|⇦• حضرت عباس علیه السلام اجرا شده شب نهم محرم۱۴۰۰ به نفس حاج میثم مطیعی •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ و تَوَجَّهَ نَحوَ الخَيمَة..." آرام،آرام میخواد برگرده سمت خیمه ها... "فَقَطَعوا عليه‏ِ الطريق" راهزنا آمدند.. راهش رو بستند .. دوره ش کردند... "وَ أحاطوا بِه مِن كلِّ جانِب" دورش رو گرفتند. عباس در گرماگرم جنگ بود... "فَحارَبَهم حَتّى ضَرَبَهُ نوفل الأزرق على يَدِهِ اليُمنى..." اون ملعون آمد .. چنان به دست راستش زد .. "فَقَطَعَها..." دست راستش افتاد .. آقای ما کنار خیمه ها گفت:آه.. آه.. تا دست راستش افتاد "فَحَمَلَ القِربَة عَلى كِتفِه الأيسَر..." مشک رو روی دوش چپ انداخت... (اون ملعون که ضربه راست رو زده بود طبق برخی روایات،جری شده بود...خوشش آمده بود...گفت چه افتخاری بالاتر از این...) "فَضَرَبَهُ نوفل فَقَطَعَ يَدِه اليُسرى مِن الزَّند..." آمد دست چپ رو هم قطع کرد... با هزار زحمت سر مبارک رو چرخوند... "فَحَمَلَ القِربَة بِأسنانِه..." هنوز امیدواره... "فَجائَه سهمٌ..." تیری آمد... "فَأصابَ القِربَة..." تیر به مشک خورد.. "وَ أُريقَ مائُها..." آب روی زمین ریخت... فَوَقَفَ العباس مُتِحَیِّراً... عباس ایستاد... آسمان از نفس افتاد..‌کسی صدایی،جنبشی ندید و نشنید... آه! ای تیر بیا... هدف آماده هست... "ثُمَّ جائَهُ سَهمٌ آخَر فَأصابَ صَدرَه..‌" تیری به سینه مبارکش نشست... " فَانقَلبَ عَن فَرَسِه..." از روی اسب به زمین افتاد... این تیر به اعماق جانش فرو رفت... فقط یک صدا شنیده شد... "و صاحَ إلى أخيه الحسين أدركني..." به دادم برس... (یا دلیل المتحیرین...) چطور خودش رو رسوند نمیدونم...وقتی خودش توی گودی قتلگاه افتاده بود،خواهرش که می دوید هی زمین می خورد...هی بلند می شد... نمیدونم حسین بن علی چطور آمد علقمه... "فَلَمّا أتاهُ رئاهُ صَريعاََ فَبَكى.‌." وقتی آمد...وقتی دید برادر افتاده... وقتی دید برادر دست در بدن نداره...وقتی دید تیر به سینه مبارکش خورده...وقتی دید عمود آهن به سرش زدند..‌وقتی دید از اون قد رشید چیزی نمونده... "وَ قَطَعوا یَدَیهِ و رِجلَیه..." وقتی دید هم دستاش رو بریدن...هم پاهاش رو بریدن... " فَبَكى.‌." شروع کرد های های گریه کردن... تا پیکرت را جمع کردم قد یک گهواره شد سعی کرد بدن رو جمع کنه عباس صدا زد: "یا اخی ما تُرید منّی..." یه وقت منو به خیمه ها نبری...* عزیزِ جونم دستات کجا جا مونده؟ تنِ غرقِ زخمت قلبمو لرزونده چِش خورده قد و بالات داداش دست و پاتو بریده دشمن به اشکای منِ بیچاره، دارن می‌خندن برادرت فدا چشای نازت چشای غرق خون نیمه بازت علمدار من کنار پیکر تو سرگردونم چرا نمیذاری برت گردونم؟ علمدار من «سقای دشت کربلا ای عباس..‌ دستات شده از تن جدا ای عباس، علمدار من» *فقط حرف شرمندگی مونده...* حسین جان شرمنده که نمیشه پاشم نمیشه از این بیشتر کنارت باشم سقا باید می‌آورد آبو ندارم من روی برگشتن *یه خواهش ازت دارم برادرم... یادگار علی مرتضی...یادگار فاطمه زهرا...* نمیشه از این بیشتر کنارت باشم سقا باید می‌آورد آبو ندارم من روی برگشتن زودتر برگرد به سمت خیمه، که اومد دشمن شرمندتم حرفت زمین موند مولا افتاده مشک پاره روی خاکا خدانگهدار... شرمندتم که دیگه میشی تنها قرار بعدی ما روی نی‌ها خدانگهدار «سقای دشت کربلا ای عباس دستات شده از تن جدا ای عباس علمدار من» شاعر: سید مهدی سرخان ↫『بابُ الْحَرَم پایگاهِ متنِ روضه』 ــــــــــــــــــ ‼️هرگونه کپی برداری از متونِ روضه در سایت و کانال هایِ مرتبط با فضایِ روضه بدونِ ذکر منبع و درج آدرس سایت و کانال نبوده و مصداق بارز می باشد. ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ ↜ وب سایت↶ www.babolharam.net ✓ سروش ↶ http://sapp.ir/babolharam_net ✓ ایتا ↶ https://eitaa.com/babolharam_net ✓ تلگرام ↶ https://t.me/babolharam_net