هدایت شده از عطرِظهورِمولا
پیرمردی هر روز در محله پسرکی رو با پای برهنه می دید که با توپ پلاستیکی بازی می کرد! روزی رفت و یک کفش کتانی خرید و به پسرک گفت: بیا این کفش ها را بپوش. پسرک کفش ها را پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: ببخشید، شما خدایید؟ پیرمرد لبش را گزید و گفت: نه پسرجان! پسرک گفت: پس حتماً دوست خدایی. چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم.. 👈دوست خدا بودن، سخت نيست... ↙️↙️↙️ @atr_ir