🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_بیست_سوم
اما ابتکار و خوی خلاقه ی او جایگاه ویژه در شخصیت شمس الدین داشت و این هم از الطاف خداوندی بود که به او ارزانی شده .بود یکی از ابتکارات سید ,،ساخت مینهای چرخ دنده ای بود که با حساسیت بالایی عمل میکردند و در عین حال کاملاً جدید ابتکاری و ناشناخته .بودند در یکی از روزها حاج نبی ،رودکی فرماندهی عزیز لشکر ۱۹ فجر در زمان ،جنگ به واحد تخریب آمدند و طرح موضوع کردند که میخواهیم مثل عراق منطقه ای را مین گذاری کنیم؛ ولی این مینها نباید از نوع معمول و شناخته شده باشند که دشمن بتواند به راحتی آنها را جمع آوری یا خنثی ،کند بلکه به دنبال یک نوع مین جدید و ابتکاری هستیم که خنثی کردن آنها امکان پذیر نباشد یا لااقل زمان ببرد در این زمان در پادگان شهید دستغیب اهواز بودیم که طبقه دوم یکی از ساختمانهای آن در اختیار واحد تخریب .بود بلافاصله سید دست به کار شد و پس از یک هفته کار بر روی یک طرح مقدماتی یک مین چرخ دنده ای با ماسوره ی و شکل ناشناخته خاص درست کرد که حساسیت فوق العاده داشت و اگر
ماسوره1/36
از جای خود حرکت میکرد و حول محور میگشت منفجر میشد بلافاصله پس از امتحان مینها، به مسئولان لشکر اطلاع دادیم .قرار بر این شد که به تعداد زیاد از این نوع مین ساخته شود یک هفته ای کار بچه های واحد تخریب لشکر همین بود و توانستیم صد عدد مین چرخ دنده ای آماده کنیم که بچه ها به شوخی و جدی میگفتند مینهای ساخت سید! کاشته بعد از آن که مینها آماده شد به منطقه بردیم و شبانه در زمین .شدند جدید بودن مینها باعث شد که عراق از حمله به آن منطقه ناامید
شود.
از ویژگی شمس این بود که اگر طرحی میداد خود هم دست به کار می شد و معمولاً هم برای کارهای از این دست از شب استفاده میکرد؛ چون کار حساس و دقیقی ،بود سکوت و آرامش شب بهتر بود برای ساخت همین مینهای چرخ دنده ای خیلی وقتها تا اذان صبح بیدار بود پشتکارش هم در این راه مثال زدنی بود یا کاری را قبول نمیکرد یا آن را تا سرانجام نهایی پی می گرفت.
حادثه ی شیمیایی شدن سید شمس الدین هم بر پایه ی یک ایثار اتفاق افتاد .یک شب در زمان طرح ریزی عملیات بدر یعنی سال هزار و سیصد و شصت و چهار به مأموریت رفت و مرا با خودش نبرد. معمولاً من در مأموریتها ،تنهایش نمیگذاشتم .این بار بیخبر رفت و مرا نبرد. وقتی برگشت اعتراض کردم که باید من باهات باشم. پدر و مادر هم آنجا نگرانند. چیزی نگفت البته دیروقت بود ساعت دو یا سه نیمه شب بود که برگشت رفت بخوابد که دیدم سرفه میکند .
گفتم: چیزی شده؟
گفت :آره عراق کمی شیمیایی زده بود .
گفتم :تو که ماسک باهات بود.
از جواب طفره رفت که پیش میآید بالأخره ماسک هم باشد گاهی نفوذ میکند و از این حرفها. در آن شب ما از شمس الدین چیزی نشنیدیم .ولی روز شهادتش یکی از بچه ها در حالی که اشک میریخت و بیتابی میکرد گفت :غازی به خاطر من شیمیایی شد.
آرامش کردم و گفتم :چه طور مگر؟ گفت در شب عملیات بدر من مجروح شدم و ماسک هم با خود نداشتم.
شهید غازی ماسکش را به صورت من گذاشت و خودش چفیه ای را با آب قمقمه خیس کرد و جلوی دهانش گرفت. حتی همین موضوع هم از اسرار مکنون شمس الدین بود که اگر این برادر رزمنده نمیگفت ما هرگز از زبان شمس نشنیده بودیم و از آن خبر
نداشتیم.
#ادامه_دارد ..
@Modafeaneharaam