هدایت شده از عطرِظهورِمولا
شنبه‌تاچهارشنبه ‌ ✍🏻خانم معلم همیشه پالتویش را شبیه زنهای درباری روی شانه‌اش می‌انداخت. آن‌روز مادرِ دخترک را خواست او به مادر گفت: "متأسفانه باید بگم که دخترتون نیاز به داروهای آرام‌بخش داره. چون دخترتون بیش فعاله و مشکل حاد تمرکزی داره و اصلا چیزی یاد نمی‌گیره." ترس به قلب مادر زد و چشمانش در غم خیس خورد. انگار داشت چنگ می‌زد به گلوی خودش، اما حرف خانم معلم را قبول کرد. وقتی همه چیز همان‌طور شد که معلم خواسته بود، دخترک گفت: خجالت می‌کشم جلوی بچه ها دارو بخورم. خانم معلم پیشنهاد داد، وقت بیکاری که دختر باید دارو مصرف کند، به بهانه آوردن قهوه‌ی خانم معلم، به دفترش برود و قرصش را بخورد. دختر خوشحال قبول کرد. مدتها گذشت و سرمای زمستان، تن زرد پاییز را برفی کرد. خانم معلم دوباره مادرش را خواست. این‌بار تا جا داشت از دخترک و هوش سرشارش تعریف کرد. در راه برگشت به خانه، مادر خیلی بالاتر از ابرها سیر می کرد. لبخندزنان به دخترش گفت: "چقدر خوبه که نمره‌هات عالی شده، چطور تونستی تا این حد تغییر کنی؟!" دختر خندید و گفت "مامان من همه چیز رو مدیون خانم معلمم هستم. چطور؟ هرروز که براش قهوه می‌آوردم، قرص رو تو فنجون قهوه‌اش می‌انداختم. اینجوری رفتار خانم معلم خیلی آروم شد و تونست خوب به ما درس بده." خیلی وقتها، تقصیر را گردن دیگران می‌اندازیم در حالی‌که این ما هستیم که نیاز به تغییر داریم....!! ↙️↙️↙️ @atr_ir