسیر را پیاده طی کردم.
سوار تاکسی شدم. حوالی ۷:۵۰ بود که راننده تاکسی گفت: خبر رو شنیدی؟
گفتم: نه
با موبایل صدای رادیو را باز کرد. پیام تسلیت همراه با موسیقی غمنامی در حال اعلام بود.
راننده گفت: خیلی ازش خوشم میومد (بغض کرد) نگاه موهای دستم سیخ شده...
راست میگفت؛ به سختی جلوی گریهی خودش را میگرفت و دماغ خودش را بالا میکشید.
از حال او، حال منم عوض شد.
حسن احمدوند
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #لرستان #خرمآباد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
5.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
میدان شهدا
صبح که خبر شهادت و کشف پیکرهای سوخته منتشر شد و بالاخره آن اضطراب و دعاهای ۱۶ ساعته ختم به اشک پای صوت سورهی والفجر روی تصاویر سید ابراهیم رییسی شد، با خانواده رفتیم میدان شهدا برای عزاداری، خواهرم و بچههایش هم خودشان را رساندند و به آخر جمعیت رسیدیم. دست خواهرزادهی ۹ سالهام را گرفتم و توی جمعیت به راه افتادیم. با اینکه در انتخاب پوشش اجباری ندارد، خودش خواسته بود که چادر بپوشد و محجبه باشد...
رعنا مرادینسب
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #لرستان #خرمآباد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا