eitaa logo
مجموعه ادبی روایتخانه
806 دنبال‌کننده
1هزار عکس
127 ویدیو
7 فایل
خانه داستان نویسان انقلاب اسلامی www.revayatkhane.ir ارتباط با ادمین👇 @Revayat_khaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
ا❁﷽❁ا 🌱 «اولین شکوفه» نگاهشان می‌کنم. بی‌اختیار می‌گویم: «شما چقدر خوشگل و نازید؟» 🌸 از دیدن طروات و تازگی‌شان جان می‌گیرم. یکی زودتر شکفته، دیگری هم آماده شکفتن است. با تولدشان خبرهای خوب دارند؛ خبر از نو شدن، شروع دوباره زندگی. سیر نمی‌شوم از تماشایشان. دلم غنج می‌رود برای این‌همه نشاط و طراوتشان. دلم می‌خواهد مثل‌شان شوم. خم می‌شوم تا بهتر ببینمشان. به‌رویم می‌خندند. با لبخندشان بشارتم می‌دهند: «امیدوار باش و آماده. تو هم تولدی دوباره در پیش داری. قرار است در بهار رحمت و مغفرت خداوند، دوباره متولد شوی» ✍ 🌙 آغاز ماه مهمانی خدا مبارک... 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا «ماه میهمانی خدا» 🎒🧢 لباس‌های مدرسه‌اش را پوشیده، دستش را روی دسته در فشار می‌دهد. یک لحظه صبر می کند. بر می‌گردد به سمتم‌‌‌: «مامان کفشای جدیدم رو بپوشم؟»👟 قبل از اینکه جوابش را بدهم ادامه می‌دهد: «نه ولش کن.» دسته در را کامل فشار می دهد تا در باز شود. - چرا نپوشیشون؟ - داداش گفته الان نپوش. صبر کن برای مهمونی عید نو باشه. - اتفاقا امروز باید بپوشی. امروز که مهمانی خدا شروع شده. شما هم وارد مهمانی شدی. 👊🏼 هنوز دستش روی دسته در مانده. چند لحظه در سکوت نگاهم می‌کند. صورتش شکفته می‌شود. انگار کشف جدیدی داشته. ‌‌‌- پس برم بپوشمش چند لحظه بعد، کفش‌های نو به پا کرده از اتاقش بیرون می‌آید. سرش را خم می‌کند و پاهایش را جلو و عقب می‌کند تا کفش‌هایش را بهتر ببیند. با چشم‌هایی که برق می‌زند خداحافظی می‌کند... ✍ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ا❁﷽❁ا 🌱 جای‌تان سبز، برای سحر قیمه داریم. از دیروز عصر بار گذاشتم. گوشت و لپه و آلوچه تا نیمه شب توی سر و بار هم کوبیدند و قوام گرفتند و جا افتادند. ولی با هر قاشق انگار به قول قدیمی‌ها گوشت تنم را می‌جوم. ذهن است دیگر. پر و بال دارد. پرواز می‌کند بالای سر خرابه‌هایی در خان یونس. آن جا که دخترکان روزه‌ اولی شهر، دستمال کوچکی روی بتن‌ها و میلگردها۶ پهن کرده و برای سحری تکه‌ای نان خشک سق می‌زنند. کمی آن طرف‌تر مادری به یاد اطفال شیرخواره‌اش که از گرسنگی روی دست‌هایش سرد شدند، با پر شالش نم چشم‌هایش را می‌گیرد. به چشم‌های وق زده‌ی پسرش خیره شده و روی دنده‌های بیرون زده‌‌ی پسر دست می‌کشد و صدای یک چیزی شبیه سمباده روی دیواره‌ی معده‌ش را می‌شنود. از درز پنجره‌ها کمی سوز می‌آید. پتوی روی دخترها را صاف می‌کنم. باید چلو قیمه‌ام را بخورم. از دهان می‌افتد..‌‌. ✍ 📼 مقایسه‌ی رمضان ۱۴۴۴ با امسال 📌 خان‌یونس 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
مجموعه ادبی روایتخانه
🌱 #یک_آیه داروی تلخ ⚔️ زهر شیرین ~ دوم رمضان ۱۴۴۵ ○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا 📱«گوشی میخواااام» مثل برق گرفته ها برمی‌گردم و همزمان گوشی موبایل را داخل قابلمه‌ی خالی برمی‌گردانم. اما فایده‌ای ندارد. محل استتار جدیدی که برای گوشی در نظر گرفته‌ام را کشف کرده. گوشی را دیده است. می دانم کارم درآمده! می دانم که حداقل ده دقیقه‌ای، جیغ خواهد کشید. هیچ چیز به چشمش نمی‌آید و هیچ حرفی را نمی‌شنود! این بار، از ده دقیقه هم می‌گذرد. دختر دو ساله‌ام همچنان گریه می‌کند. دیگر نمی‌دانم چه کلکی سوار کنم. دلم ریش می‌شود از گریه و التماسش. 💭 یاد حرف مشاور می‌افتم: «چطور چاقو را از جلو دستش برمی‌داری عذاب وجدان نمی‌گیری؟! چون می‌دونی براش خطرناکه. ضرر داره. گوشی هم همینطور!» 😔 نوبت خودم که می‌رسد، یادم می‌ماند که چطور دل آن مهربان‌تر از مادر را ریش می‌کنم؟! به خاطر چیزهای دوست داشتنی مضر!عسی ان تحبوا شیئاً و هو شرٌ لکم و الله یعلم و انتم لاتعلمون (سوره بقره، آیه ۲۱۶) 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
