رمان #هفت_شهر_عشق🍁
📖#پارت37
قطرات اشـک به آرامی بر گونه هـای امام سـرازیر میشود.صـدای گریه امام به گوش همه میرسـد. بغض همه میترکـد و صـدای گریه همه بلند میشود.💔
امام، برادران مسلم را به حضور طلبیده و به آنان میفرماید:
ــ اکنون که مسلم شهید شده است، نظر شما چیست؟!
ــ به خـدا قسم مـا از این راه بـاز نمیگردیم. مـا به سوی کوفه میرویم تا انتقام خون برادرمان را بگیریم و یا اینکه به فیض شـهادت
برسیم:).
آری!شهادت مظلومانه و غریبانه مسلم دل همه را به درد آورده است.💔
یاران امام، مصمم تر از قبل به ادامه راه میاندیشند. مگر مسلم
چه گناهی کرده بود که باید او را چنین غریبانه و مظلومانه به شهادت برسانند.😭
جانم به فدایت، ای مسـلم! بعد از تو زندگی دنیا را چه سود. ما میآییم تا راه تو بی رهرو نماند:).
***
عصر روز چهارشنبه، بیست و
سوم ذیالحجه است. ما به منزلگاه «زباله» رسیدهایم.
تقریبا بیش از نیمی از راه را آمدهایم. امام دستور توقف در این منزل را میدهد و خیمهها بر پا میشود.
همسـفرم! آنجا را نگاه کن! اسب سواری ازسوی کوفه میآیـد و با خود نامهای دارد. او خـدمت امام میرسـد و میگویـد: «نام من
ایاس است.چهار روز قبل، ابن اشعث فرمانده نیروهای ابنزیاد این نامه را به من داد تا برای شما بیاورم».
من با تعجب از او میپرسم چطور شده است که فرمانده نیروهای ابنزیاد، برای امام حسین علیه السلام نامه نوشته است؟!
نزدیـک او میروم و در ایـن مـورد از او سـوال میکنـم. او میگویـد: «وقـتی که مسـلم به مرگ خـود یقین پیـدا کرد از ابن اشـعث
(فرمانده نیروهای ابنزیاد)خواست تا نامهای را برای حسین بنویسد و او را از حوادث کوفه با خبر کند. ابناشعث چون به مسلم قول
داده بود به قول خود وفا کرد و مرا مأمور کرد تا این نامه را برای حسین بیاورم».
امام نامه را باز میکنـد و آن را میخواند. ابن اشـعث نوشـته است که مسـلم در آخرین لحظههای زندگی خود، این پیام را برای امام
حسین علیه السلام داشته است: «من در دست دشمنان اسیر شدهام و میدانم که دیگر شما را نمیبینم. ای مولای من! اهل کوفه به من
دروغ گفتند💔».
اشک امام جاری میشود. آری!حقیقت دارد، مسلم یار با وفای امام، مظلومانه شهید شده است.
امام در حالی که اشک از دیدگانش جاری است، رو به آسمان میکند و میگوید: «خدایا!شیعیان مرا در جایگاهی رفیع مهمان نما
و همه ما را در سایه رحمت خود قرار بده».
🔜ادامه دارد...
🥀| @dokhtarane_booyesib
🏴| @booyesib_ir
رمان #هفت_شهر_عشق🍁
📖#پارت38
خبر آمدن قاصد ابن اشعث، در میان کاروان پخش میشود.
اگر یادت باشد برایت گفتم که عدهای از مردم به هوس ریاست و مال دنیا با ما همراه شده بودند.
آنها از دیروز که خبر شـهادت مسـلم را شـنیدهاند دو دل شدهاند. آنها نمیدانند چه کنند؟! اگر تو هوای وصال یار داری باید تا پای جان وفادار باشی.
این مردم، مـدتی با امام حسـین علیه السـلام همراه بودهانـد. با آن حضـرت بیعت کردهانـد و به قول خودمان نان و نمک امام حسـین
علیه السلام را خوردهاند، اما مشکل این است که اینها از مرگ میترسند.
اینان عاشـقان دنیا هسـتند و برای همین نمیتوانند به سـفر عشق بیایند. در این راه باید مانند مسـلم همه چیز خود را فدای امام حسین
علیه السلام کرد. ولی این رفیقان نیمهراه،سودای دیگری دارند. آنها با خود میگویند: «عجب کاری کردیم که با این کاروان همراه شدیم».
امام تصـمیم دارد که برای یاران و همراهان خود مطالبی را بازگو کند. همه افراد جمع میشوند و منتظر شـنیدن سـخنان امام هستند.
امام چنین میفرماید: «ای همراهان من! بدانید که مردم کوفه ما را تنها گذاشتهاند. هرکدام از شما که میخواهد برگردد، برگردد و
هرکس که طاقت زخم شمشیرها را دارد بماند».
سخن امام خیلی کوتاه و واضح است و همه کاروانیان پیام آن حضرت را فهمیدند.
این کاروان راهی سفر خون و شهادت است!
همسفر عزیز! نمیدانم از تو بخواهم طرف راست را نگاه کنی یا طرف چپ را.
ببین!چگونه ما را تنها میگذارند و به سوی دنیا و زندگانی خود میروند.
هر سو را مینگری گروهی را میبینی که میرود. عاشـقان دنیا بایـد از این کاروان جـدا شوند. اینکه امروز فقط حسـینی باشـی مهم
نیست. مهم این است که تا آخرحسینی باقی بمانی❗️
اکنون از آن همه اسب سوار، فقط سی و سه نفر ماندهاند.
تعجب نکن. فقط سی و سه نفر.😔
شاید بگویی که من شـنیدهام که امام حسـین علیه السـلام هفتاد و دو یاور داشت. آری! درست است، دیگر یاران بعدا به امام حسـین
علیه السلام میپیوندند.
🔜ادامه دارد...
🥀| @dokhtarane_booyesib
🏴| @booyesib_ir
♥️♥️:♥️♥️
پایانِ دیروز !
شروعِ فردا ¡
به امید فرجِ دلبر :)
آمین ؟!...
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، مَا اخْتَلَفَ الْمَلَوانِ وَتَعاقَبَ الْعَصْرانِ وَ کَرَّ الْجَدیدانِ وَ اسْتَــقْــبَلَ الْفَرْقَدانِ وَ بَلِّغْ روحَهُ وَاَرْواحَ اَهْلِبَــیْـتِهِ مِنَّا التَّحِیَّهََ وَالسَّلامِ :)))
☘| @dokhtarane_booyesib
🌻| @booyesib_ir
#گزارش_تصویری
روضه صبح #شهادت_حضرت_پیامبر (صلیالله و علیه وآله) و #امام_حسن_مجتبی(علیهالسلام) در مجتمع کربلا🏴
☘| @dokhtarane_booyesib
🌻| @booyesib_ir
9.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهادت#امام_حسن مجتبی(علیهالسلام✨)تسلیتباد.💔
خداوند کرم امیر بی حرم🥺
خودم قربونیتم به جون مادرم:)
محمود کریمی
👌🏻💔بسیار دلنشین
🌿| @dokhtarane_booyesib
💔| @booyesib_ir
🌱برنده چالش مون😍 :
خانم نگار محمدی
مبارکتون باشه🎁🎈
لطف کنید یک شماره همراه اعتباری برای خادم کانال ارسال کنید😉☺️❤️
۱۴۰۰/۷/۱۱
رمان #هفت_شهر_عشق🍁
📖#پارت39
به راه خود به سوی کوفه ادامه میدهیم. اکنون دیگر همراهـان زیـادی نـداریم.خیلیهـا مـا را تنها
گذاشتند و رفتند!خانواده امام حسین علیه السلام طاقت دیدن غریبی امام را ندارند.😔 آن یاران بیوفا کجا رفتند؟!🥀
در بین راه، به آبی گـوارا میرسـیم. مقـداری آب برمیداریم و به حرکت خـود ادامه میدهیم.✨ مردی به سـوی امـام میآیـد،سـلام
میکند و میگوید:
ــ ای حسین! به کجا میروی؟!
ــ به کوفه.
ــ تو را به خدا سوگند میدهم به کوفه مرو. زیرا کوفیان با نیزهها و شمشیرها از تو استقبال خواهندکرد.🥀
ــ آنچه تو گفتی بر من پوشیده نیست.
مردم کوفه چه مردمی هستند که تا چند روز پیش به امام دوازده هزار نامه نوشتند، اما اکنون به جنگ او میآیند.
ابنزیاد امیر کوفه شده و برای کسانی که به جنگ با امام اقدام کنند جایزه زیادی قرار داده است. او نگهبانان زیادی در تمامی راهها
قرار داده تا هرگونه رفت و آمدی را به او گزارش کنند.
پایگاههای نظامی در مسـیر کوفه ایجاد شده است. یکی از فرماندهان ابن زیاد، با چهار هزار لشـکر در قادسـیه مسـتقرشده است.
حُرّ ریاحی با هزار سرباز در بیابانهای اطراف کوفه گشت میزند.
ما به حرکت خود ادامه میدهیم.جاده به بلندی هایی میرسد. از آنها نیز، بالا میرویم.
امام خطاب به یاران میفرماید: «سرانجام من شهادت خواهدبود».
یـاران علت این کلام امـام را سـوال میکننـد. امـام در جواب به آنهـا میفرمایـد: «من در خواب دیـدم که سگهـایی به من حمله
میکنند».
🔜ادامه دارد...
🥀| @dokhtarane_booyesib
🏴| @booyesib_ir
رمان #هفت_شهر_عشق🍁
📖#پارت40
آری! نامردان زیادی در اطراف کوفه جمع شدهانـد و منتظر رسـیدن تنها یادگار پیامبر صـلی الله علیه و آله هسـتند تا به او حمله کنند و
جایزه های بزرگ ابن زیاد را از آن خود کنند.💔
امروز مردم کوفه با شمشـیر به اسـتقبال مهمان خود آمدهاند. آنها میخواهند خون مهمان خود را بریزند. دیروز همه ادعا داشـتند که
فدایی امام حسین علیه السلام هستند و امروز برای جنگ با او میآیند.
***
امروز شنبه بیست و ششم ذیالحجّه است.
ما دیشب را در این منزلگاه که « شَراف» نام دارد ماندیم و اکنون قصد حرکت داریم. بیش از سه منزل دیگر تا کوفه نمانده است.
اینجا آب فراوان است و درختان سرسبزاند. امام دستور میدهد تا یاران شمشکها را پر کنند و آب زیاد بردارند
این همه آب را برای چه میخواهیم؟! کاروان حرکت میکند. آفتاب بالا آمده است و خورشید بیرحمانه میتابد.
آفتـاب و بیابانی خشک و بیآب. هیـچ جنبنـدهای در این بیابان به چشم نمیآیـد.کاروان آرام آرام به راه خود ادامه میدهـد. یک
ساعت تا نماز ظهر باقی مانده است.
الله اکبر!
این صدای یکی از یاران امام است که سکوت را شکسته است. همه نگاهها به سوی او خیره میشود. امام از او میپرسد:
ــ چرا الله اکبر گفتی؟!
ــ نخلستان! آنجا نخلستانی است.
او با اشاره دست آن طرف را نشان میدهد. راست میگوید، یک سیاهی به چشم میآید. آیا به نزدیکی های کوفه رسیدهایم؟!
یکی
از یاران امام که اهل کوفه است به امام میگوید:
ــ من بارها این مسیر را پیمودهام و اینجا را مثل کف دست میشناسم. این اطراف نخلستانی نیست.
ــ پس این سیاهی چیست؟!
ــ این لشکر بزرگی از سربازان است.🥀
ــ آیا در این اطراف پناهگاهی هست تا به آنجا برویم و منزل کنیم؟!
ــ پناهگاه برای چه؟!
ــ به گمانم این لشکر به جنگ ما آمده است. ما باید به جایی برویم که دشمن نتواند از پشت سر به ما حمله کند.
ــ به سوی«ذو حُسَم » برویم.
آنجا کوهی هست که میتوانیم کنار آن منزل کنیم. در این صورت، دشمن دیگر نمیتواند از پشت سر به ما حمله کند. اگر کمی به سمت چپ برویم به آنجا میرسیم.
کاروان به طرف ذو حُسَم تغییر مسیر میدهد و شتابان به پیش میرود.
نگاه کن! آن سیاهیها هم تغییر مسیر میدهند. آنها به دنبال ما میآیند.
🔜ادامه دارد...
🥀| @dokhtarane_booyesib
🏴| @booyesib_ir