بسم رب الشهدا و الصدیقین
همسر عزیز تر از جانم ابراهیم جان امشب شب آخری هست که با هم بیرون رفتیم محمد رو بردی پارک نزدیک خانه زنگ زدی گفتی یک لقمه غذای حاضری آماده کنید شما هم بیاید بیرون من و زهرا هم آمدیم
خودت از اینکه شهید میشی خبر داشتی ،به زهرا گفتی ازت عکس بگیره این آخرین عکست هست با محمد حسابی بازی کردی به من گفتی که از ته دل حلالت کنم خاطرات این چند سال زندگی رو با هم مرور کردیم.....
چقدر برای رفتن عجله داشتی باید ساعت هفت صبح برای رفتن آماده میشدی اما از ساعت چهار صبح آرام و قرار نداشتی برای رفتن غسل شهادتت کردی،نماز ،دعا و زیارت عاشورا خواندی ،سه چهار بار بالا و پایین رفتی اومدی بچهها رو بوسه کردی و رفتی
منم مثل همیشه از زیر قرآن ردت کردم، برات صدقه کنار گذاشتم ،پشت سرت آب ریختم،از پله ها که پایین میرفتی،گفتی حلالم کن مواظب خودت و بچهها باش، منم مثل همیشه گفتم مواظب خودت باش،آیه الکرسی بخون،رسیدی زنگ بزن.خداحافظ
اما روز 23 تیر نود و هفت اومدم پشت پنجره فقط نگاهت کردم ای کاش بیشتر نگاهت میکردم...
خدا به همرات رسیدی آخر به رویات
#همسران_شهدا_عاشق_ترینند
#شهید_ابراهیم_حضرتی
#شهید
🌷
@AXNEVESHTEDHOHADA