✍حکایت
تکان دهنده آبگوشت و راننده تاکسی
✔دانشجویی داستان عجیب
و در عین حال عبرت آموز و تکان دهنده ای را نقل می کرد به اختصار در این مجمل بیان میگردد.
✔اوگفت :با چند تا از رفیقام سوار تاکسی بودیم
که راننده ی تاکسی برای اینکه ما رو نصیحت کنه که در این سنین جوانی مواظب خودتون باشید ، گفت ...
✔بیست سی سال قبل
وقتی که ۱۸ سالم بود ، توی محلمون یک زن خراب زندگی می کرد که شوهر هم داشت . یه بار وسوسه شدم که باهاش رابطه داشته باشم .
✔خلاصه وقتی که شوهرش نبود
رفتم خونش و مشغول شدیم . اواخر کار بود که در خونشو زدند . زن فوری لباساشو پوشید و رفت دم در . شوهرش اومده بود .
✔ زن هم گفت : حاجی امروز آبگوشت داریم
برو چند تا نون بخر و بیا . شوهرش رفت و من هم لباسمو پوشیدم و از خونه زدم بیرون .
✔این بود تا چند سال قبل
که بین روز با تاکسی رفتم خونه . همین که در را زدم ، زنم اومد در خونه و گفت : حاجی آبگوشت داریم ، برو چند تا نون بخر وبیا !
✔چون جمله اش
دقیقا شبیه جمله ی سی سال قبل اون زن خراب بود ،
ناگهان خاطره ی اون روز در ذهنم تداعی شد و دلم آشوب شد .
✔فوری رفتم
در تاکسی نشستم و منتظر شدم .
بعد از لحظاتی دیدم جوانی از خانه ام بیرون زد .
✔صداش زدم
و گفتم : سوار شو . گفت : تو کی هستی ؟
گفتم : سوار شو تا بهت بگم . وقتی سوار شد ، گفتم : من شوهر همون زنی هستم که الآن باهاش مشغول بودی !
✔از ترس شروع به لرزیدن کرد .
گفتم : نترس ، حقم بود و خاطره ی دوران جوونیمو واسش تعریف کردم و گفتم : تو هم منتظر چنین روزی باش !
✔بعد از این قضیه هم زنم رو طلاق دادم .
این را براتون گفتم که مراقب رفتارتون باشید و گول وسوسه های شیطون رو نخورید…
✔پیامبر اکرم (ص) فرمود:
هر کس با زن مسلمان یا یهودی و نصرانی و مجوسی یا کنیزی که آزاد باشد زنا کند و بدون توبه و با اصرار بر این گناه از دنیا برود، خداوند متعال سیصد در عذاب را در قبرش باز می کند که از هر دری مارها، عقرب ها، افعی ها و اژدهاهایی از آتش بیرون آیند و او را نیش زنند که در اثر آن ، بدنش آتش گیرد و تا روز قیامت بسوزد.
🖋 منبع : پایگاه خبری صاحب نیوز
🔷گروه
پاک چشمی و پاک دامنی
زیر مجموعه گروه با امام خامنه ای تا ظهور
https://chat.whatsapp.com/K45SOfUvovb7AANjRgi31t