🌙✨ در ماه مبارک رمضان فرصت مناسبیه که 📚 مجموعه کتاب چهارده خورشید و یک آفتاب رو مطالعه کنید و با زندگی پربرکت ائمه‌ی اطهار به زبان ساده آشنا بشید... این مجموعه‌ی چهارده جلدی به قلم روایتخانه، زندگی دلنشین هر چهارده خورشید اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را در قالب ۱۰۰ روایت کوتاهِ داستانی، با زبانی روان و دوست‌داشتنی به شما ارائه می‌دهد... بخرید، بخوانید و شعاعی از نور ایشان را دریافت کنید🌻 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
⚔️ نبرد خیر و شر ⁉️آیات قرآن چه بازتابی در آینه ادبیات داشته اند؟ 🔺امروز به سراغ آیه ۱۱۲ سوره انعام رفتیم: ▫️ در این آیه خداوند رسول را تسلی می‌دهد که از دشمنی و فتنه کافران دلگیر مباش، زیرا ما برای مصلحتی که اقتضای آزمون این عالم است برای هر پیامبر دشمنانی از جن و انس قرار دادیم و اگر نمی خواستیم این دشمنی ها را نمی‌کردند، پس تو با هیچ کینه با آنها پیکار کن که تو و پیروانت در فضای این دشمنی‌ها به کمال می‌رسید. در حقیقت آدمی در پیکار با دیو، قهرمان و رستم دستان می‌شود. ▫️داستان ها و نمایشنامه ها در جهان عموما حامل عنصری به نام تضاد هستند که بدون آن داستانی ساخته نمی شود. خمیرمایه هر داستانی تضادهایی است که میان انسان و انسان های دیگر یا انسان با طبیعت پیش می آید و معمولا عنصر تضاد در اولین بخش داستان ظاهر می شود. فردوسی در آغاز شاهنامه پس از نشاندن کیومرث بر تخت پادشاهی، بی درنگ سخن از دیو می گوید که عنصر تضاد در سراسر شاهنامه است. ▫️تسلی رسول و همه خوبان در این است که پایان داستان ها همه روی در خیر دارد. داستان عالم کمدی است نه تراژدی و اگر داستانی است که در آن بدان بر خوبان مسلط هستند معلوم است که هنوز داستان به پایان نرسیده است. 🔖 منبع : ۳۶۵ روز در صحبت قرآن | حسین الهی قمشه‌ای ⤴️ می توانید با انتشار این مطلب، ظرائف دلنشین قرآن و ادبیات را به گوش افراد بیشتری برسانید. با ما همراه باشید...🍃 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
⁉️آیات قرآن چه بازتابی در آینه ادبیات داشته اند؟ 🔺امروز به سراغ آیه ۲۴ سوره یونس رفتیم: ▫️درونمایه این آیه که بی اعتباری و تغییر پذیری همه چیزهاست نزد غربیان mutability خوانده میشود و بخش زیادی از ادبیات غرب را همین نکته به خود اختصاص داده است. اما هم در قرآن و هم در ادب پارسی و هم در ادب مغرب زمین موعظه این است که چون عالم روی در فنا دارد شما روی در بقا کنید، نخست ارزشهای باقی و جاودانه را بجویید و ارزشهای فانی را نیز در راه رسیدن به آن ارزشهای باقی خرج کنید نه اینکه از دنیا اعراض کنید و راه رهبانیت و عزلت پیش گیرید که آن خطایی عظیم است. 🔖 منبع : ۳۶۵ روز در صحبت قرآن | حسین الهی قمشه‌ای ⤴️ با انتشار این مطلب، ظرائف دلنشین قرآن و ادبیات را به گوش افراد بیشتری برسانید. با ما همراه باشید...🍃 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
🔸🔹🔸 شتر عایشه برایشان شده بود بت. پِهِنش را می‌بردند برای تبرک می‌گفتند بوی مشک و عنبر می‌دهد. شتر را که می‌کشتند کار تمام بود و تکلیف جنگ هم مشخص. علی (علیه السلام) نیزه را داد دست محمد بن حنفیه، پسرش دلاور عرب بود. رفت تا نزدیک شتر ولی نتوانست بکشدش. برگشت پیش پدر. علی (علیه السلام) نیزه را گرفت داد دست حسن (علیه السلام) . صدای فریاد لشکر که بلند شد فهمیدند شتر عایشه کشته شده. صورت محمد قرمز شده بود. از پدر خجالت می‌کشید. علی (علیه السلام) آمد جلو. سر محمد را گرفت بالا : «محمدم، شرمنده نباش تو پسر منی؛ ولی حسن پسر پیامبر است.» 🔸🔹🔸 🌤 آفتاب غریب | مریم کریمی میلاد امام‌حسن (علیه السلام ) مبارک 🪴 با ما همراه باشید...🍃 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○