هنر در شرایط جنگی / 19
و اما واژههای جنگی!
یک. واژهها و کلمات به تنهایی میتوانند قصه داشته باشند. مثال معروفی است که «بنشین، بتمرگ، بفرما» یک معنا دارند اما سه قصه! یکی قصۀ احترام دارد و خوشبرخوردی و دوستی و محبت، یکی بیاحترامی و دشمنی و عداوت و یکی هم خنثی است! واژهها بار معنایی دارند و قصهها را میسازند و یا کمک میکنند برای ساختهشدنشان.
دو. داشتم به فقدان قصهای که در یادداشت قبلی به آن اشاره کردم فکر میکردم، اولین مانعی که سر راهم قرار گرفت همین واژهها بودند. «جنگ»، «جهاد»، «مقاومت»، «دفاع»، «ایستادگی» و... دقیقا مثل مثال بالا یک معنا دارند ولی قصههای متفاوت. واژۀ «جنگ» مطمئناً نمیتواند بار معنایی خوبی داشته باشد که بتوانیم قصهای از آن استخراج کنیم که سود مخاطب ایرانی را در آن مستتر کنیم. «جنگ» در ذهن مخاطب ایرانی، همیشه بلایی بوده که باید از آن دوری جست. این واژه که خودش از دهان دشمن در دهان ما چرخیده و دارد تثبیت میشود و همه به آن اتفاق میگوییم «جنگ 12 روزه»! خودش یکی از مهمترین عواملی است که قصۀ جنگ را به مذاق قصۀ دشمن تثبیت کنیم.
سه. اینکه این اتفاق را چه بنامیم و عنوان «جنگ» را بر آن تثبیت نکنیم، همانگونه که آن هشت سال را دفاعمقدس و جنگتحمیلی خواندیم، کاری است که از اراده و توان ما خارج است. نهادهای رسمی و قدرت و رسانهها باید هماهنگ و یکصدا این اتفاق را رقم بزنند و با مشورت اهل فن واژهای را برای آن تثبیت کنند که بتوان برای مخاطب ایرانی قصهای ساخت.
چهار. تثبیت عنوان «جنگ» به این اتفاق، ارادۀ مشکوکی است که باید تا دیر نشده و این تثبیت رسوب نکرده، نهادهای مسئول به فکر تغییر و جایگزینی آن باشند.